۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۱ : ۱۹
عقیق:روزگاری بود که مؤمنان چهرههایی سرشناس میان مردم بودند. مردم به سراغ آنها میرفتند، پای حرفها و نصیحتهایشان مینشستند، زندگیشان را مرور میکردند تا شاید درسی برای روزگار سخت و مشکلات خود پیدا کنند. امروز اما چهرههای بسیاری از مؤمنان در میان شلوغی شهرها و روستاها زندگی میکنند اما کمتر مردم از آنها خبر دارند. در این میان، معرفی و شناسایی دوباره چهرههای مؤمن که سبک زندگی اسلامی داشتهاند، میتواند روح انسان را جلا را بدهد و تلنگری در میان زندگی روزمره ما باشد. حاج سید مهدی قوام یکی از همین چهرهها بود که سالهای نه خیلی دور در میان مردم و با مردم زندگی میکرد، اما سبک زندگی او رنگ و عطر اسلامی داشت.
برای آشنایی با این چهره مؤمن، پرهیزکار و مردمدار گفتوگویی با محسن گل محمدی، خواهرزاده آقا سید مهدی قوام، انجام داده تا بخشهایی از زندگی این عبد صالح خدا مورد بازخوانی قرار بگیرد. آن طور که گل محمدی توضیح میدهد، سید مهدی قوام از طرف دو نفر از مراجع و عالمان دین درجه اجتهاد گرفته بود، اما حتی بعد از وفاتش همه او را با عنوان «آقا سید مهدی قوام» میشناختند. دنبال اسم و رسم نبود و همین که سید صدایش میزدند برایش کافی بود. او در سال 1342 شمسی از دنیا رفت اما با اینکه کمی بیشتر از نیم قرن از وفاتش میگذرد هنوز هم داستانهای زندگیاش سرمشق خوبی برای مردمی است که میخواهند خوب و درست زندگی کنند.
زندگی در خانه پدری
میدانیم که شخصیت هر کسی در خانواده ساخته میشود. زندگی مرحوم حجتالاسلام سید مهدی قوام در خانه پدری چگونه بود؟
علامه محمدباقر مجلسی صاحب کتاب بحارالانوار جد مادریاش بود. نسب پدریاش هم به امام محمدتقی علیه السلام میرسد و سی و یک پشت پدریاش هم به شیخ مفید رحمهالله علیه میرسد. امامزاده موسی مبرقع که در قم مدفون است، جد اوست.
درواقع شهرت آنها برقعی است و وقتی به تهران آمدند به «آل آقا» مشهور شدند. پدرش در خانوادهای از ایل عشایر کرمانشاه به دنیا آمده بود. مقبره آل آقا که جد پدریشان است، در کرمانشاه هست. پدرش مدتی بعد به اراک مهاجرت کرد و وقتی بیماریهایی مثل وبا و طاعون در اراک شیوع پیدا کرد و هر کسی به شهری میرفت، پدرش به تهران آمد.
زندگی در تهران
بنابراین حاج سید مهدی قوام در تهران به دنیا آمد و زندگی کرد.
بله. دایی ما، مرحوم سید مهدی قوام، در سال 1279 در تهران متولد شده بود. پدرش یکی از روحانیون و عالمان دین آن زمان بود و مادر مذهبی و متدینی هم داشت. چند برادر و چند خواهر جمع خانوادگیشان را تشکیل داده بودند اما در اثر بیماریهای واگیردار و صعبالعلاج آن زمان مثل طاعون و وبا همه برادرهایش از دنیا رفتند و سید مهدی قوام تک پسر خانواده بود.
به همین دلیل بود که پدرش توجه ویژهای نسبت به تربیت اخلاقی و دینی او داشت. درنهایت هم دایی ما مثل پدرش طلبه شد و در حوزه علمیه اراک مشغول تحصیل بود.
