۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۸ : ۰۴
عقیق: کتاب "قصه های قرآن" با موضوع «تاریخ انبیأ از آدم تا خاتم» به قلم سید جواد رضوی، به ارائه داستان زندگی انبیأ پرداخته که در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن یاوران خواهد شد.
* داستان حضرت هود (علیه السلام)
- حضرت هود (علیه السلام) در قرآن
یکی از پیامبرانی که نام او در قرآن کریم ذکر شده حضرت هود (علیه السلام) است. نام این پیامبر الهی ده بار در قرآن کریم آمده است و یک سوه نیز به نام آن حضرت است. داستان حضرت هود (علیه السلام) در قرآن کریم چنین بیان شده:
و الی عاد أخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره ان أنتم الا مفترونَ یا قوم لا أسئلکم علیه أجرا ان أجری الا علی الذی فطرنی أفلا تعقلونَ و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السمأ علیکم مدرارا و یزدکم قوه الی قوتکم و لا تتولوا مجرمینَ قالوا یا هود ما جئتنا ببینه و ما نحن بتارکی آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤ منینَ ان نقول الا اعتریک بعض آلهتنا بسوء قال انی اشهد الله و اشهدوا أنی بری ء مما تشرکونَ من دونه فکیدونی جمیعا ثم لاتنظرونَ انی توکلت علی الله ربی و ربکم ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیمَ فان تولوا فقد أبلغتکم ما ارسلت به الیکم و یستخلف ربی قوما غیر کم و لاتضرونه شیئا ان ربی علی کل شی ء حفیظَ و لما جأ أمرنا نجینا هودا و الذین آمنوا معه برحمه منا و نجیناهم من عذاب غلیظَ و تلک عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا أمر کل جبار عنیدَ و اتبعوا فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیامه ألا ان عادا کفروا ربهم ألا بعدا لعاد قوم هود (۱۵۳)/ و به سوی قوم عاد برادر (نسبی یا قبیله ای) آنان، هود را فرستادیم. او گفت : ای قوم من! خدای یکتا را بپرستید که شما را جز او خدایی نیست، همانا شما (در شریک کردن بت ها به خدا) افتراگویانی بیش نیستید. ای قوم من! از شما (بر ابلاغ رسالت) مزدی نمی طلبم، پاداش من جز بر عهده کسی که مرا آفریده نیست، آیا اندیشه نمی کنید!؟
و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به سوی او باز گردید تا ابر و باران را بر شما ریزان فرستد و نیرویی بر نیروی (جانی و مالی) شما بیفزاید و مجرم و گنهکار (از او) روی مگردانید.
گفتند: ای هود! برای ما دلیل روشنی (نشانی که ما بپسندیم) نیاوردی و ما هرگز رها کننده خدایان خود به گفته تو نیستیم و ما هرگز باوردارنده تو نیستیم.
و جز این درباره تو نظر نمی دهیم که به نفرین بعضی از خدایان ما دچار بیماری روانی شده ای. هود گفت: من خدا را شاهد می گیرم و خود شما نیز شاهد باشید که من از شرک ورزیدنتان بیزارم.
شما همه دست به دست هم داده با من هر نیرنگی که می خواهید بزنید و بعد از گرفتن تصمیم مرا مهلتی ندهید.
من بر خدا، پروردگار خود و پروردگار شما، توکل و اعتماد دارم، پروردگاری که هیچ جنبنده ای نیست مگر آن که زمام اختیارش به دست اوست، چون سنت او در همه مخلوقات واحد و صراط او مستقیم است.
و در صورتی که از پذیرفتن دعوتم اعراض کنید، من رسالت خود را به شما رساندم و آنچه برای ابلاغ آن به سوی شما گسیل شده بودم الاغ نمودم، شما اگر نپذیرید، پروردگارم قومی غیر شما را می آفریند تا آن را بپذیرند؛ و شما به خدا ضرری نمی زنید، چون پروردگار من نگهدار هر موجودی است.
همین که فرمان عذاب ما صادر شد و عذابمان نازل گردید، هود و گروندگان به او را مشمول رحمت خود نمودیم و نجات دادیم و به راستی از عذابی دشوار نجات دادیم.
