۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۸ : ۰۷
علی اکبر لطیفیان:
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
گفتیم دختر اسدالله غالبی
ایام کوفه آمد و دیدیم، حیدری
تو از زمان کودکیات تا بزرگیات
شیواترین مُفَسِّر الله اکبری
تو از کدام طایفه هستی که مستقیم
فیض از حضور علم خداوند میبری
بر شانههای سبز تو بار رسالت است
تو اولین پیمبر بعد از پیمبری
ای آفتاب روشن شبهای کربلا
ای زینب مدینه و زهرای کربلا
«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...
غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیدهایم
در انعکاس آینههای زلال تو
نزدیک سایههای عبورت نمیشویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟
گیرم که خیمۀ تو به تاراج رفته است
گنجینههای باغ بهشت است مال تو
از گوشههای چشم تو، ساحل درست شد
از سایۀ عفاف تو، محمل درست شد
ای سایۀ بلند اباالفضل بر سرت
ای بال جبرئیل گلستان معبرت
مهتاب هم رشیدی قد تو را ندید
از بس که چون هلال گذشت از برابرت
شبزندهدارِ شامِ غریبانِ کربلا!
دلبستۀ نماز شب تو برادرت
ای خطبۀ رسای تو نهجالبلاغهات
وی محمل بدون جهاز تو منبرت
ای قلۀ نجابت و ایثار جای تو
عطر حضور فاطمه دارد صدای تو
مهدیه اکبری:
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
چه بغضها که گلوی تو را فشرد ولی
صدای گریۀ تو لحظهای شنیده نشد
دلی نبود که همرزم تیغها نشود
گلی نماند که با دست زخم چیده نشد...
به استواری لحن تو در حماسه قسم!
به قامتت که دمی زیر غم خمیده نشد،
قسم به صبر! به داغی که تازه است هنوز
دلی صبورتر از زینب آفریده نشد
فائزه زرافشان:
تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزدهست
همان که غیر خدا را دمی صدا نزدهست
شهید داغ حسین است و ما در این فکریم
که سر به چوبۀ محمل زدهست یا نزدهست
هنوز بر سر تل، دست روی سر دارد
هنوز پای غمش ایستاده، جا نزدهست
هنوز چشم به راه است ماه برگردد
و قرنهاست کسی سر به خیمهها نزدهست
خوشا به شاعر اگر آتشی به دل دارد
بدا بر آن قلمی که دم از شما نزدهست
به پایبوسی صیدی که بین گودال است
کسی شبیه تو اینگونه دست و پا نزدهست...
علی داودی:
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
مهر درسیست که در مکتب حیدر خوانده
ماه نقشیست که در چشمۀ کوثر دیده
کیست این زائر دلسوخته در سعی و صفا؟
کوفه تا شام، همه گرد حرم گردیده...
هر چه او دیده، همه حُسن حسین و حسن است
جلوۀ یار در این داغ مکرّر دیده
آیه در آیه بلا بر سر او میبارد
صبر کوهیست که بسیار پیمبر دیده
سعید بیابانکی:
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده
کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش
روبهروی صاحبان سبحه و زر ایستاده
گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده
مثل کوهی باز هم اللهاکبر، ایستاده
گاه بالای سر سرهای بیتن گریه کرده
گاه بالای سرِ تنهای بیسر ایستاده
در کلامش خشم و آرامش تو گویی تواَمانند
آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده
کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی
اینکه در این مسجد بیبام و بیدر ایستاده
زن مگو، بنتالجلال اختالوقاری آسمانی
مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده
با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه
راستقامت عین عباس دلاور ایستاده
خم به ابرویش نیامد از ملامتهای دشمن
بر سر حکم الهی چون پیمبر ایستاده
کیست این زن، اینکه چون سروی میان آتش و دود
با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده
شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور
زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده
زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم
آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده
پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا
بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده
مرتضی امیر اسفندقه:
ناگاه دیدم آن شب، در خواب کربلا را
نیهای خشکنای صحرای نینوا را
هفتاد و دو ستاره، افتاده بود بر خاک
خورشید گریه میکرد، سوگ ستارهها را
دیدم زنی چنان موج، بیتاب، خطبه میخواند
از بس که تشنه بودم، نوشیدم آن صدا را
میگفت: ما و شِکوه؟ ما کاشفان شُکریم!