آن زمان مرحوم شیخ عبدالکریم حائری در حوزه علمیه اراک تدریس میکرد و آقا سید مهدی هم شاگرد ایشان بود. تا اینکه مرحوم حائری برای تأسیس حوزه علمیهای به قم رفت.
تحصیل در حوزه
درسهای حوزه را تا چه مقطعی ادامه داد؟
مادرم در این باره میگفت که داییمان دو درجه اجتهاد داشت: یکی از شیخ عبدالکریم حائری و دیگری از سید ابوالحسن اصفهانی که البته هر دو ازجمله عالمان دینی بسیار مهم و صاحب کرامت در آن دوره بودند. بعد از آن هم از طرف حکومت به دلیل شخصیت بزرگ و ارزشمندش به او لقب «قوام» دادند.
تواضع و خشوع مثالزدنی
با این وجود کسی ایشان را آیتالله صدا نمیزد. چرا؟ خودش از شهرت گریزان بود؟
بله. من هم برایم عجیب بود که کسی چنین شخصیت صاحب درجه اجتهادی را آیتالله صدا نمیزند. حتی وقتی که از دنیا رفت با وجود اینکه 63 سال شن داشت، باز هم از او با عنوان آقا شیخ سید مهدی قوام یاد میکردند.
به مرور زمان که از مادرم درباره او شنیدم، متوجه شدم که آنقدر خداشناس و اهل علم و عرفان بود که تواضع و بندگی در محضر خدا اجازه نمیداد منیت داشته باشد و دغدغهای برای کسب لقب و عنوان از خودش نشان بدهد. همیشه هم ساده و بیادعا زندگی میکرد.
سبکزندگی خانوادگی آقا سید مهدی قوام
به زندگی ساده و بیادعای حاج سید مهدی قوام اشاره کردید. خوب است کمی هم از سبکزندگی خانوادگی او بگویید. رفتارش با همسر و فرزندانش چگونه بود؟
در این باره از مادرم و فرزندان داییام تعریفهای زیادی شنیدهام. البته این نکته را هم یادآوری کنم که همسرش یعنی زینت السادات فیروزآبادی دختر آیتالله فیروزآبادی بود. مادرم همیشه میگفت حاج سیدمهدی همسرش را خیلی دوست دارد و همه این نکته را میدانند.
با همه اعضای خانوادهاش مهربان و خوشرفتار بود و بقیه اقوام وقتی با آنها مراوده و رفت و آمد میکردند، تحت تأثیر اخلاق خوبش قرار میگرفتند. داییام در آن زمان چهار پسر و سه دختر داشت که البته یکی از پسرهایش در جوانی از دنیا رفت.
نکته جالب درباره اخلاقش این بود که در آن دوره که بیشتر مردم دخترانشان را به اجبار شوهر میدادند و حق درس خواندن برای دخترها قائل نبودند، حاج سیدمهدی دخترهایش را تشویق میکرد تا درس بخوانند و البته به دلیل بدحجابیهای آن دوران به آنها تذکر میداد که پوشش اسلامی داشته باشند. درواقع حاج سیدمهدی از اخلاق و رفتار چیزی کم نداشت و الگوی خوب و کاملی برای دیگران بود.
پس با اقوام هم همین رفتار را داشت!
همین طور است. وقتی ما بچه بودیم داییام همیشه با مهربانی با ما رفتار میکرد. هر وقت به خانه میآمد در یک جیبش پر از نخودچی و کشمش بود و جیب دیگرش هم پول خرد داشت. هم به ما پول میداد و هم نخودچی و کشمش. همیشه هم یادمان میداد تا پولها را پسانداز کنیم تا در شرایط نیاز از آن استفاده کنیم.
کسب درآمد حلال و مطهر
درآمدش را از چه راهی به دست میآورد؟
از آنجایی که همه زندگیاش را وقف تبلیغ دین کرده بود، روزی خود و خانوادهاش را هم از همین راه به دست میآورد. به هیئتها و مجلسهای مذهبی میرفت و سخنرانی میکرد. صاحب مجلس هم به میل خودش هر مبلغی را که میخواست داخل پاکت میگذاشت به رسم تشکر به حاج سیدمهدی میداد.