و این قوم عاد که اثری به جای نگذاشتند، آیات پروردگارشان را انکار نمودند، فرستادگان او را نافرمانی کردند و گوش به فرمان هر جباری عناد پیشه دادند (و در نتیجه از پروردگار خود غافل شدند)
نتیجه اش این شد که برای خود لعنتی در دنیا و آخرت به جای گذاشتند و خلاصه این سرگذشت این شد که قوم عاد به پروردگار خود کفر ورزیدند و گرفتار این فرمان الهی شدند که مردم عاد، قوم و معاصر هود پیامبر، از رحمت من دور باشند)).
- هود برادر قوم عاد
در اول آیه شریفه مذکور از هود تعبیر به برادر می کند. این تعبیر یا به خاطر آن است که عرب به تمام افراد قبیله به خاطر ریشه نسبی برادر می گوید چنانکه به یک نفر از طایفه بنی اسد اخو اسدی می گوید و یا اشاره به این است که رفتار حضرت هود (علیه السلام) مانند سایر انبیاء با قوم خود برادرانه بوده است، نه در شکل یک امیر و فرمانده و یا حتی یک پدر نسبت به فرزندان، بلکه همچون یک برادر با برادران دیگر و بدون هرگونه امتیاز و برتری جویی بوده است.
- قوم سرکش عاد
بعضی از مورخان معتقدند که عاد بر دو قبیله اطلاق می شود، نخست قبیله ای که در گذشته بسیار دور زندگی می کردند که قرآن کریم در سوره نجم آیه ۵۰ از آنان تعبیر به عادا الاولی کرده است که شاید قبل از تاریخ زندی می کرده اند.
دوم قبیله ای که در دوران تاریخ بشر و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از میلاد مسیح (علیه السلام) وجود داشتد و در سرزمین احقاف (بین یمن و عمان در جنوب عربستان) زندگی می کردند. آنها نیز به عاد مشهور بودند، زیرا جدشان شخصی بنام ((عاد بن عوص)) بود و حضرت هود (علیه السلام) نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص جد سوم او به شمار می آمد.
قوم عاد افرادی تنومند، بلندقامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگجویانی زبده محسوب می شدند و از جهت تمدن نیز ظاهری پیشرفته داشتند، شهرهایی آباد و زمین های خرم و سرسبز و کاخ های عظیم و باغ های پر طراوت داشتند. آنان مردمی ثروتمند و قوی هیکل و طویل العمر بودند که ثروت بسیار و درآمد سرشار داشتند. نیروی جسمانی آنان به حدی بود که (بنابر قول بعضی از مورخین) قطعات بزرگ سنگ از کوه را جدا می کردند و به صورت ستون و پایه در زمین نصب می کردند و روی آن ساختمان بنا می کردند. بلندی قامت آنان را در روایات به نخله های خرما تشبیه کرده اند و عمرهای معمولی آنان را بین چهارصد تا پانصد سال نوشته اند.
ثروت بسیار و عمرهای طولانی و نیروی زیاد، بیشتر آنان را به غفلت و بی خبری و ظلم و طغیان کشانده بود، تا آنجا که بنابر فرموده قرآن کریم، کسی را نیرومندتر از خود نمی شناختند ((... و می گفتند: کیست که از ما نیرومندتر باشد آیا نمی دیدند آن خدایی که آنان را آفرید نیرومندتر از آنان بود (۱۵۴))).
از آیات قرآن کریم و سرزنش هود (علیه السلام) مشخص می شود که قوم عاد چه اعمالی داشتند از جمله این که در جاهای مرتفع و بلند و در قله های کوه بناها و ساختمان هایی بنا می کردند بدون اینکه احتیاجی به آن ساختمان داشته باشند و ظاهرا صرفا به خاطر فخر فروشی بر دیگران یا تفریح کردن آنان را می ساختند و از این رو هود (علیه السلام) در مقام سرزنش می گوید: ((آیا در هر جای بلندی که می رسید، بیهود ساختمانی برای نشانه بنا می کنید (۱۵۵))).؛ تفسیر مجمع البیان آمده است که قوم عاد برج های بلندی برای کبوتران می ساختند و کبوتران را برای بازی در آنجا نگهداری می کردند و حضرت هود آنان را از این کار سرزنش می کرد (۱۵۶).
