۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۱ : ۱۳
عقیق: صحیفه سجادیه کتابی حاوی ۵۴ دعا از امام سجاد (ع) است. این کتاب پس از قرآن و نهج البلاغه مهمترین میراث مکتوب شیعه به حساب میآید و به نامهای خواهر قرآن و «انجیل اهل بیت» نیز مشهور است. صحیفه مانند قرآن و نهجالبلاغه از نظر فصاحت و بلاغت مورد توجه قرار گرفته است. امام سجاد (ع) بسیاری از معارف دینی را در دعاهای خود بیان میکند.
صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وی نیست، بلکه مجموعهای مشتمل بر بسیاری از علوم و معارف اسلامی است که در آن مسائل عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پارهای از قوانین طبیعی و احکام شرعی در قالب دعا بیان شده است.
در بخش ارتباط با خداوند طبق مقتضای زمانهای مختلف و احوال گوناگون دعاهایی بیان شده است، برخی دعاهای آن به صورت سالانه، همچون دعای عرفه و وداع ماه رمضان، و برخی ماهانه، مانند دعای دیدن هلال، و برخی هفتگی و برخی برای هر شبانه روز قرار داده شده است.
دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه از دعاهای مأثور از امام سجاد (ع) که آن را میخواند. امام سجاد (ع) در این دعا وظایف مؤمن واقعی را بیان میکند و از خدا درخواست دارد که از شرّ شیطان در امان باشد.
حضرت زینالعابدین در ابتدای این دعا، خدا را به دلیل دادن مقام شکر به بندگان سپاسگزار است و از خدا درخواست پاک شدن گناهان و رسیدن به مقام صالحان را دارد.
آنچه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه علامه مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد شده است. قسمت بیست و دوم آن را با هم میخوانیم:
تنها نخوانید، بخواهید!
«اللّهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ جَنّبْنَا الْإِلْحَادَ فِی تَوْحِیدِکَ، وَ الْتّقْصِیرَ فِی تَمْجِیدِکَ، وَ الشّکّ فِی دِینِکَ، وَ الْعَمَی عَنْ سَبِیلِکَ، وَ الْإِغْفَالَ لِحُرْمَتِکَ، وَ الِانْخِدَاعَ لِعَدُوّکَ الشّیْطَانِ الرّجِیمِ»
انسان برای محفوظ ماندن از موانع پیشرفت در راه تقرب به خدا، باید اهتمام داشته و به درگاه خداوند دعا کند و توسل بجوید. امام سجاد (ع) در فرازی از دعای ورود به ماه رمضان از خداوند چنین خواستند که خدایا ما را از انحراف در توحید، که اساس همه عقاید است، و از شک در دین و از فریب شیطان در مقام عمل، حفظ فرما.
دعا باید برخاسته از دل باشد. صرف لقلقه زبان، دعا کردن نیست. دعا آن است که انسان درخواست واقعی داشته و از خدا، با تمام وجود چیزی را بخواهد. اگر دعا تنها «اُدْعُونی»، نباشد و در کنار خواندن خدا، از او درخواست نیز بشود، خدا نیز در پی آن «أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛ عنایت فرموده و دعا را مستجاب مینماید. ما دعاهایی که از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده است را روخوانی میکنیم. این دعا کردن نیست.
اگر بخواهیم دعا کنیم باید توجه به معنای دعا داشته و از عمق دل آن را از خدا خواسته و به لوازم آن ملتزم باشیم. ما معتقدیم که همه امور در دست قدرت خداست. اگر مریضی دعا کند که خدایا به من شفا بده و از دارویی که برای درمان او در نظر گرفته شده استفاده نکند، دعای او برای شفا، هیچگاه مستجاب نمیشود.
داروها را خدا آفریده و خاصیت تأثیر آن را نیز خدا عنایت فرموده است. اگر کسی به دوا و پزشک دسترسی یا امکان خرید دارو را نداشت و یا اینکه از اسباب عادی نا امید بود، میتواند بدون دکتر و دارو هم انتظار استجابت دعا را داشته باشد. اما کسی که اسباب درمان برای او فراهم است و از آن استفاده نمیکند، چنین فردی درخواست واقعی ندارد. در واقع «دعا کردن»؛ نیست؛ لقلقه زبانی و «دعا خواندن»؛ است.
