کد خبر : ۱۱۲۷۲۷
تاریخ انتشار : ۳۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۴

عاشورایی که دوباره خونین شد

حملات تروریستی در همه شکل های خود فاجعه بار و دردناک هستند، حادثه بمب گذاری حرم مطهر رضوی یکی از تلخ ترین حملات تروریستی تاریخ ایران است.

عقیق:مثل همه روز‌های عاشورا مشهد پر شده بود از زائران و عزاداران حسینی که دسته دسته به سمت حرم مطهر حرکت می‌کردند. هوا نسبتا گرم بود. من هم به همراه همسرم و اقوامش که از قزوین به خانه ما در مشهد آمده بودند به سمت حرم حرکت کردیم. دست پسر خردسالم که آن روز ۳ سال بیشتر نداشت را گرفته بودم و در حرکت بودیم ساعت ۱۲ بود که از خانه بیرون آمدیم و وقتی به حرم رسیدیم ساعت نزدیک ۲ بعد از ظهر شده بود.

وارد حرم که شدیم بوی اسپند می‌آمد و از همه جای صحن، صدای نوحه به گوش می‌رسید. پس از خواندن زیارت نامه همسرم و خانم‌های جمع عزم زیارت ضریح را کردند و از ما آقایان جدا شدند.

پسرم محمدرضا، آب می‌خواست و با جمع آقایان به طرف آبخوری‌های صحن رفتیم. هنوز به آبخوری نرسیده بودیم که صدا و لرزشی مهیب همه صحن را پر کرد. برای چند ثانیه هیچ چیز دیده نمی‌شد. انگار چند ثانیه از مغزم را پاک کرده باشند، شوکه بودم و نمی‌دانستم در چه زمان و مکانی هستم.

ناگهان به یاد پسرم افتادم و دیدم طبق غریزه با احساس خطر خودم را سپر او کرده ام. او هم انگار در شک بود بعد از چند دقیقه تازه شروع به گریه کرد. از زمین بلند شدیم و انگار نه انگار که این مکان همان صحن چند دقیقه پیش باشد. همه جا پر از دود و گرد و خاک بود. چهره‌های ماتم زده و حیران که خاک و اشک روی صورتشان با هم ترکیب شده بود.

هر فرد بی هدف به سویی می‌دوید و گریه می‌کرد. صحرای محشری شده بود. هیچ کدام از همراهانم دور و برم نبودند. پسرم را بغل کردم و راه افتادم کمی که جلوتر رفتم اثرات خون را هم می‌شد در جای جای صحن دید، حس می‌کردم خواب می‌بینم.

حتی نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده و آن صدای وحشتناک و این دود و گرد و خاک مربوط به چیست؛ مردی را دیدم که به سمتم می‌دوید و نصف پیراهنش خونی شده بود. از او پرسیدم برادر تو رو خدا بگو چه شده، بر سر و صورت می‌کوبید و می‌گفت ضریح آقا را منفجر کردند. با شنیدن این جمله حسی دردناک وجودم را فرا گرفت و اشک از چشمانم جاری شد.

پسرم با دیدن اشک‌های من دوباره به گریه افتاد و مادرش را صدا می‌زد. ناگهان یادم آمد که مادرش به زیارت ضریح رفته بود. دنیا روی سرم خراب شد. همسرم باردار بود، آن مرد گفته بود ضریح را منفجر کرده اند. به سمت یکی از رواق‌ها دویدم. ازدحام جمعیت به حدی زیاد شد که دیگر نمی‌توانستم جلو بروم. در آن شلوغی چطور همسرم را پیدا می‌کردم.

به سمت یکی از خادم‌ها دویدم و گفتم آقا می‌خواهم بروم ضریح، خادم که در حال هدایت جمعیت بود گفت نمی‌شود بروی، اوضاع دور ضریح اسف بار است، دارند جنازه‌ها را از آنجا خارج می‌کنند. اسم جنازه را که شنیدم دنیا دور سرم چرخید به او گفتم همسرم آنجاست، چکار کنم، خادم فقط با چشم‌های اشک بار به من نگاه کرد و با سیل جمعیت جابجا شد و من ماندم و ماتمی که وجودم را فرا گرفته بود.