- عذاب قوم هود
قرآن کریم در سرگذش قوم عاد و پیامبرشان هود با اشاره به مجازات دردناک آنان می فرماید: ((چون هنگام فرمان ما به مجازاتشان فرا رسید، هود و کسانی را که به او ایمان آورده بودند، به خاطر رحمت و لطف خاصی که به آنان داشتیم رهایی بخشیدیم (۱۵۷). ((و ما این قوم با ایمان را از عذاب شدید و غلیظ رهایی بخشیدیم (۱۵۸))).
این نکته قابل توجه است که قرآن قبل از بیان مجازات افراد بی ایمان و ستمکار، نجات و رهایی قوم با ایمان را ذکر می کند تا گمان نشود که به هنگام عذاب الهی تر و خشک و گناهکار و بی گناه با هم خواهند سوخت، چرا که خداوند حکیم و عادل، محال است که حتی یک نفر با ایمان را در میان انبوهی بی ایمان و گناهکار مجازات کند، بلکه رحمت الهی این گونه اشخاص را قبل از شروع مجازات به محل امن منتقل می سازد، چنانکه قبل از آن که طوفان فرا رسد، کشتی نجات نوح آماده بود و پیش از آن که شهرهای لوط در هم کوبیده شود، شب هنگام لوط و تعداد معدودی از یاران با ایمانش به فرمان الهی خارج شدند.
این تناسب نیز قابل ملاحظه است که قوم عاد افرادی خشن و درشت و بلند قامت بودند که اندام آنان به تنه درختان نخل تشبیه شده است و به همین نسبت ساختمان های محکم، بزرگ و بلند داشتند تا آنجا که در تاریخ قبل از اسلام می خوانیم که عرب ها بناهای بلند و محکم را به عاد نسبت می دادند و می گفتند ((عادی)) از این رو عذاب آنان نیز مانند خودشان غلیظ و خشن بوده است.
قوم عاد که اندامی قوی و درشت داشتند، برای حفظ خود از تندباد گودال ها و پناهگاه های زیرزمینی ساخته بودند؛ اما قدرت تندباد در آن روز به حدی بود که آنان را از پناهگاه هایشان ریشه کن می کرد و به این طرف و آن طرف می افکند! حتی گفته اند آنان را چنان با سر به زمین می کوبید که سرهایشان از تن جدا می شد!
مورخین درباره درباره عذاب قوم هود نوشته اند که هود (علیه السلام) همچنان به دعوت خود ادامه می داد و قوم او انکارش می کردند تا اینکه مخالفین هود در آسمان، ابر سیاهی را دیدند که آسمان را تاریک کرد، چشم ها را به ابر دوختند زیرا مدتی بود که باران نباریده بود و گفتند: این ابری که در آسمان است به زودی برای ما باران می آورد ولی نمی دانستند که عذاب سختی است که به صورت ابر به طرف آنها می آید. از این رو هود به آنها هشدار داد و گفت : نه، بلکه این همان چیزی است که به آمدنش شتاب داشتید، بادی است که در آن عذاب دردناکی است و به اذن پروردگار خود هر چه در سر راهش باشد نابود می کند.
ناگهان باد وزیدن گرفت و طوفانی هولناک شروع به وزیدن کرد، آن قوم دیدند که حیوانات و اموال و ابزار آنان که در بیابان بود، از زمین بلند و به مکان های دوردست پرتاب می شود. این حادثه قوم را به وحشت انداخت و ترس و هراس آنان را فرا گرفت و با سرعت به خانه ها پناه بردند و درها را از روی خود بستند. آنان فکر می کردند که می توانند جان خود را حفظ کنند ولی این عذاب، بلایی عمومی و همگانی بود. بادی که می وزید، شن های بیابان را با خود می آورد و تا هفت شب و هشت روز پی در پی وزش این باد ادامه داشت! شدت این باد به حدی بود که آن مردم قوی هیکل و بلندقامت را از جا بر می کند و چون نخله خرما که از بن کنده باشند، به این سو و آن سو پرتاب می کرد و هر چه سر راهش بود، نابود می کرد و به هیچ چیزی نرسید، جز آن که چون استخوان پوسیده و خاکسترش کرد. به هر حال انسان و حیوان و درخت و خانه ای به جای نگذارد و همه را با خاک یکسان کرد.