دعا و استفاده از اسباب
هنگامی که از خدا میخواهیم خدایا ما را از انحراف در توحید حفظ فرما، باید بدانیم خدا راههایی برای حفظ شدن ما از انحراف و شک قرار داده است. شیوه مصون ماندن از انحراف و شک در توحید و دین، با صراحت در قرآن آمده است.
این بدان معناست که همانند درمان بیماری و دسترسی به دارو، خداوند در این مسئله نیز نسخه درمان و دارو را ارائه فرموده است. اگر انسان به این نسخه و دارو بیاعتنایی کرده و از خدا نیز بخواهد که خدایا ما را حفظ فرما! دعای چنین فردی واقعی نیست، و دعایی شبیه شوخی و گاهی شبیه استهزاء است.
اگر صاحبخانه آب خنک یا شربت آب لیموی خنک و گوارایی را برای مهمانان بر سر سفره گذاشته است و مهمانان با وجود آب و شربت به صاحب خانه بگویند، از ما رفع عطش کن! در حالی که آب برای رفع تشنگی وجود دارد این سخن به گونهای، استهزا و مسخره صاحب خانه به شمار میآید.
وقتی خدا برای رفع نیازهای، ما راه قرار داده و خود نیز فرموده است که از این راه استفاده کنید، مصالحی در نظر گرفته است که باید از آن راه رفته و به دستور خدا عمل کرد، تا پاسخ و نتیجه آن را دید. همه آنچه انسان در اختیار دارد برای خداست. انسان باید همه آنها را به کار گرفته و استفاده کند؛ اگر کمبودی وجود دارد از خدا رفع آن کمبود را بخواهد. اگر اسباب عادی وجود نداشت آن هنگام از خدا بخواهد تا از راه غیر عادی او را شفا دهد، چنین چیزی معقول است.
اما اگر اسباب عادی فراهم است و انسان از آن استفاده نکند و فقط دعا کند، این یا شوخی و یا بدتر از شوخی یعنی استهزاء است.
علل انحراف فکری
اگر از خدا واقعاً میخواهیم که ما را از شک در دین، و الحاد در توحید حفظ فرماید، باید بدانیم که خدا فرموده است که چه کار باید کرد که از خطر الحاد و شک در امان بود. به کار نبستن نسخه درمان و استفاده نکردن از دارویی که خدا عنایت فرموده؛ نوعی کفران نعمت و شبیه استهزا است.
خدای متعال بخشی از آیات کریمه قرآن را اختصاص به این داده است که به ما نشان دهد از انحراف در دین مصون باشیم. قرآن گاهی با امر و نهی و گاهی در قالب داستان مطالبی را بیان کرده است. داستان کسانی که در توحید اشکال داشتند: یا دهری بودند، یا بتپرست بودند، یا ملائکه را میپرستیدند، یا جنیان را میپرستیدند.
قرآن با اشاره به چنین کسانی و بیان داستان زندگی آنان، علت انحراف فکری و عقیدتی آنان را گفته و راه مصون ماندن از این انحرافات را نشان داده است.
پیروی کورکورانه از پدران
قرآن در داستان حضرت ابراهیم (ع) اشاره میکند: «إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ الَّتماثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» زمانی که ابراهیم (ع) به پدر و نزدیکان خود میگوید این مجسمهها چیست که شما در برابر آنها خضوع کرده و آنها را عبادت میکنید!؟ آنان میگویند: «قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِینَ» این سنت آباء و اجدادی ماست.
پدران ما این گونه عبادت میکردند. چندین آیه در قرآن اشاره به این نکته دارد؛ که هنگامی که به بت پرستان میگویند این بتها چیستند که میپرستید!؟ آیا آنها چیزی میفهمند یا کاری برای شما انجام میدهند؟ آیا سود و زیانی دارند؟ «أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ» آنها در پاسخ میگویند: «قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ» پدران ما این گونه عبادت میکردند و ما نیز همان روش آباء و اجدادی را حفظ میکنیم.
این افراد در مقام تشخیص راه صحیح، معرفت صحیح، و مبنای اعتقادی و دینی، تحقیق و فکر نمیکنند. انسان برای یک امر عادی سالها زحمت کشیده و تحقیق میکند. اما برای این که چه کسی را باید پرستش نمود؟ آیا بتها قابل پرستش هستند یا نیستند؟ در پاسخ میگوید: چون پدرانمان اینگونه عبادت میکردند ما نیز همانگونه عبادت میکنیم! این همان تقلید کورکورانه و اهمیت ندادن به دین است.