حیران به این طرف و آن طرف کشیده می‌شدم و وارد یکی دیگر از صحن‌ها شدم که به ضریح نزدیک‌تر بود. بوی خون به مشام می‌رسید. انفجار در ضریح امام رضا(ع) از آنچه فکر می‌کردم مهیب‌تر بود. تکه‌های تخریب شده در و دیوار‌ها همه جا پراکنده شده بود. خون پاشیده شده در اطراف پخش بود و همه در حال کمک به مجروحان بودند.

عاشورا را به چشم می‌دیدم، مردی را دیدم که کودکی با جراحت‌های جدی و خون آلود را بغل گرفته بود می‌دوید. چشمم به مردی افتاد که به نظر می‌رسید نیروی امنیتی یا پلیس باشد. دویدم و لباسش را گرفتم و جویای اصل ماجرا شدم. او گفت نزدیک ضریح بمب گذاری کرده بودند و ضریح را منفجر کردند. احتمالا کار منافقین است.
 
https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1399/3/26/12074827_216.jpgعاشورایی که دوباره خونین شد

مگر زائران و مجاوران چه کرده بودند که اینگونه از آن‌ها انتقام گرفته بودند. به آن مرد گفتم همسرم را چگونه پیدا کنم، گفت اگر مجروح شده باشد به بیمارستان منتقل شده است. وقتی با سختی خودم را به بیرون از حرم رساندم، سیل جمعیت را دیدم که بیرون حرم جویای احوال زائران و عزاداران بودند.

پای پیاده تمام مسیر تا خانه پدرم دویدم و به آنجا که رسیدم خواهرم با چشمانی گریان در را باز کرد و وقتی مرا با آن سر و وضع آشفته و خاکی دید جیغی کشید و با صدای آن پدر و مادر و بقیه اهل خانه نیز به حیاط دویدند. مادرم در حال گریه بود که آمد و پسرم را از بغلم گرفت.

خانواده پدرم می‌دانستند که ما قرار است به حرم برویم، چون صبح از آن‌ها خواسته بودم ما را همراهی کنند و آنها چون میزبان مادربزرگ پیرم بودند نتوانستند بیایند و التماس دعا داده بودند. چند دقیقه قبلش یکی از همسایه‌ها خبر انفجار را به اهل محل داده بود و پدرم آماده شده بود تا به حرم بیاید و از احوال ما با خبر شود که من رسیدم. به سمت در دویدم پدرم دنبالم دوید.

به بیمارستان‌ها که سر می‌زدیم بعد از پرس و جو قریب به اتفاق پرستار‌ها می‌گفتند احتمال زنده ماندن همسرتان دور ضریح صفر است. در یکی از بیمارستان‌ها که بیشتر مجروحان را به آنجا برده بودند رفتم و کم کم داشتم مطمئن می‌شدم که همسرم و فرزند در راهم احتمالا بین کشته شدگان هستند.

به همه بخش‌هایی که مجروحان را برده بودند سر زدم و بعد از اینکه نتیجه‌ای نگرفتم با دلی پر درد کنار دیوار نشستم و شروع به گریه کردم. صحنه‌هایی که دیده بودم و حجم درد مردم و مجروحان و بی خبری از همسرم مقاومتم را شکست و از شدت گریه شانه هایم می‌لرزید.
 
عاشورایی که دوباره خونین شد

ظهر که از خانه بیرون آمدیم فکرش را هم نمی‌کردم قرار است چنین بلایی سرمان بیاید. آخر مگر حرم امام رضا (ع) را هم بمب گذاری می‌کنند؟! نا امید و دلشکسته از امام رضا (ع) خواستم که این بی خبری تمام شود و بتوانم از حال همسرم با خبر شوم. یکی از پرستاران وقتی شدت گریه ام را دیده بود برایم لیوانی آب آورد و از من پرسید که از نیرو‌های نظامی هستم و بعد از توضیح اجمالی از شرایط، او گفت که سه خانم باردار را با حداقل جراحات به بیمارستان آورده و در اتاقی در بخش زنان بستری هستند.

با شنیدن این خبر امیدی در دلم جوانه زد و با همان پرستار به اتاق گفته شده رفتیم و خدا را شکر همسرم یکی از آن سه نفر بود. در کمال ناباوری هیچ آسیب و جراحتی به او وارد نشده بود.