پدر من در بسیاری از این مجالس همراه او بود و شاهد بود که هیچ وقت خودش تعیین نمیکرد که صاحب مجلس چقدر به عنوان دستمزد و تشکر بپردازد و از بعضی مجلسهای مذهبی هم هیچ دستمزدی نمیگرفت. چون اصلاً دغدغه مادیات را نداشت و دنبال پول و ثروت نبود. پدرم میگفت حتی در پاکت را باز نمیکند تا ببیند صاحب مجلس چقدر پول به او داده است.
یعنی از همان پاکت پول خرج میکرد تا تمام شود؟
بله. اعتقاد داشت که درآمد حاصل از خدمت به قرآن و اهل بیت علیهم السلام برکت دارد. برای همین بدون این که پول داخل پاکت را بشمرد از آن خرج میکرد. گاهی هم بدون این که پول را بشمرد همهاش را به نیازمندان میداد.
یکبار دهه اول عاشورا به کرمان رفته بود و ده شب در هیئتی منبر رفت. روز آخر پاکت پولی به او دادند و هرچه همراهانش گفتند پول را بشمرد این کار را نکرد. به تهران هم که رسید فوراً پاکت پول را به شخص نیازمندی داد و دستخالی به خانهاش برگشت.
انفاق و صدقه در راه خدا
از این نوع ماجراها و بخششهای بیادعا در زندگی حاج سید مهدی قوام زیاد اتفاق افتاده است!
همین طور است. یک نمونهاش را مادرم درباره بخششها و مردانگی او تعریف میکرد که یک روز در خانه حاج سید مهدی بود و دیدند که او با چند پاکت پر از میوه به خانه آمد. بچهها که در پاکتها را باز کردند، دیدند که همه میوهها خراب است و اصلاً نمیشد از آنها خورد.
همسرش پرسید که چرا این همه میوه خراب خریده! او هم تعریف کرد که: داشتم به خانه میآمدم که در گوشه کوچه دیدم مردی که چرخدستی فروش میوه داشت سرش را به سمت آسمان گرفته و میگوید: «خدایا یک دیوانه برسان که این میوههای خراب را از من بخرد تا پولی داشته باشم که پیش زن و بچهام برگردم.» من هم از پشت سر صدایش کردم و گفتم: «چون تو آدم خوبی هستی خدا دعایت را مستجاب کرده» پرسید چطوری؟ گفتم: «آن آدم دیوانهای که از خدا خواستی منم!» همه میوههای خراب را از او خریدم تا پولی داشته باشد که دست خالی به خانهاش نرود.
البته این اتفاقات برای ما جای تعجب نداشت، چون حاج سید مهدی حتی نسبت به حیوانات هم توجه ویژهای داشت و به آنها رسیدگی میکرد.
حیوانات؟ چطور به آنها رسیدگی میکرد؟
بله. مثلاً در خانهشان گربه داشتند و حاج سید مهدی درباره رسیدگی به آن و آماده کردن غذایش خیلی دقت میکرد. به یاد دارم که یکبار در خانهشان مهمان بودیم. غذا کباب بود و بوی آن در حیاط پخش شده بود.
حاج سید مهدی به اندازه یک سیخ بزرگ کباب را جلوی گربه گذاشت تا بخورد و سیر شود. خودش هم میگفت: «این گربه شش بچه دارد که به آنها شیر میدهد. باید درباره غذایش بیشتر دقت کنیم.»
زمان وفاتش را پیشبینی کرده بود
وفات حاج سید مهدی یکی دیگر از ماجراهای عجیب و از کرامتهای زندگی او بوده که مطالب زیادیدرباره آن گفته شده است. قضیه وفاتش چه بود؟
نکته جالب درباره وفات داییام این بود که خودش زمان مرگش را پیشبینی کرده بود و به دیگران هم گفته بود. ماجرا از این قرار بود که داییام حدود 63 سال داشت که دچار ذاتالریه شد و آنقدر حالش بد بود که او را به بیمارستان مفرح منتقل کردند. تقریباً نوزده روز در بیمارستان بستری بود تا این که در همانجا از دنیا رفت.