این داستان هشداری است برای انسان تا برای دین ارزش قائل باشد. سعادت دنیا و آخرت انسان در گرو دین است. اگر دین آسیب دید و شک وارد آن شد «وَ الشَّکَّ فِی دِینِکَ»؛ بسیاری از امور زندگی انسان نیز آسیب میبیند.
خداوند در سوره زخرف آیه ۲۳ درباره اساس و اهمیت دین میفرماید: «وَ کَذلِکَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» هیچ پیغمبری را نفرستادیم، برای هیچ مردمی، مگر این که افراد خوشگذران آن امت، در برابر پیامبر خود این شعار را تکرار میکردند «پدران ما چنین میکردند، ما نیز چنین میکنیم.»خدا میفرماید افراد خوشگذران و مترفین هر قومی این را میگفتند و استثنا ندارد «ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ»؛ هیچ پیغمبری را برای هیچ قومی نفرستادیم مگر این که مترفین آن قوم میگفتند ما از پدران خود پیروی میکنیم. روشن است مترفین که از نخبگان جامعه بودند، و مردم دیگر جامعه نیز از ایشان تبعیت میکردند. برای پدران احترام خاصی قائل بودند.
برخی از دانشمندان گفتهاند، اساس بت پرستی از آنجا پیدا شد که اقوام یادبود پدران خود را در قالب مجسمهای جهت احترام میساختند. این مسئله آهسته آهسته تبدیل به بتپرستی شد. البته این یک احتمال است. همیشه این گونه نبوده است. که پدر احترام داشته باشد.
در بعضی از زمانها نیز برعکس، حرف پدران حرف کهنه و بیارزش میشود. در زمانه جدید هم دیگر حرف و منش پدران قابل اعتنا و قابل تقلید نبوده و الگوها و بتهای دیگر مطرح میشود. الگو شدن افراد در گذشته نیز سابقه داشته است. تنها برای این زمان نیست که ورزشکاران یا هنرپیشههای سینما الگو میشوند. در گذشته نیز ثروتمندان و کسانی که در جامعه مقام و امکانات و وسایل رفاه در اختیار داشتند، برای دیگران الگو میشدند. وجه آن هم روشن است.
این خاصیت در افراد ضعیفالعقل وجود دارد که وقتی امتیازی در کسی میبینند، علاوه بر آن ویژگی ممتاز، ویژگیهای دیگر او را نیز تقلید میکنند. در این نوع تقلید دیگر به خوبی و بدی ویژگیهای الگو توجه نمیشود. این همان تقلید کورکورانه است.
احساس حقارت
در قرآن داستانی در این جهت ذکر شده که واقعاً آموزنده و تکان دهنده است. داستان بنیاسرائیل در قرآن بسیار تکرار شده و در روایات نیز آمده، آن چه در میان بنیاسرائیل گذشته، بر شما نیز خواهد گذشت؛ «حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه». قرآن برای داستان بنیاسرائیل خیلی اهمیت قائل است.
برای این که این داستان بسیار آموزنده است و باید از آن عبرت بگیریم. اصل قوم بنیاسرائیل از زمان سلطنت حضرت یوسف در مصر شکل میگیرد، زمانی که یوسف (ع) در مصر سکونت نمود و عزیز مصر شد و برای برادران خود پیغام فرستاد تا به مصر بیایند. یوسف پسر اسرائیل و پسر یعقوب بود.
هنگامی که برادران او آمدند، قوم بنیاسرائیل در مصر سکونت کردند. پس از سالها بنیاسرائیل، زاد و ولد کردند و جمعیت زیادی را در مصر تشکیل دادند. با فراوانی جمعیت این قوم، فراعنه آنها را به بیگاری گرفته و آنان را به کارهای سخت واداشتند. چون فراعنه بنیاسرائیل را اتباع بیگانه مصر میدانستند.