- نجات هود و یارانش
بنابر بعضی از روایات، هودو یارانش بعد از هلاکت قوم عاد به سرزمین حضرموت کوچ و تا آخر عمر در آنجا زندگی کردند.
حضرت هود در همان روز اول عذاب به دور خود و افرادی که به او ایمان آورده بودند، خط دایره ای کشید و به آنان فرمود: ((هشت روز در میان این دایره بمانید و اعضای متلاشی شده تبهکاران را در بیرون از دایره تماشا کنید)). طوفان سرکش به آنان که در داخل دایره بودند نه تنها کوچک ترین آسیبی نرساند، بلکه نسیم روح افزایی برای آنان بود ولی جسدهای کافران در هوا گاهی با سنگ برخورد می کرد و گاهی طوفان چنان بدن آنان را به یکدیگر می زد که استخوان هایشان مانند دانه های خشخاش ریز ریز به زمین می ریخت.
- سرگذشت هود، پس از نابودی قوم عاد
بنابر نظر مورخان حضرت هود پس از نابودی قوم عاد به حضرموت آمد و در نزدیکی شهری به نام ((تریم)) ساکن شد و بقیه عمر خود را در آنجا به سر برد و در سن هشتصد و هفت سالگی از دنیا رفت و در حضرموت دفن شد (۱۵۹)
در روایت دیگری آمده است که آن حضرت پس از هلاکت قوم عاد، با یاران و پیروانش به مکه رفت و در آنجا بود تا از دنیا رفت و در حجر اسماعیل مدفون شد (۱۶۰). ظاهرا قول اول صحیح تر است در حدیثی از امیرالمؤ منین (علیه السلام) نقل شده است که قبر حضرت هود در حضرموت روی تلی از ریگ های قرمز قرار دارد (۱۶۱). در حدیث دیگر نیز آمده است که در آنجا غاری است و جسد آن حضرت در آن غار میان سنگی است (۱۶۲).
- حضرت هود (علیه السلام) و قوم او در روایات
در کتاب ((احتجاج)) از علی بن یقطین نقل شده است که ابوجعفر دوانقی به یقطین مأموریت داد تا در قصر ((العبادی)) چاهی حفر نماید. عمر منصور دوانقی کفاف نداد و کار او را مهدی دنبال کرد. او حاضر بود تمام بیت المال خویش را صرف حفر این چاه کند. یقطین با برادرش ابوموسی به حفاری چاه ادامه می داد تا اینکه به حفره ای در انتهای چاه رسیدند که از آن بادی بسیار سرد بیرون می آمد. ابوموسی دستور داد تا محل خروج باد را کمی وسیع تر کنند و برای آن درپوشی سازند، سپس دو نفر را با دلوی به داخل آن سوراخ فرستاد و به آنان دستور داد، هر زمان خبری یافتند طناب را تکان دهند.
آن دو نفر سرازیر شده و مدت زمانی مکث کردند؛ سپس طناب را تکان داده و بالا کشیده شدند، ابوموسی به آنان گفت : چه دیدید؟ گفتند: ما مردان و زنان و منازل و ظروف و اشیای قیمتی فراوانی را دیدیم که همه تبدیل به سنگ شده بودند؛ حتی مردان و زنان همچنان لباس بر تن دارند و بعضی نشسته اند و گروهی به پهلو دراز کشیده اند. هنگامی که آنان را لمس کردیم، لباس هایشان مانند گرد و غباری پراکنده شد. در آنجا خانه هایی دیدیم که همچنان استوار مانده اند. ابوموسی با شنیدن این مطالب جریان را به مهدی نوشت و مهدی نیز با ارسال نامه ای قضیه را به امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) نوشت و از ایشان خواست که به بغداد برود. هنگامی که آن نامه به دست امام کاظم (علیه السلام) رسید، سخت گریست و در پاسخ فرمود: ((گروهی را که شما مشاهده کردید، باقیمانده قوم عاد هستند که خداوند خانه های آنان را در میان انبوهی از شن و ریگ فرو برد و آنان همان قوم احقاف هستند)).