زیباتر از همیشه دیدیم ماجرا را
ما اهلبیتِ نوریم، اهل کِسای تطهیر
ای قوم کور! هرگز نشناختید ما را
با ما وفا نکردید، ای دوستانِ دشمن!
کو آنهمه مروّت! کو آن همه مدارا
ما غیرتیتباریم، تعبیر ذوالفقاریم
در دستِ روشنِ ما، موم است سنگ خارا
ما را شهید میخواست، «سرِّ قَدَر» وگرنه
تغییر میتوان داد، با دستِ ما «قضا» را
صبری جمیل با ماست، صبری صبور و شیرین
ما درد میپسندیم، هرکس اگر دوا را
از آنِ ماست فردا، فتح الفتوحِ خلقت
فردا که رازِ پنهان، خواهد شد آشکارا
در خواب دیدم آن شب، در کربلاست کعبه
در خواب دیدم آن شب، در کربلا «منا» را
دیدم که زمزمِ خون، میجوشد از دلِ خاک
در خواب دیدم آن شب، هم «مروه» هم «صفا» را
قرآنِ شرحهشرحه، بر روی نیزه دیدم
گم کرده بودم آنجا، از بُهت، دست و پا را
با گریههای طفلی گریان پریدم از خواب
تا صبح گشتم آن شب، یکیک خرابهها را
هادی ملک پور:
تا آخرین نفس که توانی در این تن است
داغت امانتی است که در سینه ی من است
رفتی و داغ دامن ما را رها نکرد
یاد تو در دل من و اشکم به دامن است
چون شمع ذره ذره دلم آب شد ولی
در من هنوز شعله ی امید روشن است
جان می سپارم و دم آخر دلم خوش است
دیدار تو مقارن این جان سپردن است
یک سال و نیم خواهر تو مرد و زنده شد
یک سال و نیم کار دلم غصه خوردن است
سنگ از مصیبت تو دلش آب می شود
دل های دشمنان تو از جنس آهن است
مویی که شانه خورده به دستان فاطمه(س)
دیدم که غرق خون شده در چنگ دشمن است
رفتی و بین این همه نامرد و بی حیا
یک مرد هم نبود بگوید مزن زن است
قادر طهماسبی فرید:
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
چهرۀ سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابرى از ریا، مىماند اگر زینب نبود
چشمۀ فریاد مظلومیتِ لبتشنگان
در کویر تَفته جا مىماند، اگر زینب نبود...
ذوالجناح دادخواهى، بىسوار و بىلگام
در بیابانها رها مىماند، اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنهها مىماند، اگر زینب نبود
مرتضی امیری اسفندقه:
حسین بود و تو بودی، تو خواهری كردی
حسین فاطمه را گرم، یاوری كردی
غریب تا كه نمانَد حسین بی عباس
به جای خواهری آنجا، برادری كردی
گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین
چه خواهری تو برادر، كه مادری كردی
تو خواهری و برادر، تو مادری و پدر
تو راه بودی و رهرو، تو رهبری كردی
پس از حسین، چه بر تو گذشت وارث درد
به خون نشستی و در خون، شناوری كردی
پس از حسین، تو بودی كه شرح عصمت را
كه روز واقعه، را یاد آوری كردی
به روی نیزه، سر آفتاب را دیدی
ولی شكست نخوردی و سروری كردی
حسینِ دیگری آن جا پس از حسین شكفت
تو با حسین پس از او، برابری كردی
چه زخمها كه نزد خطبهات به خفاشان
زبان گشودی و روشن، سخنوری كردی
زبان نبود، خودِ ذوالفقار مولا بود
سخن درست بگویم، تو حیدری كردی
تویی مفسر آن رستخیز ناگاهان
یگانه قاصد امت پیمبری كردی
بدل به آینه شد، خاك كربلا با تو
تو كیمیاگری و كیمیاگری كردی
حسین بود و تو بودی، تو خواهری كردی
حسین فاطمه را گرم، یاوری كردی
منبع : سایت شعر هیات، صفحات شاعران