به خانوادهاش گفته بود که این بار به بیمارستان بروم، دیگر برنمیگردم. اطرافیان این حرف را خیلی جدی نگرفته بودند و مدام دعا میکردند تا هر چه زودتر حالش خوب شود و به خانه برگردد. همان روزها برادرهای خانمش که اصرار داشتند تا او را به بیمارستان فیروزآبادی منتقل کنند، چون آنجا تجهیزات و امکانات بهتری داشت. اما پزشکان بیمارستان مفرح این اجازه را نمیدادند و خودشان مدام مراقب حال او بودند.
میگفتند عیادت و رسیدگی به حاج سید مهدی برای ما عبادت محسوب میشود. تا اینکه چند روز بعد داییام در همان بیمارستان از دنیا رفت و همان طور که خودش گفته بود دیگر به خانه برنگشت.
ماجرای زنی که هدایت شد
پدرم ماجرای جالبی را درباره کمکهای مالی داییام، حاج سید مهدی قوام، تعریف میکرد. یکی از این کمکها مربوط به زن خیابانی بود. پدرم میگفت: حاج سید مهدی ده شب در مسجد جامع بازار سخنرانی کرد و در پایان شب دهم پاکت پولی به عنوان دستمزد ده شب به او دادند. حاج سید مهدی هم مثل همیشه بدون این که پول را بشمرد، آن را گوشه عبایش گذاشت و از مجلس بیرون رفت.
در راه برگشت به خانه همراه پدرم به خیابان لالهزار رفتند. آن سالها زنهایی که از راه نامشروع کسب درآمد میکردند، در گوشه و کنار خیابان لالهزار میایستادند. حاج سید مهدی به پدرم گفت اتومبیلش را در کنار خیابان نگه دارد و خاموش کند.
پدرم با اینکه تعجب کرده بود این کار را انجام داد. بعد هم یکی از زنهای خیابانی که جوان بود را نشان پدرم داد و از او خواست تا او را صدا کند که به سمت اتومبیل بیاید. پدرم دلیل این کار را نمیدانست اما مطمئن بود که نیت حاج سید مهدی خیر است. به همین دلیل از اتومبیل پیاده شد و زن را صدا زد.
زن جوان که اتومبیل مدل بالای آنها را دیده بود خوشحال شد و سمت آنها آمد. حاج سید مهدی به زن گفت: «دخترم! چرا این وقت شب گوشه خیابان ایستادهای؟» بعد هم پاکت پول حاصل از ده شب منبر رفتنش را به آن زن داد و گفت: «این پولها از روضه امام حسین علیه السلام است. صاحبش هم امام حسین علیه السلام است. این پول را بگیر و تا وقتی که تمام نشده کنار خیابان نایست. آدرس خانهام را پشت پاکت نوشتهام. هر وقت هم که پول تمام شد به خانهام بیا تا خرج هر ماه زندگیات را بدهم.»
چند سال از این ماجرا گذشت و حاج سیدمهدی به زیارت کربلا مشرف شد. در حرم امام حسین علیه السلام مشغول زیارت بود که مردی با همسرش جلو آمد، سلام کرد و گفت: «همسرم میخواهد مطلبی را به شما بگوید.»
زن جلو آمد و کمی از روبنده صورتش را کنار برد و بعد از سلام گفت: «من همان زنی جوانی هستم که چند سال قبل گوشه خیابان لالهزار یک بار برای همیشه دکان من را تعطیل کردید. از آن روز زندگی من درست شد و دیگر گناه نکردم. حالا ازدواج کردهام و زندگی خوبی دارم.»
منبع:تسنیم