[راوی گوید:] مهدی گفت : ای ابوالحسن! احقاف چیست؟ حضرت فرمود: رمل و ریگ (۱۶۳).
- هلاکت شداد بن عاد
برخی مورخین در ذیل آیات ۶ تا ۸ سوره فجر، ماجرای بهشت شداد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت این گونه نقل کردند: عاد، که حضرت هود (علیه السلام) مأمور هدایت قوم او شد، دو فرزند به نام های ((شداد)) و ((شدید)) داشت، عاد از دنیا رفت و شداد و شدید با زورگویی گروهی را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند.
آنان با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، شدید از دنیا رفت و شداد شاه بی رقیب کشور پهناور شد و غرور او را فرا گرفت. حضرت هود (علیه السلام) او را به خدا پرستی دعوت کرد و به او گفت : اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاویدان به تو خواهد داد. او گفت : بهشت چگونه است؟
حضرت هود بخشی از اوصاف بهشت را برای او توصیف نمود.
شداد گفت : این که چیزی نیست، من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، و کبر و غرور او را از پیروی هود بازداشت. او تصمیم گرفت از روی غرور بهشتی بسازد تا با خداوند عرض اندام کند. از این رو شهر ارم را ساخت و یکصد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر کرد که هر یک از آن قهرمانان، هزار نفر کارگر را سرپرستی می کردند و آنان را به کار مجبور می کرد.
شداد برای پادشاهان جهان، نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند و آنان نیز چنین کردند. آن قهرمانان پس از این که از ساختن بهشت شداد فارغ گشتند؛ در اطراف آن، حصار محکمی ساختند و پیرامون آن قصرهای با شکوهی بنا کردند؛ سپس شداد با وزیران و لشکرش برای افتتاح آن شهر وارد شدند.
شداد با همراهان، با زرق و برق فراوان به سوی آن شهر (بین یمن و حجاز) حرکت کردند، هنوز یک شبانه روز وقت لازم بود که به آن شهر برسند، که ناگاه صاعقه ای همراه با صداهای کوبنده و بلندی از طرف آسمان به سوی آنان آمد و همه آنان را به سختی بر زمین کوبید و همه متلاشی شدند و به هلاکت رسیدند. (۱۶۴)
دلسوزی عزرائیل برای کسی که آن را قبض روح کرد
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ازاو پرسید: ((ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنان دلت برای کسی به رحم آمد؟)).
عزرائیل گفت : در این مدت دلم برای دو نفر سوخت :
روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را درهم شکست، همه سرنشنان کشتی غرق شدند و تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت.
مورد دیگر، هنگامی بود که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد؛ وقتی که خواست از آن شهر دیدار کند، همین که از اسب پیاده شد و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد. دلم به حال او سوخت از این که عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و گفت : ((ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم، و بدون مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، ولی کفران نعمت کرد و خودبینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می دهیم ولی آنان را رها نمی کنیم (۱۶۵))).
پی نوشت ها:
(۱۵۳) - هود / ۵۰ - ۶۰.
(۱۵۴) - فصلت / ۱۵.
(۱۵۵) - شعرأ / ۱۲۸.
(۱۵۶) - مجمع البیان، ج ۷، ص ۱۹۸.
(۱۵۷) - هود / ۵۸.
(۱۵۸) - همان.
(۱۵۹) - کنزالفوائد، ص ۱۷۹.
(۱۶۰) - اثبات الوصیه، ص ۲۲.
(۱۶۱) - بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۳۶۰.
(۱۶۲) - تاریخ انبیأ، رسولی محلاتی، ص ۹۶.
(۱۶۳) - احتجاج، ج ۲، ص ۳۴۴.
(۱۶۴) - مجمع البیان، ج ۱، ص ۴۸۷ - ۴۸۴.
(۱۶۵) - قصه های قرآن، محمدی اشتهاردی، ص ۶۴ (نقل از جوامع الحکایات، محمد عوفی ص ۳۶۵).
منبع:حوزه