مادر خانواده در تشریح آن روز گفت: بعد از آنکه به همراه خانم‌ها از آقایان جدا شدیم و به سمت ضریح در حرکت بودیم یکی از دسته‌های عزاداری که در حالی دمام زنی بودند توجه ما را به خود جلب کرد و همراه با آن دسته به گوشه‌ای از صحن رفتیم و عزاداری شان را تماشا می‌کردیم که ناگهان صدای انفجار همه جا را پر کرد و دهم محرم آن سال را عاشورایی‌تر از همیشه رقم زد.

چه صحنه‌های فجیعی که ما به چشم خود دیدیم. زن و مرد و کودک به خون غلتیده بودند و در اطراف ضریح خون به راه افتاده بود. چیزی که بعد‌ها در عکس‌های منتشر شده از آن روز دیدم و توجهم را به خود جلب کرده بود زیارت نامه‌هایی بود که اکثرشان از صفحه زیارت عاشورا باز بودند و در اطراف صحن‌ها پراکنده بودند.
 
عاشورایی که دوباره خونین شد

پس از انفجار با اینکه جراحتی از حادثه برنداشته بودم، اما حال بسیار بدی داشتم و با نگرانی به دنبال همسر و پسرم می‌گشتم که دنیا پیش چشمانم سیاه شد و وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم. خادم‌ها مرا همراه با مجروحان به بیمارستان منتقل کرده بودند.
 
ساعت ۱۴ و ۲۶ دقیقه روز دوشنبه ۳۰ خرداد سال ۱۳۷۳ برابر با عاشورای سال ۱۴۱۵ قمری در حالی که رواق ها، صحن ها، بست‌ها و اطراف حرم مطهر امام رضا علیه السلام از جمعیت پر بود و زائران غرق عزاداری و نوحه سرایی بودند، صدای مهیب انفجار بمب، فضای حرم مطهر رضوی را پر کرد.
 
عاشورایی که دوباره خونین شد
بر اثر شدت انفجار که طبق نظر کارشناسان، ۱۰ پوند ماده منفجره تی. ان. تی بود، ۲۶ نفر به فیض شهادت نائل آمدند و ۳۰۰نفر نیز مجروح شدند.
 
چند ساعت پس از حادثه، گروهک منافقین مسبب این حمله تروریستی اعلام شد و پس از این اقدام ضد بشری، مقام معظم رهبری حضرت آیت‏ اللَّه خامنه‏‌ای طی پیامی فرمودند: "منافقین کوردل نشان دادند که برای حریم مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (ع) نیز هیچ گونه حرمتی قائل نیستند. دشمنان منافق، معاند و سنگدل، با این جنایت نشان دادند که به هیچ یک از موازین انسانی پایبند نیستند و دشمنی آنان با ملت غیور و مؤمن ایران، هیچ حد و مرزی را نمی‏شناسد".
 
مطالب ذکر شده تنها گوشه ای از غم و درد و اندوهی بود که با این حادثه به قلب شیعیان وارد شد. در تمام مدتی که با اعضای خانواده ای که آن روز در حرم مطهر حضور داشتند، صحبت می کردم، با وجود گذشت ۲۶ سال از این حادثه، اشک های روی صورتشان توجهم را جلب می کرد. 
 
ایران یکی از کشورهای قربانی ترور و تروریسم است که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، حملات تروریستی زیادی از جمله ترور شخصیت های برجسته سیاسی، دانشمندان، مقامات بلند پایه نظامی و حتی ترور مردان و زنان کودکان بی گناه را تجربه کرده است.
 
دشمنان کشور ما در طول عمر چهل ساله انقلاب اسلامی از هیچ تلاشی برای شکستن مقاومت و استقلال ایران فروگذار نکرده اند که حملات تروریستی یکی از بزدلانه ترین نوع این تلاش هاست و این در حالی است که این نوع رفتارهای خصمانه و سلطه جویانه نتیجه ای جز انسجام بیشتر و همدلی بین مردم ولایت مدار ایران در پی نداشته و ندارد.

منبع:باشگاه خبرنگاران


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین