۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۰ : ۲۰
عقیق:مریم شریفی: «هر جا کار سخت میشد و به مشکل برمیخوردم، در دلم به حاج قاسم میگفتم: من این کار را به عشق شما شروع کردم. همهاش به نام شماست. تنهایم نگذارید. و واقعاً هم نگاه مهربانش را در تمام مراحل کار حس کردهام. حس من این است که اگر قصدت سربازی کردن باشد، تنهایت نمیگذارند. این کار از نگاه من، یکجور سربازی برای آقا و حاج قاسم بود و واقعاً در تمام مراحل، حضور سردار را در کنارمان حس کردهام.» برای «سمیه رضایی»، بانوی 28 ساله محلاتی که حالا در شهر یزد لباس سربازی پوشیده، تلاش در مسیر تولید پوشاک مرغوب ایرانی، یک جور جهاد است. برای همین است که با همه داشتههایش وارد میدان شده تا در این جنگ اقتصادی و فرهنگی، مثل یک سرباز در جبهه ایران اسلامی خدمت کند.
شهادت سردار دلها و امر فرمانده برای قوی شدن در تمام عرصهها، همان تلنگری بود که عزم بانوی جهادگر داستان ما را از همیشه جزمتر کرد تا با ورود به حوزه تولید مانتوهای باکیفیت، پوشیده و زیبای ایرانی، به سهم خودش به پر کردن یکی از خلأهای جدی موجود در عرصه اقتصاد و فرهنگ کشور کمک کند؛ حرکت دغدغهمند و آگاهانهای که استقبال بانوان سراسر کشور از آن، نشان داد این محور از جبهه ایران اسلامی چقدر به حضور فرماندهان جوان، خوشفکر و جهادی نیاز دارد. با گفتوگوی ما با این کارآفرین جوان و جهادگر همراه باشید.
با شهادت حاج قاسم، کمرمان شکست اما غیرتمان جوشید
«با اینکه هیچوقت سردار سلیمانی را ندیدهبودیم، اما شخصیت مهمی در زندگیمان بود. سالها قبل، یکی از خواستگاران من، کرمانی و از آشنایان سردار بود. در جریان تحقیقات درباره او بود که خانوادهام با شخصیت سردار آشنا و عاشقش شدند. مادرم که خرداد ماه سال گذشته از دنیا رفت، بینهایت سردار سلیمانی را دوست داشت. هر اتفاقی میافتاد و هر مشکل و ناامنی در کشور و مرزها ایجاد میشد که باعث میشد بترسد و نگران شود، بلافاصله میگفت: "خدا رو شکر که سردار هست." همه اینها باعث شد شهادت حاج قاسم، خیلی برایم سنگین باشد؛ حتی سنگینتر از داغ مادرم. یک هفته، کارم گریه بود. رفتن سردار مرا از پا انداخت و بیش از همه، دیدن اشکهای آقا، دلم را سوزاند. احساس میکردم رهبر بعد از رفتن حاج قاسم، غریب شده. اما مدام به خودم نهیب میزدم که: نه! آقا یک عالمه سرباز فدایی دارد... اینطور بود که در تمام آن روزهای عزاداری برای حاج قاسم، در این فکر بودم که در کنار غصهخوردن باید یک کاری هم بکنیم. باید بلند شویم و حرکتی انجام دهیم. وقتی آقا گفتند باید قوی شویم تا کسی نتواند ما را تهدید کند، چیزی در ذهنم جرقه زد...»
چیزی که «سمیه رضایی» دنبالش میگشت، در دلش جوشیدهبود. او هم اهل فرصتشناسی بود و قبل از اینکه حرارت این خون تازه در قلبش سرد شود، دست روی زانویش گذاشت و بلند شد: «به فکرم رسید، حالا که آقا گفتهاند باید در تمام جهات قوی شویم، ما میتوانیم وارد حوزه تولید مانتو شویم و با این کار، بهاصطلاح با یک تیر چند نشان بزنیم. با مشکلات این حوزه از خیلی قبلتر آشنا بودم. شاید باورتان نشود، 2 سال در بازار میگشتم اما آخرش هم مانتویی که قد و آستین مناسب و دکمه داشتهباشد، پیدا نکردم. عاقبت مجبور شدم پارچه بخرم و بدهم به خیاط. و نشان به آن نشان که 550 هزار تومان هزینه دستمزد خیاط شد و آن مانتو هم یک سال طول کشید تا به دستم برسد! بنابراین با توجه به شرایط نابسامان بازار مانتو، فکر کردم با یک فعالیت هدفمند و اصولی در این حوزه، میتوانیم علاوهبر اشتغالزایی، با استفاده از پارچه ایرانی، از کالا و تولیدکننده ایرانی هم حمایت کنیم و در نهایت، عاملی برای تقویت جبهه ایرانی در جنگ اقتصادی و فرهنگی باشیم. تصمیمم را گرفتم و وقتی موضوع را با همسرم مطرح کردم، استقبال کرد و گفت همهجوره در کنارم خواهد بود.»
برای مانتوی ایرانی حتی از حلقه ازدواجم هم گذشتم
«برای یک کار بزرگ، نیت کردهبودیم اما هیچ سرمایهای نداشتیم. من، یک طلبه بودم و همسرم که لیسانس برق صنعتی دارد، یک کارگر ساده بود که درآمد معمولی داشت. گفتیم: حالا پول از کجا بیاوریم؟ جواب این سئوال را من دادم: طلاهایم را میفروشم. و فروختم؛ همه طلاهایم و حتی حلقه ازدواجم را. البته با این حراج بزرگ! کلاً 12 میلیون تومان دستمان را گرفت که توانستیم با آن، یک چرخ سردوز و 2 چرخ راستهدوز بخریم. همسرم پیشنهاد کرد وام بگیریم اما من موافق نبودم. راستش دلم نمیخواست از شروع کار، مقروض باشیم. در همان روزهای اول هم، یکی از دوستان پیشنهاد مشارکت داد اما نگاهمان به کار، متفاوت بود. او بهطور طبیعی به دنبال سرمایهگذاری برای رسیدن به سود بود اما نگاه من اصلاً اقتصادی به این معنا که برای پول درآوردن کار کنم، نبود. هم من و هم همسرم، این کار را به عشق رهبر و سردار سلیمانی شروع کردهبودیم و دلمان نمیخواست اهداف بزرگمان تحتالشعاع کسب پول قرار بگیرد.»
تو رسماً دیوانهای!
«بعد از این مرحله، تازه انگار یادم افتاد جایی هم برای تولیدیمان نداریم! چرخها را بردیم در انباری خانهمان اما میز برش که یکی از دوستان بهصورت امانت در اختیارمان گذاشتهبود، بزرگ بود و در آن انباری جا نمیشد. بنابراین، میز را بردیم داخل پذیرایی و از آن به بعد، خانه ما شد کارگاه خیاطی. خب، حالا چه کسی قرار است آن مانتوهای موردنظر مرا بدوزد؟ شاید تصور کردهباشید من با یک سابقه قابل دفاع در زمینه کار خیاطی، دست به چنین ریسک بزرگی زدم. اما باید بگویم که من هیچ سررشتهای در کار خیاطی ندارم؛ حتی در حد دوختن یک دکمه!»
خانم جهادگر مکثی میکند و انگار خاطره جذابی در ذهنش جرقه زدهباشد، میخندد و میگوید: «برخلاف من، هر سه خواهر همسرم، خیاط حرفهای هستند. یک بار با یکی از آنها مشورت کردم. مدلهایی که از جاهای مختلف پیدا کردهبودم، نشانش دادم و گفتم: اینها هرکدام چقدر پارچه میخواهد و دوختنش چقدر هزینه میبرد؟ او بعد از اینکه بر اساس تجربیات و اطلاعاتش درباره مانتوها توضیح داد، پرسید: "اینها را برای چه میخواهی؟" وقتی فهمید چه کاری را شروع کردهام، گفت: "تو رسماً دیوانهای! من که خیاط حرفهای هستم، جرأت نکردم وارد چنین کاری شوم. نه خودت خیاطی بلدی، نه خیاط داری و نه کارگر!" وقتی از قیمتهای مدنظرم برای مانتوها که برایش گفتم، دوباره شگفتزده گفت: "فکرش را هم نکن! مگر با این قیمتها میشود مانتو تولید کرد و در بازار دوام آورد؟" اما بدتر از همه، وقتی بود که فهمید برای این کار، طلاهایم را فروختهام. دیگر نور علی نور شد...(با خنده)»
فرشتهها با هم میآیند
اگر باور داشتهباشی چراغ کاری را برای آن بالایی روشن کردهای، دلت از سختترین باد و طوفانها هم نمیلرزد چون خیالت راحت است صاحب کار، نمیگذارد شعله این چراغ حتی برای لحظهای خاموش شود. دل سمیه رضایی هم با وجود تمام کاستیها در شروع کار تولید مانتوی باکیفیت ایرانی، همینقدر آرام و مطمئن بود. آن بالایی هم به وعدهاش عمل کرد و به حرکت او برکت داد: «اگر بگویم در قدمبهقدم این ماجرا، معجزه را دیدم، اغراق نکردهام. آن روزها من ماندهبودم با 3 چرخ، بدون خیاط. در همان روزها، یکی از دوستان تماس گرفت و یک خانم خیاط ماهر را معرفی کرد؛ همسر جانبازی که خادمیار امام رضا (ع) بود و در زمینه تولید ترمه برای زنان سرپرست خانوار اشتغالزایی کردهبود. وقتی با آن خانم کارآفرین که بعدها فهمیدم اسمش خانم "نیک آیین" است تماس گرفتم و ماجرا را شرح دادم، ندیده و نشناخته از پشت تلفن گفت: "قطع کن، آمدم!" و واقعاً 2 ساعت بعد، پیش ما بود. باید بگویم یکی از فرشتههایی که خدا در این مسیر سر راه من گذاشت، همین خانم دلسوز و مهربان بود. وقتی از دستهای خالی و تنهاییام گفتم، خانم نیکآیین نهتنها ته دلم را خالی نکرد بلکه گفت: "ما هم در دوران دفاع مقدس همینجوری بدون امکانات، کار کمکرسانی به جبههها را شروع کردیم."
خلاصه همکاری ما شروع شد و قرار شد خانم نیکآیین، بهعنوان مشاور در کنار من باشد. یک روز به اتفاق ایشان و خواهرزادهاش که کارشناس پارچهشناسی بود، برای خرید پارچه به بازار یزد رفتیم و تازه آن موقع بود که با دیدن قیمتها، فهمیدم قیمتهایی که روی مانتوهای آیندهمان گذاشتهبودم، چقدر با واقعیت بازار، فاصله دارد. مشکلات تازه شروع شد. پارچه باکیفیت ایرانی با قیمت مناسب انگار کیمیا بود. خلاصه آنقدر گشتیم تا موفق به خرید پارچه از دو کارخانه تولید پارچه در یزد شدیم. با این حال، یک بخش از کارمان ناتمام ماند. متاسفانه پارچه چادری ایرانی باکیفیت پیدا نکردیم. یکی از مهمترین اهداف ما، تولید چادر باکیفیت ایرانی و شکستن قیمتهای گزاف چادر در بازار بود اما متاسفانه نتوانستیم وارد این حوزه شویم.»
مگر وارد جهاد نشدهای؟ پس ترکشهایش را هم تحمل کن!
«با استخدام خیاط و چرخکار، کار تولید مانتو را شروع کردیم. من، یک کانال در پیامرسان فارسی "ایتا" ایجاد کردهبودم و مدلهای موردنظرم و قیمتها را برای اطلاع علاقهمندان در آن گذاشتهبودم اما هنوز کارمان ناشناخته بود. در همان روزها یکی از دوستان طلبه وقتی از طرح ما مطلع شد، خودش دستبهکار شد و شروع به تبلیغ کارمان کرد و بههمینترتیب، افراد خودشان به همدیگر اطلاع دادند و کمکم خبر تولید مانتوی باکیفیت و شیک ایرانی با قیمت مناسب، در فضای مجازی پیچید. طولی نکشید که از اصفهان تماس گرفتند و گفتند تعداد زیادی از مانتوهایمان را برای نمایشگاه پوشاک نوروزیشان میخواهند. پیشنهاد خیلی خوبی بود و انگیزه ما را برای کار و تولید دوچندان کرد. در همان مقطع، از خود یزد و یکی از مناطق بالای شهر هم تماس گرفتند و پیشنهاد خرید دادند. خواسته آنها اما از نظر من نامعقول بود. آنها میگفتند میخواهند خریدار انحصاری کارهای ما باشند و ما باید مانتوهایمان را با قیمتی که آنها تعیین میکنند، بفروشیم. به لحاظ اقتصادی شاید موقعیت بسیار خوبی بود اما پیشنهادشان را رد کردم!»
با تردید نگاهش میکنم. چرا یک کارآفرین باید چنین پیشنهادی را از دست بدهد؟ سوالم را از نگاهم خوانده که میگوید: «هدف ما این نبود. به آنها هم گفتم: ما کسب سود بالا را ملاک کارمان قرار ندادهایم... راستش را بخواهید، من ابتدا اصلاً نمیخواستم سودی روی مانتوها در نظر بگیرم. یکی از دوستانم که جزو کارآفرینان برگزیده است وقتی متوجه شد، گفت: "من هم با شما همعقیدهام اما برای تاب آوردن در بازار کار و حفظ روند تولیدتان، باید یک حداقل سود برای خودتان در نظر بگیرید." خلاصه روی سفارش نمایشگاه اصفهان مترکز شدیم و کلی تولید کردیم. همه چیز خوب پیش میرفت و خوشحال بودیم اما یکدفعه سر و کله کرونا پیدا شد و تمام نقشههایمان را نقش بر آب کرد. برپایی نمایشگاه، منتفی شد و تمام کارها روی دستمان ماند. اینجا اولین نقطهای بود که ترس و ناامیدی به سراغم آمد. این یک شکست مالی سنگین برای ما بود؛ آن هم در قدم اول. گفتم: خدایا این چه کاری بود، من کردم؟ همسرم که مرتب به من روحیه میداد، گفت: "صبر داشتهباش. مگر نمیگویی این کار، یک نوع جهاد است؟ خب، این اتفاقات هم ترکشهای این جهاد است دیگر..."»
با پیامرسان ایرانی، روی کرونا را کم کردیم
«زود خودمان را بهاصطلاح جمعوجور کردیم و بلند شدیم. کلی چک دادهبودیم و باید تدبیر دیگری برای فروش مانتوهای دوختهشده میاندیشیدیم. اینطور بود که چرخها و میزهای کار را از انباری بیرون آوردیم تا همان فضای کوچک را به شکل یک نمایشگاه آماده کنیم و مشتریان با رعایت تمام دستورالعملهای بهداشتی، حضوری بیایند و مانتوها را ببینند و خرید کنند. در همین اثنا از تاکید حوزه علمیه قم درباره لزوم تبعیت از توصیههای پزشکی برای جلوگیری از شیوع کرونا باخبر شدم. به همین دلیل برای کسب تکلیف با دفتر مرجع تقلیدم تماس گرفتم. وقتی در جواب گفتند حفظ سلامتی و جان انسانها از همهچیز مهمتر است، گفتم: چشم. بهاینترتیب، موضوع برگزاری آن نمایشگاه کوچولو هم منتفی شد.
اما ما دستبردار نبودیم. از طریق فضای مجازی شروع کردیم به تکفروشی. حالا دیگر عید نوروز شدهبود اما در کمال تعجب، مانتوها خوب فروش رفت. از طریق کانالمان سفارش میگرفتیم، شب تا صبح بستهبندی میکردیم و همسرم هر روز اول وقت سفارشها را به دفتر پست میبرد و به آدرس مشتریها در شهرهای مختلف ارسال میکرد. در این مسیر، دوستانم هم بدون چشمداشت خیلی کمکمان کردند. حمایت داوطلبانه و گسترده آنها در اطلاعرسانی و تبلیغ مانتوهای ما در فضای مجازی، معرفی ما به مخاطبان و مشتریان را تسریع کرد. در این میان، فعالیت حرفهای یکی از خانمهای فعال وابسته به شبکه خادمیاران امام رضا (ع) در جذب مخاطب، واقعاً ورق را به نفع ما در فضای مجازی برگرداند. از همینجا از همه این دوستان تشکر میکنم.»
سمیه رضایی خوب میدانست و میداند اگر روی پیامرسانهای خارجی با دامنه مخاطبان گستردهشان سرمایهگذاری میکرد، بهطور طبیعی با اقبال بیشتری روبهرو میشد و فروش مانتوهای زیبا و باکیفیتش هم رونق بیشتری میگرفت. اما او سفت و محکم روی این تصمیم ایستاده که تبلیغ و فروش مانتوهای درجه یک ایرانیاش را فقط در پیامرسان ایرانی انجام میدهد: «هر کس از ما خرید میکرد، میشد طرفدار مانتوهایمان و خودش داوطلبانه برایمان تبلیغ میکرد. یکبار یک نفر پیام داد که: "خالهام از شما مانتو خریده و راضی است. از نظر من هم کارهایتان باکیفیت و زیباست. میخواهم از شما عمده خرید کنم و در مغازهام بفروشم. اما در پیامرسان ایتا نمیتوانم با شما در ارتباط باشم. عکس مدلها را در واتساپ یا تلگرام برایم ارسال کنید." وقتی گفتم: من فقط با پیامرسان ایرانی کار میکنم، ناراحت شد. گفت: "مردم نان ندارند، بخورند. آن وقت شما در بند چه چیزهایی هستید! من میگویم خریدار کارهای شما هستم..." گفتم: دوست عزیز! هدف من مشخص است. میخواهم از پیامرسان داخلی حمایت کنم. خلاصه آن مشتری بهاصطلاح پرید اما به لطف خدا جایش پر شد. هر مشتری با خودش یک مشتری دیگر آورد و طرفداران مانتوهایی که با پارچه باکیفیت ایرانی، در مدلهای زیبا و با پوشش مناسب دوخته شدهبودند، هر روز بیشتر شد تا جایی که الان از پس آماده کردن سفارشها برنمیآییم.»
خیاطی «مزونی» مجازی؛ ابتکاری که جواب داد
یک سوال اساسی ذهنم را مشغول کرده. کم نیستند کانالهای فروش مانتو و ملزومات حجاب در فضای مجازی. گروه خانم جهادگر داستان ما چه وجه تمایزی نسبت به آنها دارد که مخاطبان فضای مجازی جذبش شدهاند و خرید تولیداتش را به هم سفارش میکنند؟ میپرسم و اینطور جواب میگیرم: «بله در فضای مجازی داخلی و غیرداخلی، گروههای فروش لباس و مانتو و... فراوان است اما اغلب آنها، فروشگاه مجازی هستند. یعنی اجناس وارداتی را در معرض فروش میگذارند. اما گروهی که تولیدی باشد، خیلی کم است. در پیامرسان ایتا تقریباً اطمینان دارم که فقط ما، تولیدکننده هستیم. حتی در پیامرسانهای دیگر هم که بعضی گروههای معدود حالت تولیدی دارند، برای دوخت مانتو سراغ پارچههایی میروند که بهلحاظ هزینهها برایشان صرفه اقتصادی داشتهباشد. اما ما واقعاً اصل را بر انتخاب بهترین و باکیفیتترین پارچههای ایرانی گذاشتهایم که مشتری از خریدش پشیمان نشود.
اما مهمترین وجه تمایز کار ما با دیگران، دوخت مزونی مانتوهاست. ما علاوهبر دوخت بهاصطلاح انبوه مدلهای پرفروش در سایزهای مختلف، یک شیوه ابتکاری هم در پیش گرفتهایم و آن، دوخت مزونی در فضای مجازی است. یعنی درست مثل مزونها، اندازههای مشتری را از طریق نشانی https://eitaa.com/joinchat/1580531746c460db13af1 در پیامرسان ایتا دریافت میکنیم و همان مدلی که مدنظرش است را ظرف یک هفته تا 10 روز میدوزیم و در هر نقطه ایران که باشد، برایش میفرستیم. ارسالمان رایگان است و تازه، مرجوعی هم داریم. این، دستور اسلام است. ما وقتی کالایی را میفروشیم، یا به کیفیت آن اعتقاد داریم یا نداریم. اگر معتقدیم محصولمان باکیفیت است که دیگر دلیلی ندارد از مرجوع شدنش ناراحت باشیم چون حتماً برایش مشتری پیدا میشود. اما اگر از کالایمان را باکیفیت نمیدانیم و آن را به مشتری میدهیم، این دیگر معنایش تقلب است...
ما با اینکه در دوخت مزونی مانتوها، داریم بهطور خاص و مشخص برای همان مشتری کار تولید میکنیم. یعنی طبق اندازههای او پارچه را برش میزنیم و دقیقاً طبق مدل درخواستی او کار دوخت را انجام میدیم، اما باز هم اگر بعد از دریافت مانتو بگوید آن را نپسندیده، مانتو را از او پس میگیریم. فقط این بار خودش باید هزینه پست را بدهد. تصور نکنید ما دغدغه مالی نداریم و به همین دلیل گزینه مرجوعی را قرار دادهایم. اتفاقاً دغدغه مالی هم کم نداریم؛ کلی چک داریم، حتی هنوز داریم قسط وام ازدواجمان را میدهیم و... اما از اصولی که به آن اعتقاد داریم، کوتاه نمیآییم.»
وقتی بیکاری را به حقوق متوسط ترجیح میدهیم!
«یکی دیگر از آسیبهای کرونا به کار ما این بود که خیاطها دیگر حاضر نشدند بیایند در آن کارگاه کوچک در انباری خانه ما کار کنند. حق هم داشتند. تنها راه چاره برای ادامه کار، دادن سفارشها به خیاطهایی بود که قبول میکردند در خانههایشان کار کنند. 3 خیاط را بههمینترتیب جذب کردیم. درواقع، خدا ما را سر را همدیگر قرار داد. وقتی به منزل یکی از آنها رفتم، واقعاً منقلب شدم. او خیاط حرفهای بود اما هیچ سرمایه و پشتوانهای نداشت و با تعطیلی کارگاههای خیاطی بهدلیل کرونا، همان آبباریکهای که برای امرار معاش داشت هم قطع شدهبود. اما وقتی پیشنهاد کار دادم، قبول نکرد! گفت: "نمیتوانم." با تعجب گفتم: چرا؟! گفت: "چرخ ندارم." گفتم: "تهیه کن." گفت: "امکانش نیست." یاد چرخهای نویی افتادم که در انباری خانهمان افتاده بود و داشت خاک میخورد. گفتم: خب خودم برایت میآورم. وقتی چرخ صنعتی و سردوز را برایش بردم، از شدت خوشحالی، شروع به گریه کرد. خلاصه همکاریمان شروع شد. ما پارچهها و تمام وسایل موردنیاز را به خانه خیاطها میبریم و آنها هم در فضای خانه، سفارشهای مشتریان را آماده میکنند. هر دو طرف هم از این همکاری راضی هستیم. خیاطها میگویند: "شاید دستمزدمان خیلی بالا نباشد اما برکتش خیلی زیاد است."»
خانم کارآفرین مکثی میکند و از دغدغه مهمی که همیشه ذهنش را مشغول کرده، اینطور میگوید: «یکی از دغدغههای همیشگی من این است که چرا بعضیها با وجود داشتن توانایی جسمی و مهارت، حاضر به کار کردن نیستند؟ دستمزد و حقوق کم را بهانه میکنند و کار قبول نمیکنند. یعنی حاضر میشوند بیکار بمانند و هیچ درآمدی نداشتهباشند و هزار جور مشکل در زندگیشان به وجود بیاید. خب، تمام استادکاران و مدیران و افراد دارای حقوقهای بالا هم با حقوق کم شروع کردهاند و بهمرور پیشرفت کردهاند. خب این خانمها شرایط را درک کردند و با همکاریشان کار را پیش بردند. بهاینترتیب هم به خودشان کمک کردند، هم به ما و هم به اقتصاد و فرهنگ مملکت. نمیگویم تا به حال مانتوی دارای پوشش مناسب (بهاصطلاح مانتوی اسلامی) نداشتهایم. چرا، داریم اما این مانتوها با قیمتهای خیلی بالا عرضه میشوند و تقریباً هیچکس نمیتواند سراغ آنها برود. خب این خانمهای خیاط بهجای منتظر نشستن برای دستمزدهای بالا، پای کار آمدند و به تولید مانتوهای اسلامی شیک با قیمت مناسب کمک کردند. این را بگویم که خود ما هم چنین کاری را انجام دادیم. ما برای استخدام خیاط و تداوم کار، سود خودمان را به نصف کاهش دادیم. بنابراین به نظر من، ما مردم ایران همانقدر که بحق از دولت و مسئولان انتظار داریم و گلایه میکنیم که کار نیست و... خودمان هم باید حرکت کنیم، تلاش کنیم، خلاقیت به خرج بدهیم و در شروع کار به کم قانع باشیم.»
اقساطی میفروشیم اما کالای ایرانی را بدنام نمیکنیم
«از ابتدا قصد ما این بود که تمام مانتوهایمان را زیر 200 هزار تومان قیمتگذاری کنیم. واقعاً کاهش قدرت خرید خانوادهها در بازار پوشاک برایمان دغدغه بود. تمام تلاشمان را هم برای پایین آوردن هزینهها کردیم اما از یک حدی پایینتر، امکانپذیر نشد. باید توجه داشتهباشیم که مانتوهای اسلامی، باید آستین کامل و دکمه داشتهباشند و قد آنها هم حداقل 120 تا 140 سانتیمتر باشد. بنابراین، هم پارچه بیشتری نیاز دارند و هم هزینه دکمه به آن اضافه میشود. از آن طرف، تاکید ما بر استفاده از پارچه ایرانی با بهترین کیفیت است که ماندگاری داشتهباشد. حتماً میدانید چنین پارچهای، ارزان نیست. نکته بعدی، دستمزد خیاط مزوندوز است که با بهترین برش و دوخت، کار را تحویل میدهد. مجموع این موارد را در کنار هم قرار دهید، میبینید بیشتر از یک حدی نمیتوانیم قیمتها را پایین بیاوریم.»
سمیه رضایی برای رعایت تمام این نکات، یک استدلال محکم دارد؛ "ارائه کالای ایرانی با بهترین کیفیت": «بعضی مشتریان از قیمت مانتوها گله میکنند. یکی از خانمها پیام داده بود: "من مثل خودت طلبه هستم و نمیتوانم مانتو با این قیمت بخرم." گفتم: مانتوی موردنظرت را انتخاب کن و هزینهاش را اقساطی به ما پرداخت کن. ما حاضریم کارهایمان را اقساطی بفروشیم اما اجازه نمیدهیم اعتبار کالای ایرانی زیر سئوال برود. یعنی برای کاهش قیمت مانتوهایمان، حاضر نیستیم از کیفیت آنها کم کنیم. این اصرار ما هم یک سابقه دارد. من هر وقت از کسی میپرسم چرا اجناس ایرانی نمیخری؟ در جواب میگوید: چون جنس ایرانی، بیکیفیت است. اما خبر ندارد تولیدکننده ایرانی از همه طرف با هزینههای بالا دستبهگریبان است. در هر صورت، ما بر حفظ کیفیت تولیداتمان اصرار داریم و از آن طرف، برای رفاه حال مشتریان، هم حاضریم از سود خودمان کم میکنیم و هم هر کس بخواهد، بهصورت اقساطی به او مانتو میفروشیم.»
«قشر خاکستری» را فراموش نکردهام
در ابتدای کار، وقتی مدلهایی که انتخاب کردهبودم را به خانم نیکآیین نشان دادم، گفت: "اینها خیلی کار میبرد و برای کار تولیدی در این سطح، کارهای پرزحمت و هزینهبری خواهد بود"، گفتم: آگاهانه انتخاب کردهام. دست روی مدلهای شیک با آستین و قد مناسب گذاشتهام تا در عین توجه به پوشیدگی مانتو، زیباییاش بتواند قشر خاکستری را هم جذب کند؛ همان خانمهایی که شاید آنقدرها هم در قید و بند حجاب نیستند و بیشتر به زیبایی مانتو اهمیت میدهند. میخواهم آنها هم مشتری مانتوهای پوشیده و زیبای ما باشند. من، میدانم حتی این دسته از دختران و بانوان هم چون مانتوهای مناسب در بازار پیدا نمیکنند، از روی ناچاری به مانتوهای باز و عجیب و غریب رضایت میدهند.
چند سال قبل که با سازمان تبلیغات اسلامی همکاری داشتم و با هدف امر به معروف و نهی از منکر، دوستانه و با احترام به خانمها و دخترها درخصوص رعایت حجاب و پوشش مناسب تذکر میدادم، یکبار یکی از این دختر خانمها به من گفت: "حرف شما، درست. اما بیایید با هم برویم این پاساژ را بگردیم. اگر شما یک مانتوی دکمهدار و مناسب پیدا کردید، حق با شماست." واقعاً با هم به آن پاساژ رفتیم و تمام مغازهها را زیر و رو کردیم اما هیچ مانتوی مناسبی پیدا نکردیم. بنابراین، دختران و خانمها تا یک جای قضیه، حق دارند. مانتوی مناسب که هم پوشش کامل داشته باشد، هم زیبا و با قیمت مناسب باشد، در بازار وجود ندارد. به همین دلیل، یکی از اهداف من، تأمین نیاز همین قشر خاکستری از جامعه بانوان بود و با همین نگاه، حاضر نشدم مدلهای شیک و مجلسی را به خاطر زحمت و هزینه بیشتری که دارند، از روند تولیدمان حذف کنم.»
مشتری گفت: کمک میکنی چادری بشم؟!
«بعضی مشتریان وقتی متوجه میشوند من طلبه هستم، احساس صمیمیت و اعتماد بیشتری نسبت به من پیدا میکنند و درخواست میکنند درباره مسائل مختلف به آنها مشاوره بدهم. یکی از آنها، خانمی از اهواز بود که بعد از دریافت سفارشی که دادهبود و بعد از اظهار رضایتش از کیفیت و پوشش مانتویش، برایم نوشت: "از آشنایی با کانال شما خیلی خوشحالم. از دیدن مدلهایتان واقعاً لذت میبرم. مدتها بود دنبال مانتوهای زیبا و پوشیده بودم..." اما در ادامه، یک پیام بهظاهر غیرمرتبط فرستاد و گفت: "میشه به من کمک کنید چادری بشم؟... خیلی چادر دوست دارم اما نمیتونم روی تصمیمی که میگیرم، بمونم. یک مدت چادر سر میکنم و دوباره..."
اصلاً درخواستش به نظرم عجیب نبود. دل من برای همین روابط، دوستیها و تاثیرگذاریها میتپید. شاید جالب باشد بدانید ما در تمام بستههای حاوی سفارش مشتریان، عکس حاج قاسم با آن جمله معروف و زیبایش که گفتهبود: "همان دختر کمحجاب، دختر من است" را هم قرار میدهیم. خوب که نگاه کنیم، انگار خواسته حاج قاسم هم همین بود که این دخترانش را رها نکنیم.»
سمیه رضایی مکثی میکند و ادامه آن داستان را اینطور روایت میکند: «آن خانم انتظارش را نداشت با اشتیاق از درخواستش استقبال کنم و بگویم: حتماً کمکت میکنم. یک چادر هم پیش من، هدیه داری... خلاصه با این دوستی مجازی، آن خانم اهوازی به خواستهاش رسید و حالا حدود 2 ماه است چادر سر میکند. من همیشه برای چنین دوستیهایی آمادهام چون حال و هوای او و دخترها و خانمهای شبیه او را که دلشان میخواهد با کمک حجاب از آشفتگی رها شوند و به آرامش برسند، خیلی خوب درک میکنم. آخه، خودم هم از همین مسیر گذشتهام و به این نقطه رسیدهام! من یک زمانی معروف بودم به "دختر سِتپوش" محلات!»
طلبه کارآفرین امروز، همان دختر «سِتپوش» دیروز است!
این، یک پایان شگفتانگیز است برای این گفتوگوی دلچسب. خانم جهادگر برمیگردد به 10 سال قبل و در مقابل نگاه متعجب من، لبخند برلب میگوید: «ساکن شهر محلات بودیم و من، معروف بودم به دختر سِتپوش محلات چون از ابتدای نوجوانی و شاید از 10 سالگی، آنقدر به زیبایی ظاهرم و هماهنگی لباسها و آرایشم توجه داشتم که تا رنگ لنز چشمهایم را با رنگ مانتو و شلوارم بهاصطلاح سِت نمیکردم، از خانه بیرون نمیرفتم! تا 18 سالگی، روال زندگی من همین بود و در این میان، فقط یک چیز اذیتم میکرد؛ متلکهای پسرها. من فقط دلم میخواست زیبا باشم اما دلم نمیخواست به شکل کالا به من نگاه شود و پسرها حرفهای نامربوط به من بزنند. اما خب، نمیشود دیگر. آن ظاهر زیبا و چشمنوازی که در معرض دید گذاشته میشد، همین واکنش را از طرف پسرها به دنبال داشت. خلاصه کارم این بود که بهاصطلاح تیپ میزدم و با خوشحالی بیرون میرفتم اما با گریه برمیگشتم خانه از بس پسرها دنبالم راه میافتادند. بالاخره یک جا، بریدم.
یکبار که برای زیارت به مشهد اردهال رفتهبودیم، در حرم با گریه از امامزاده سلطان علی بن محمد (ع) خواستم کمکم کند. گفتم: من، این آدمی که همه میبینند، نیستم. کمک کنید راه زندگیام را پیدا کنم. در مسیر برگشت، با یک روحانی صحبت کردم اما او چندان روی خوشی به من نشان نداد. احتمالاً با ظاهری که از من میدید، کاملاً از من ناامید بود(با خنده) فقط لطف بزرگی کرد و بهاصطلاح دستم را در دست یک مشاور مذهبی گذاشت و همین اتفاق باعث شد زندگیام زیر و رو شود.»
من همچنان مشتاقانه نگاه میکنم و دختر ستپوش دیروز و طلبه امروز هم با هیجان از مسیر پرفرازونشیبی که پشت سر گذاشته برایم میگوید: «نگاهم با صحبتها و راهنماییهای آن مشاور دلسوز تغییر کرد. انسان، تشنه محبت است. وقتی شیوه رفتار طرف مقابل، محبتآمیز باشد، شما حتماً جذب میشوی. دین ما آنقدر قشنگی دارد که اگر بتوانیم آنها را نشان دهیم، همه جذبش میشوند. نوجوانان و جوانان امروز که شاید ما ظاهر و رفتارشان را نپسندیم، همگی دلهای پاک و آمادهای دارند. آنها فقط به آگاهی نیاز دارند؛ آگاهی که با محبت به آنها داده شود. خلاصه آن مشاور که هیچوقت ندیدمش، کتاب به من معرفی میکرد، برایم فایلهای صوتی مفید میفرستاد و... مدتی که گذشت، دیدم عجب! دین ما اینقدر شیرین است و من نمیدانستم! دیگر نماز شبم قطع نمیشد. باحجاب که شده بودم. بعد از مدتی، چادری هم شدم. این مشاوره 2، 3 سال طول کشید و یک روز مشاور محترم به من گفت: "ثبتنام جامعهالزهرا (س) در قم شروع شده. نمیخواهی اقدام کنی؟!" گفتم: چی؟ من بروم حوزه؟! حوزه، جای انسانهای بزرگ است. من بروم آنجا، آبروی حوزویان میرود... اما او اصرار داشت خودم را در این مسیر قرار دهم و عاقبت به نصیحتش گوش دادم. به لطف خدا در آزمون ورودی قبول شدم و 4 سال زندگیام با حوزه گره خورد. فقط ازدواج میان من و قم و جامعهالزهرا (س) فاصله انداخت چون بعد از ازدواج به یزد آمدم. اما 2 سال بعد درحالیکه یک فرزند هم داشتم، تحصیلاتم را در حوزه علمیه یزد از سر گرفتم.»
منبع:فارس