عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۱۲۹۰
تاریخ انتشار : ۲۰ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۳
عقیق: در حاشیه دوازدهمین اعتکاف دانشجویی ماه رمضان که در جوار بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الحجج علیه آلاف تحیه و السلام و به همت هیئت دانشجویی ودیعه الحسین(ع) در روزهای 27،28 و29 ماه رمضان امسال برگزار شد، هم­کلام شدیم با مسافری از غزه، شهر مظلومیت و استقامت، فردی که برای اولین بار پای در آستان ملک پاسبان، حضرت علی بن موسی علیه السلام گذاشته بود. محمد جوان 28 ساله اهل فلسطین که بتازگی و پس از تحقیقات بسیار زیاد به مذهب تشیع گرویده و مدتی است که برای فراگرفتن علوم و معارف حقه ی شیعی در شهر مقدس قم و در جوار کریمه اهل بیت (علیها سلام) سکنی گزیده، توضیحاتی بسیار تکان دهنده و قابل تأمل درباره ی  نحوه ی شیعه شدنش و اتفاقات پیرامون آن و همچنیناوضاع سیاسی فلسطین و کشورهای منطقه داشت که خلاصه ای از آنرا با هم مرور میکنیم:
اسمم محمد است، 28 سال دارم، در لیبی بدنیا آمدم، پدرم در لیبی دانشجو بود و پس از اتمام تحصیلات بعنوان استاد دانشگاه در همان جا مشغول بکار شد تا اینکه معمر قذافی دستور اخراج فلسطینیان را صادر کرد و ما به کشورمان بازگشتیم.
 
در فلسطین تحت حکومت تشکیلات خودگردان بودیم تا اینکه شارون وارد قدس شد و انتفاضه ی فلسطین شکل گرفت. در ابتدای شکل گیری انتفاضه  تنها سلاح ما سنگ بود و شرایط طوری بود که فقط فلسطینی ها کشته میشدند. روز دهم انتفاضه مسلحانه شد، 2 سرباز اسرائیلی کشته و تعداد زیادی جوان فلسطینی هم شهید شدند. گروه های فلسطینی درگیری مسلحانه را شروع کردند. عملیات های استشهادی و ساخت موشک های دست ساز و با برد کم آغاز شد. گروه های فلسطینی درگیری مسلحانه را شروع کردند. عملیات های استشهادی و ساخت موشک های دست ساز و با برد کم آغاز شد.
 
درگیری ها که شدت گرفت اسرائیلی ها دست بکارهای دیگری زدند، از جمله بستن راه ها و تقسیم کردن غزه، که این حرکت کار را برای مردم بسیار سخت کرد، بطوریکه حتی برخی دانشجویان برای رفتن به دانشگاه خود که در شرق غزه بود نمیتوانستند راهی پیدا کنند.
 
 اولین تلنگر
 
در سال 2006 با دستگیری 2 سرباز اسرائیلی، جنگ 33 روزه بین حزب الله و رژیم اشغالگر قدس آغاز شد. من در آن زمان جزء اهل سنت بودم، البته همه ی ما به حزب الله و سید حسن نصرالله حفظه الله بعنوان جریانات مقاومتی و ضد اسرائیلی علاقه مند بودیم و آنها را مثل خودمان مسلمانی با مذهب دیگر میدانستیم اما ارادتمان بیشتر از جنبه ی مقاومتی بود.
 
من تمام وقت شبکه المنار لبنان و شبکه های اسرائیلی را رصد میکردم، صحبت های نصرالله را مداوم پیگیری میکردم و برایم جالب بود که چقدر اسرائیلی ها از جنگ با حزب الله و طولانی شدن آن هراس دارند! در ابتدا تصورم این بود که قدرت حزب الله بخاطر موشک ها و تسلیحات زیادی است که از طرف ایران به آنها داده شده و ربطی به عقائد و نگرش های آنان ندارد. ولی هنگامیکه این صحبت نصرالله را شنیدم که گفت: « شما نمیدانید که دارید با فرزندان محمد، علی،  فاطمه، حسن و حسین(علیهم صلوات الله و سلامه) میجنگید» تحلیلم نسبت به حزب الله، تحلیل دینی شد، این را که شنیدم تأثیر خاصی بر روی من گذاشت و احساس کردم که یک چیزی وارد قلب من شد.
 
