۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۴ : ۱۲
عقیق:پیغام فتح؛ ویژهنامه چهلمین سالگرد دفاع مقدس: شهید حمیدرضا پورزرگری از شهدای قرآنی است که با حضور در جلسات مختلف از جمله جلسه استاد سیدمحسن موسوی بلده در محضر قرآن شاگردی میکرد و هنوز هم در این جلسه قرآن یاد و خاطره شهید پورزرگری را زنده نگه داشتهاند. او برادر محمدرضا پورزرگری قاری بینالمللی قرآن کریم است که در سالهای نوجوانی با هم راه قرآن کریم را در پیش گرفتند.
شهید حمیدرضا پورزرگری متولد اولین روز سال ۱۳۵۱ در تهران است. از کودکی با تشویق خانواده و به همراه برادرش در هیأت محبان العباس، مسجد سادات اخوی و بسیج خیابان ایران فعالیت داشت.
شهید حمیدرضا پورزرگری (سمت چپ) در کنار برادرش محمدرضا
حضور در جبهه به محض رسیدن به ۱۶ سالگی
از همان سالهای آغاز جنگ دغدغه دفاع از کشور را داشت و از آنجایی که به دلیل سن کم امکان حضورش در جبهه فراهم نبود، اما به عنوان بسیجی در زمینه جمعآوری کمک برای رزمندگان فعالیت میکرد؛ تا اینکه سال ۱۳۶۷ به محض اینکه ۱۶ سالش تمام شد، عزم رفتن به میدان کرد. در منطقه به عنوان مسئول تدارکات به رزمندگان خدمت میکرد و همین را بزرگترین افتخار میدانست.
اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دست رزمندهای بدهم، برای من کافی است
مادرش درباره حضور حمیدرضا در منطقه میگوید: در سالهای جنگ، مدام به فکر رفتن به منطقه بود؛ تا اینکه بالاخره توانست اعزام شود. هنگامی که در اولین مرخصی به منزل آمد به او گفتم: پسرم! کافی است؛ دیگر به جبهه نرو، اما حمیدرضا در پاسخ من گفت: مادر جان! اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دست رزمندهای بدهم، برای من کافی است. پس اجازه بده بروم.
محمدرضا پورزرگری برادر شهید حمیدرضا پورزرگری درباره برادر شهیدش میگوید: حمیدرضا نوجوانی پرشور، مذهبی و فعال در مسجد و هیأت بود. ما صبحهای جمعه با هم به جلسه دارالتحفیظ استاد «سیدمحسن موسوی بلده» میرفتیم.
خدمت به رزمندگان و فعالیت به عنوان مسئول تدارکات
برادرم از طریق گردان «حبیب بن مظاهر» به جبهه اعزام شد و در آن زمان قصد شرکت در عملیات والفجر ۱۰ را داشت که قرار بود در منطقه شاخ شمیران شرق حلبچه برگزار شود، اما به دلیل سن کم، مسئولان مانع حضور وی در عملیات شدند، ولی حمید به تهران بازنگشت و در تدارکات ماند و به رزمندگان خدمت میکرد.
حمیدرضا دیگر برنمیگردد
او ادامه میدهد: حمیدرضا در اولین مرخصی که به منزل آمده بود، چهره برافروختهای داشت و نورانیت خاصی در صورت او بود؛ حتی نماز خواندن و شیوه عبادت و راز و نیاز او فرق کرده بود. من دوستان زیادی داشتم که قبل از شهادت همین تغییرات را داشتند، حتی به مادرم گفتم حمیدرضا دیگر از جبهه باز نمیگردد. اگر میخواهید جلوی او را بگیرید این آخرین فرصت است.
سال ۶۷ خانواده به مشهد میروند تا سال را در جوار امام رئوف تحویل کنند. یکی از دوستان در تماسی خبر شهادت حمیدرضا را به آنها میدهد. گویا یک هواپیمای جنگنده عراقی به کاروانی که ادوات نظامی و وسایل مورد نیاز رزمندگان را به خط میبرده، حمله کرده و تعداد زیادی از این عزیزان از جمله حمیدرضا را به شهادت میرساند.
برادرش درباره شهادت حمیدرضا میگوید: با شنیدن خبر شهادت حمید فورا از مشهد به تهران برگشتم و متوجه شدم پیکر این شهید عزیز به شدت آسیب دیده و حتی بخشی از پیکر هنوز بازنگشته است. همه تلاشم را کردم تا به پدر و مادرم با پیکر متلاشی حمیدرضا روبرو نشوند.
شهید پورزرگری در جبهه
پدری که حسرت دیدار فرزند بر دلش ماند
هنگام خاکسپاری حمیدرضا مرحوم پدرم مدام درخواست میکرد که به او اجازه دهیم بار دیگر چهره فرزندش را ببیند، اما خاکسپاری را سریع انجام دادیم. همیشه پدرم طی حدود ۳۳ سال پس از شهادت حمیدرضا افسوس میخورد که نتوانست یک بار دیگر چهره فرزندش را ببیند.
شهیدی که پیکرش ۲ بار دفن شد
او دنباله حرفش را اینطور میگیرد: چند وقت پس از خاکسپاری حمیدرضا با ما تماس گرفتند که بخش دیگری از پیکر او پیدا شده است. با دفتر امام (ره) تماس گرفتیم و طی استفتایی جویا شدیم که آیا باقی مانده پیکر را جداگانه به خاک بسپاریم یا در مقبره اصلی بگذاریم؟ دفتر امام پاسخ دادند که مجدداً نبش قبر کنید و باقی پیکر را در همان مقبره اصلی و کنار پیکر شهید بگذارید. در واقع یک بار به صورت رسمی برای حمیدرضا مراسم تشییع برگزار شد و هنگامی که قطعه دیگری از پیکر شهید به تهران رسید، باز هم با تعدادی از دوستان تشییع و خاکسپاری شد.
این اتفاقات را پدر و مادرم هیچ گاه متوجه نشدند؛ چون داغ حمید به قدری بود که با گذشت ۳۰ سال از شهادت دائم برایش اشک میریختند و دانستن این وقایع بسیار برای آنها تلخ و سخت بود.
آمادهسازی ضدهوایی در منطقه شاخ شمیران شرق حلبچه
رهبر معظم انقلاب: وصیتنامه شهید پورزرگری را خواندم و منقلب شدم
پورزرگری از یک دیدار تاریخی هم میگوید: یک سال پس از شهادت حمیدرضا، رهبر معظم انقلاب به منزل ما آمدند. این اتفاق پدر و مادرم را بسیار خوشحال کرد و حتی تا سالیان سال از خاطره خوش آن دیدار تعریف میکردند. آن شب وصیتنامه حمیدرضا را به آقا دادم. ایشان گفتند من قبلاً این وصیتنامه را دیدهام و با خواندن آن منقلب شدهام.
احترام خاص رهبر انقلاب به قرآن کریم
رهبر معظم انقلاب سرزده به منزل ما آمدند و آن شب در منزل جلسه قرآن داشتیم. هنگامی که دیدند در منزل، جلسه قرآن برقرار است، برنامه خود را تغییر داده و چند ساعت در منزل ما و در محضر قرآن ماندند و احترام خاصی برای قرآن کریم قائل شدند.
مرحوم پدرم به من وصیت کرد که پس از فوتش وصیتنامه حمید و برخی از وسایلش را با او دفن کنیم و ما هم به این وصیت پدر عمل کردیم. وصیتنامه حمید را روی سینه پدر گذاشتم.
این قاری قرآن میگوید: پدر، خیلی برای حمیدرضا ناراحت بود و از داغ جوانش اشک میریخت.یک شب حمیدرضا به خواب پدر آمده و به او گفته بود: پدر! بیتابی نکن «به امام حسین من میهمان امام حسینم» چند سال از این ماجرا گذشت و دوباره حمیدرضا به خواب پدر آمد و گفت: پدر! این قدر ناراحتی نکن «من میهمان امیرالمؤمنین هستم». چند سال قبل حمیدرضا به خواب یکی از دوستان رفته و گفته بود: به برادرم بگو هرگاه قرآن میخوانی من کنار تو هستم.
فرازی از وصیتنامه شهید
خدایا، مرا ببخش و از گناهانم در گذر. تو کریم و رحیم هستی. این بنده روسیاه از شما طلب بخشایش و مغفرت مینماید که شما غفور و رحیم هستی.
غفورا، عشق حسینت من را به این وادی کشانده است و خود میدانم که تو این عشق و محبت را در قلبم نهادی.
معبودم، بهشت را میبینم که چه غوغایی دارد، حسین به پیشواز یارانش آمده، چه صحنهای، عجب عشقی، فرشتگان مقرب از هر سو ندا میدهند که همرزمان ابراهیم، همراهان موسی، همدستان عیسی، همکیشان محمد، همسنگران علی، همپیمانان حسین و همگامان خمینی از سنگر کربلا آمدهاند، چه شکوهی.
کاش شهید میشدم و فردا زنده میشدم و دوباره در جهت احقاق حقوق مسلمین شهید میشدم
خدایا ما از مردن نمیهراسیم. میترسیم که بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر بسوزیم روشنایی از بین میرود و جای خود را به شب تاریک و مخوف و ظلمانی میسپارد، پس چه باید بکنیم از یک سو باید بمانم تا شهید آینده شوم و از دیگر سو باید کشته شوم تا آینده بماند. هم باید امروز کشته شوم تا فردا بماند و هم باید بمانم تا فردا شهید نشود. به راستی عجب دردی چه میشد امروز شهید میشدم و فردا زنده میشدم و دوباره در جهت احقاق حقوق مسلمین شهید میشدم.
شهید حمیدرضا پورزرگری (نفر وسط) در کنار همرزمان
به معنی قرآن توجه کن، نه جوری که فقط خواننده قرآن باشی
محمدرضا جان! ان شاءالله بتوانی در راه قرآن گامهای بیشتری برداری و در ضمن به معنای قرآن که اصل آن است بتوانی توجه داشته باشی. نباشد جوری که فقط خواننده قرآن باشی که «علی (ع)» بسیار قاریانی که قرآن میخواندند و عمل نداشتند و در راه غیر خدا و قرآن صوت خویش را مصرف میکردند، لعنت کرده است.
برادر! بر سر قبرم سوره «الرحمن» را تو قرائت نما شاید از فضیلت آن فیضی شامل من شود و اگر خدا خواست و به مکه رفتی مرا در حرم مطهر حضرت «رسول (ص)» بسیار بسیار یاد کن و مرا بخوان و به یاد من باش.
در ادامه تصاویری از این شهید عزیز تقدیم میشود.
کودکی شهید حمیدرضا پورزرگری در سفر مشهد
جشن تولد حمیددرضا در کودکی
شهید حمیدرضا پورزرگری (سمت راست) در کنار برادرش محمدرضا
حضور شهید در مدرسه علوی و جایگاهی که امام (ره) از آنجا سخنرانی میکردند
شهید حمیدرضا پورزرگری در راه دبیرستان
حضور شهید حمیدرضا پورزرگری در جبهه(نفر دوم سمت چپ)
خدمترسانی شهید به رزمندگان
شهید پورزرگری در جمع همرزمان(نفر دوم از راست)
شهید حمیدرضا پورزرگری در جمع همرزمان (ردیف جلو نفر اول از راست)
منبع:فارس
خیلی به دلم نشست