در کشورها معمولاً بیگانگان و اتباع دیگر کشورها، کارهای آسان را در اختیار ندارند و کارهای سخت برای آنها است. فراعنه نیز بنیاسرائیل را به بیگاری کشیده و آنان را برده میدانستند. در این باره حضرت موسی به فرعون فرمود که تو بر ما منت میگذاری «أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ»؟ بنیاسرائیل را به بردگی گرفتهای و منت میگذاری که بنی اسرائیل در کشور من زندگی میکنند؟ بنیاسرائیل شرایط زندگی سختی را در مصر تحمل میکردند.
دیگر تحمل آنان به سر آمده و به خدا متوسل شدند. بنیاسراییل سالهای سال گریه و تضرع و دعا کردند تا خدا حضرت موسی را برای نجات آنها مبعوث فرمود. پس از سالها تلاش و آوردن دلیل و حجت و معجزه و سخن گفتن با فرعون و نزول بلا، فرعون به وزیرش گفت: «یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسی» من آسمانها را به دنبال خدای شما جستوجو میکنم! بعد از این همه سختی خداوند به بنیاسرائیل دستور داد تا از مصر فرار کنند و فرعونیان دنبال آنها آمدند و در دریا غرق شدند. خداوند به قوم بنیاسرائیل - که همه سختیها و مرارتها را طی سالهای سال تحمل کرده و با عنایت خدا از شر فرعون نجات پیدا کرده بودند - دستور داد تا رو به موطن اصلی حضرت ابراهیم و یعقوب حرکت کنند.
بنی اسرائیل در بین راه به قومی رسیدند که «یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ» بنیاسرائیل آنجا را سرزمینی، خوش آب و هوا یافتند.
در آنجا تپه بلند و زیبایی وجود داشت که ساختمان مجللی در بالای آن ساخته و اطراف آن باغ و گلکاری شده بود. بنیاسرائیل پرسیدند اینجا چیست؟ گفتند: اینجا بت خانه است و کسانی به اینجا میآیند و بتها را پرستش میکنند.
چون از بازدید بتخانه زیبا به نزد موسی باز گشتند به موسی گفتند: ای موسی برای ما نیز بتی همچون بت آنان، قرار بده. «یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ»؛ بنیاسرائیلی که معجزات موسی را دیده بودند، و میدانستند خدا موسی را برای نجات آنها فرستاده و تازه از شر فرعون و جنایات او و از «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» سر بریده شدن فرزندان آسوده شده بودند، با دیدن بتخانه زیبا، به جای شکر خدا به فکر بتپرستی افتادند.
به موسی (ع) گفتند برای ما خدایی قرار بده که همچون خدایان آنان، خانه زیبا و مجلل داشته و بتوانیم او را دیده و با او صحبت کنیم. موسی گفت: «قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛ شگفتا که مردم نادان و نابخردی هستید. با فرعون برای این نزاع و جنگ کردم که ادعای خدایی میکرد و خدای یگانه را قبول نداشت. پس از این همه نزاع و درگیری با فرعون اکنون باید با شما مردم نادان و نابخرد بستیزم.
گرایش بنیاسراییل به امور محسوس و ملموس
بنیاسرائیل علاقه فراوانی به ارتباط با خدای محسوس و ملموس داشتند. گاهی به موسی میگفتند: «أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً» این خدایی که میگویی به ما نشان بده تا آشکارا او را ببینیم. گاهی میگفتند: «لَنْ نُؤمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً» ما ایمان نمیآوریم تا این که خدا را آشکارا ببینیم. این فکر غلط، با دیدن بتپرستان و آئین آنان و آن تپه زیبا و باغ و بتکده مجلل، به ذهن بنیاسرائیل افتاد. در اینجا دیگر تقلید از آباء و اجداد مطرح نبود، چون پدران بنیاسرائیل که بتپرست نبودند.
آنان در مقابل بتپرستان احساس حقارت کردند، و همین احساس حقارت باعث شد، تا آئین آنها را برتر از دین خود بدانند. اگرچه این انحراف در بنیاسرائیل زمینه داشت. عموم بنیاسرائیل حسگرا بودند. پذیرفتن چیزی که محسوس نبود، برای آنان خیلی سخت بود. با داشتن چنین زمینه و بستر مساعدی، وقتی زیبایی و عظمت بتخانه بتپرستان را دیدند به فکر بتپرستی افتادند. هدف از ذکر داستان بنیاسرائیل در قرآن این است که به مسلمانان هشدار دهد آنچه بر آنان گذشت ممکن است بر شما نیز بگذرد. اگر آنها وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما نیز وارد خواهید شد «حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه».
خودباختگی و حقارت، نشانه ضعف عقل
ممکن است ما نیز به دنبال امور محسوس باشیم، وقتی از کسی امتیاز و زیبایی میبینیم، نباید احساس حقارت کنیم، و به دنبال پیروی و دنبالهروی از آن فرد برتر و دارای امتیاز، باشیم. آیا چون برخی توانستهاند اختراعات و اکتشافاتی داشته باشند ما باید لباسمان نیز مثل آنها باشد!؟ مگر لباس اکتشاف و اختراع را به آنها داده است؟ انسان وقتی کم عقل شد این گونه قیاس و تصور میکند که هر کس امتیازی داشته باشد پس همه امور دیگر او نیز خوب است.
این یعنی پذیرفتن فرهنگ بیگانه و فرهنگی که اسلام نمیپذیرد. تنها برای این که عدهای شهرهای زیبا و صنایع پیشرفته یا ثروت کلان دارند، ما نیز باید به دنبال آنان رفته و در همه امور همانگونه باشیم که آنها هستند؟ این کار بسیار غلطی است.
یکی از عوامل انحراف در توحید آن است که انسان در مقابل افراد دارای امتیاز مادی و ظاهری، با خودباختگی و حقارت، از آنان کورکورانه تقلید و پیروی کند. افراد ضعیفالنفس، یا کسانی که «هویت شخصی»؛ ندارند ممکن است از دوران کودکی تحت عوامل محیط، تربیت خانواده و تأثیرات ژنتیکی، به این مشکل روانی دچار باشند.
برخی از نوجوانان همیشه نگاه میکند ببینند دیگران چگونهاند، تا خود را شبیه آنان کنند. اگرچه در بین کودکان هستند کسانی هم که اصلاً به رفتار دیگران اعتنا ندارند. همیشه فکر میکنند که آیا این کار درست است یا خیر؟ اگر کسی به آنان مطلبی را بگوید میپرسند: به چه دلیل؟ البته این نوع افراد بسیار کم هستند. به ویژه در دوران کنونی که نوجوانان به همسالان خود چشم دوختهاند تا هر گونه که آنها هستند، آنان نیز آنگونه باشند.
چنین افرادی برای خود هویتی قائل نیستند. البته اصل این که انسان از دیگران چیزی یاد بگیرد، یک نعمت بزرگ خداست. اساس تمدن براساس یادگیری است. اگر انسان از دیگران چیزی یاد نمیگرفت، سخن گفتن را نیز نمیآموخت. آموختن از دیگران نعمت بزرگیاست؛ اما باید این اصل تعدیل شود. انسان در اموری از دیگران بیاموزد و تقلید کند، که مطمئن باشد کار مفید و صحیحی است.
تفکیک بین علم و فرهنگ
چه فرد و چه جامعه اگر برای خود هویت، شخصیت و اصالتی قائل نباشد و سریع با دیدن هر جذابیت و امتیازی تابع دیگران و همرنگ جماعت شود، هیچگاه رشد نخواهند کرد و همواره دنبالهرو دیگران خواهند بود. انسان باید عقل خود را به کار بگیرد تا ببیند که چه کاری درست و چه کاری نادرست است. این که چون همه یک کاری را انجام میدهند، پس ما نیز باید آن کار را انجام دهیم، اصلاً دلیل عقلی نیست. پیش از انقلاب نگاه بیشتر جامعه به غرب بود؛ در لباس، در شکل، در خانهسازی، در سایر مسائل زندگی و حتی سیاست؛ نگاه جامعه و حاکمان آن به غرب دوخته شده بود.
تا جایی که برخی روشنفکران میگفتند: «ما وقتی سعادتمند میشویم که از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم!»؛ این تعبیر از تقیزاده سیاستمدار و روشنفکر معروف آن زمان است. امروز نیز با برخی الفاظ همان فکر را مطرح میکنند. ممکن است با صراحت نگویند ولی در دل همین مطلب را آرزو میکنند. بیگانگان که برتریهای ظاهری دارند، در همه چیز الگو میشوند.
باید بین علم و فرهنگ تفکیک قائل شد. اسلام به آموختن علم تأکید فراوانی دارد. «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین» اسلام میگوید تا دورترین نقاط عالم، اگر علمی را میشود بدست آورد، بروید و بیاموزید.
اما آموختن علم به این معنا نیست که فرهنگ غلط آنها را بپذیرند. پس از انقلاب، یکی از تصورات غلط روشنفکران این بوده؛ و هست، که، تمدن و فرهنگ را غیر قابل تفکیک میدانند. خیال میکنند اگر جامعهای علم و صنعت غربی را بخواهد باید فرهنگ غربی را نیز بپذیرد، اگر جامعهای میخواهد فرهنگ بومی خود را حفظ کند باید از علم و صنعت غربی چشم پوشی کند و علم و صنعت غرب با فرهنگ آن همراه است. این مطلب را به دروغ القا میکنند.
در حالی که این گونه نیست. علم و صنعت را میتوان با حفظ فرهنگ بومی و دینی آموخت. بسیاری از کشورهای شرقی هنوز که هنوز است، آداب و رسوم و لباس سنتی خود را حفظ کردهاند و از ما نیز هم در صنعت و هم در علم؛ پیشرفتهتر و توسعه یافتهتر هستند. علم را باید از هر کسی فرا گرفت؛ اما فرهنگ غلط را باید نفی کرد. البته اگر فرهنگ صحیح الهی باشد، حتماً اسلام آن را میپذیرد.
فقدان هویت و اندیشهی مستقل
یکی از عوامل انحرافات اعتقادی انسان چشم دوختن به برتریهای مادی دیگران و خودباختگی و تقلید کورکورانه از آنهاست. ما بسیاری از میراثهای گذشته خود را زمانی میپذیریم و قبول میکنیم که از سوی غربیها گفته شود. تا زمانی که مهر تأیید غربیها بر پای مطلبی نباشد آن را نمیپذیریم؛ این یعنی «بیهویتی». بیهویتی منشأ بسیاری از مفاسد از جمله انحراف در عقاید و دین است.
عامل دیگر، ضعیف بودن مردم در مسائل عقلی و استدلال قوی است. حتی بزرگانی که عمری را در مسائل عقلی سپری کردهاند، گاهی در استدلالات اشتباه میکنند. معلوم میشود که حتی فیلسوفی که سی یا چهل سال عمر خود را در فلسفه و استدلالات عقلی گذرانده، ممکن است اشتباه نماید، چه رسد به عموم مردم که اصلاً با استدلال عقلی و فلسفی آشنایی ندارند. در خیلی از امور انسان اشتباه میکند.
خدا در قرآن فرموده است که اکثریت مردم عقل خود را به کار نمیگیرند: «أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ» برای این که شرایط زندگی افراد اجازه نمیدهد که در مسائل عقلی متخصص شوند و بتوانند استدلالات صحیح را از غلط تشخیص دهند.
مغالطه اساس تبلیغات نوین
بسیاری از مردم تحت تأثیر مغالطات واقع میشوند. ممکن است کسی حرفی بگوید و دلیلی نیز برای آن بیاورد، اما آن دلیل مغالطه بوده و از نظر منطقی، ریشه محکمی نداشته باشد اما ظاهر فریبنده آن مغالطه مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. بسیاری از سخنان و نظرات اجتماعی و سیاسی اینگونه است. متأسفانه در دنیای کنونی پایه و اساس تبلیغات به ویژه در رسانهها براساس مغالطه است. برای آن که انسان از مغالطات مصون باشد یا باید قدرت عقلی؛ خود را؛ تقویت نموده و در مسائل عقلی و فلسفی تبحر و تخصص پیدا کند و یا از متخصصان مورد اعتماد و حکیمان الهی، بهره گیرد.
همه عقلای عالم در زندگی هر گاه بخواهند چیزی را که نمیدانند، دانسته و فرا بگیرند، به کارشناس مورد اعتماد مراجعه میکنند؛ نمونه آن رفتن به نزد پزشک است. بیشتر مردم جامعه پیش از آنکه به افراد قابل اعتماد مراجعه نمایند؛ تحت تأثیر گفتگوهای عادی و مغالطات قرار گرفته و با تبلیغات غلط، دچار انحرافات فکری میشوند. قرآن به این نکته بسیار توجه کرده است.
دشواری تشخیص سخن درست
آنهایی که میخواهند با تبلیغات خود ما را جذب نمایند به آیهای از قرآن تمسک نموده و از آن سو استفاده میکنند، این نیز نوعی تبلیغات غلط است «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» بعضی این آیه را اینگونه معنا میکنند که همه باید همهی حرفها را گوش کنند و به هر کدام که بهتر است، عمل کنند. بر فرض صحیح بودن این معنا، آیا نباید تشخیص دهید که کدام اَحسن و بهتر است. اگر کسی استدلال غلطی را به شکل زیبایی تحویل دهد، از کجا میتوان فهمید که این استدلال درست است یا غلط؟؛ خداوند در سوره نساء میفرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً».
اگر دیدید کسانی نسبت به مسائل دینی و اعتقادات دینی با زبان استهزاء و مسخره سخن میگویند، و دین شما را مسخره نموده و بدگویی میکنند، با آنان همنشین نشوید. دیگر اینجا نمیشود گفت: باید ببینیم که چه میگویند «بَشِّرْ عِبادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»؛ شما وقتی باید بشنوید و گوش بسپارید که بتوانید استدلال غلط و صحیح را از هم تشخیص دهید؛ زمانی مجازید همه چیز را بشنوید که قدرت تعقل و فکر و استدلال داشته باشید. عموم مردم این قدرت را ندارند و از همین رو اگر سخنی که خوش ظاهر و جذاب باشد را بشنوند، تحت تأثیر قرار میگیرند.
شیطان استاد شبههافکنان
«یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ» کار شیطان القا سخنان زیبا به پیروان خود است. شیطان به پیروان و تابعین خود یاد میدهد که چگونه برای فریب مردم سخنان زیبا و جذاب بگویند. مردم نیز به سخنان زیبا گوش میکنند و فریب میخورند.
قرآن میگوید به سخنی گوش ندهید، نمیگوید بروید گوش بدهید. میگوید: «نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ»؛ هنگامی که کافران و مسخره کنندگان، از دین خدا انتقاد و شبههافکنی میکنند، به سخنان آنان گوش فرا ندهید.
اگر سخنان آنان را بشنوید: «إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ»؛ شما نیز مثل آنها خواهید شد. بعد میفرماید «إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً»؛ اگر انسان مؤمن غیر کارشناس در جلسه و محفل آنها شرکت نموده و به حرفهای آنها گوش دهد آهسته آهسته اهل نفاق شده و همنشین کافرین در جهنم خواهد شد.
نه سخن کافران بشنو، نه با آنان بنشین!
در سوره انعام خطاب به پیغمبر (ص) گفته شده که از همنشینی با شبههافکن پرهیز کنند. این خطاب به پیغمبر (ص) برای آن است که ما استفاده کنیم، چرا که شأن پیغمبر اکرم (ص) بالاتر از اینهاست، پیغمبر (ص) عاقلترین عقلا بود و بهتر از همه میفهمید که چه مطلبی درست است و چه مطلبی غلط.
اما آیه برای تعلیم به دیگران در قالب خطاب به پیغمبر (ص) آمده است.سپس میفرماید «وَ إِمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ»؛ اگر شیطان باعث فراموشی شد و با آنان نشستی، هرگاه که دستور خدا را به یاد آوردی از جا برخیز «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْری مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ» وقتی خدا به پیغمبر (ص) این گونه میگوید، به دیگر افراد عادی چه باید بگوید؟ برخی میگویند در این صورت آزادی فکر نیست! این درست مثل آن است که در پزشکی میگویند در کنار کسی که بیمار است، نباید نشست و از غذایی که خورده نباید استفاده کرد تا میکروب به دیگران سرایت نکند؛ این محدودیت یعنی عدم آزادی!؟ سخن شبههافکن نیز بیماری و خطرناک و مسمومیت است؛ اگر انسان میتواند خود را کنترل کرده و مصونیت پیدا کند، اشکالی ندارد؛ اما اگر نمیتواند، در معرض سرایت بیماری است.
اگر بخواهیم از بیماری مصونیت پیدا کرده و از انحراف در توحید و شک در دین حفظ شویم باید با منحرفین معاشرت نکنیم؛ مگر آن که عالم شویم و بتوانیم جواب شبهههای آنها را بدهیم؛ آن وقت نه تنها باید سخن آنان را بشنویم بلکه، باید دست آنها را گرفته و نجات داده و آنها را راهنمایی کنیم.
منبع:مهر