این سؤال در درون من بوجود آمد که چرا اینها مثل ما، نسبت به صحابه ی رسول الله(ص) احساس فخر نمیکنند و چرا نسبت به فرزندان پیغمبر(ص) و این اسامی احساس عزت میکنند؟ بخاطر جو رسانه ای حاکم، اطلاعات ما راجع به این اشخاص(اهل بیت پیامبر) خیلی کم بود و فقط در همین حد میدانستیم که اینها فرزندان رسول خدایند. از آنجا با خودم قرار گذاشتم که یک جستجوی جدی انجام دهم که این اهل بیت کی هستند؟ و این سؤال برایم بوجود آمد که چرا حضورشان در زندگی ما و در رسانه های ما اینقدر کم رنگ است و هیچ چیزی راجع به آنها نمیدانیم؟
 
 اینترنت، دروازه ای به توحید
 
تنها راهی که در دسترس من بود اینترنت بود و تلویزیون، چرا که هیچ کتابی با این موضوع در دسترس ما نبود، بخاطر شیعه هراسی ای که در منطقه صورت گرفته، گاهی حتی خطر میدانند و اجازه ورود بعضی از کتاب ها را نمیدهند و من اجباراً از طریق شبکه های تلویزیون و اینترنت جستجوی خود را شروع کردم. اسامی اهل بیت را در اینترنت جستجو کردم و به بعضی سایتها رسیدم که مطالب آن بسیار غافلگیرکننده و تعجب آور بود، مثلا وقتی که فهمیدم امام حسین(ع) اینقدر وحشیانه کشته شده، سرش از تنش جدا شده، بدنش تکه تکه شده و بعد اهل بیتش را به اسارت برده اند، برایم بسیار جای تعجب و سؤال داشت چرا که در بین ما این مسائل مطرح نبود و حتی بعضی ها اجازه نمیدادند که اینها برای ما بیان شود. تصمیم گرفتم که خودم را، از آنچه که بعنوان اعتقادات تاکنون داشته ام، خالی بکنم و دوباره وارد فضای تحقیق در مورد اسلام شوم و این قسم را هم با خودم خوردم که اگر براساس عقلم به حقانیت شیعه پی بردم، شیعه شوم وگرنه همان مسیر قبلی خود را ادامه دهم.
 
 محبت به اهل بیت پیامبر، اذن ورود به تشیع
 
تعدادی سخنرانی از بزرگان شیعه که در اینترنت پیدا کردم را گوش دادم، در بعضی ازین سخنرانی ها، یک حس آرامش قلبی پیدا کردم و نسبت به مطالبی که در اطراف خودم میشنیدم، که حکایت از خواب بودن و غافل بودن و بیخیال بودن اطرافیانم داشت، برایم جذابیت خاصی داشت و باعث جذب من شد.
وقتی از صفات، مناقب، سختی ها و آنچه که بر اهل بیت گذشته میشنیدم، با کلمه کلمه ی این حرفها قلبم تکان میخورد و احساس میکردم این مطالب واقعیت دارد، البته راجع به آنها بیشتر تحقیق میکردم و نسبت به حقیقت آنها مطمئن میشدم.
 
شبانه روز مسائلی که به اهل بیت ربط داشت را پیگیری میکردم، سخنرانی ها، سایتها و... همانند فرد تشنه ای که برای رفع عطش و رهایی از تشنگی و رسیدن به التیام و آرامش، بدنبال جرعه ای آب میگردد.
 
 آنگاه که هدایت شدم...
 
تصمیم گرفتم که شیعه بشوم، اما یک ترس جدی در من وجود داشت که آیا حقیقت این چیزیست که الان به آن رسیدم یا همانی که از قبل معتقد بودم، من قبلا زندگی صحابه را تدریس میکردم اما اکنون با اهل بیت آشنا شده ام، واقعا حیران شده بودم و نمیدانستم که چکار کنم؟
 
عقلم قانع شده بود که حق با اهل بیت است، تصمیم گرفتم که قلبم را نیز متوجه و مطمئن کنم، بسیار نماز خواندم و دعا کردم و به درگاه الهی تضرع نمودم که به من نشانه ای دهد و بر اساس آن نشانه بفهمم که این مذهب حق است یا خیر.
 
همان شب خوابی دیدم به این شکل که فردی دست مرا گرفته بود و مرا بدنبال خود میکشید، مرا به بالای کوهی برد، از آنجا که نگاه میکردم تمام زمین خرابه بود الا حرم های اهل بیت! فقط آنها بود که سالم بود و نورانی و در داخل آنها کسانی مشغول به دعا و نماز بودند که عمامه های مشکی به سر داشتند و مشهور بود که اینها شیعه اند; و این در حالی بود که من هیچ آشنایی با این اماکن نداشتم! و اصلا نمیدانستم که اینچنین جاهایی وجود دارد که مثلا گنبدهای زرد رنگی دارد و... اینها را نمیشناختم.
 
از خواب که بیدار شدم آرامشی پیدا کردم و حس کردم که این همان نشانه ایست که بدنبال آن بودم، تصمیم جدی گرفتم برای یادگیری فقه شیعه و طبعا از طریق اینترنت بعنوان تنها ابزار موجود احکام شیعه را یاد گرفتم و از آن پس نماز و روزه و...را بر طبق فقه شیعه انجام میدادم. البته این برایم کافی نبود و نمیتوانستم به طور دقیق همه ی جزئیات را فرا بگیرم، لذا بدنبال این بودم که به جایی مثل عراق یا ایران بروم و بصورت دقیق تر این مکتب را بشناسم و بتوانم به دیگران نیز بیاموزم. این شد که به ایران آمدم و اکنون در قم مشغول به تحصیل هستم. از خانواده ام هم غیر از پدرم همگی شیعه شدند.

منبع: رجا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین