۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۴ : ۰۴
عقیق:بیست و پنجم شوال، مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام است که مطلبی با عنوان « عدم پذیرش حکومت توسط امام صادق (ع)» تقدیم نگاه شما می گردد.
زمزمه های بسیاری در عصر امام صادق (علیه السلام) و حتی بعدها درباره این مسأله بود که چرا امام صادق (علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و جور زمان قیام مسلحانه ندارد؟ و چرا در آن شرایط که قدرتمندان و سرمداران انقلاب و قیامهای مسلحانه از او درخواست پذیرش حکومت کردند از قبول آن سر باز زد؟
آیا کار او نوعی طفره رفتن از سیاست و دوری ازخط سیاسی نبود؟ مگر جز این است که حضرات ائمه (علیهم السلام) را دعوی زمامداری است؟ مگر نه این بود که حضرت علی (علیه السلام) به همراهی حضرت فاطمه زهر(سلام الله علیها) و پاره ای از اصحاب برای احقاق حق خویش تلاش می کرد؟ اگر در عصر امام سجاد (علیه السلام) آن شرایط فراهم نبود؟
اینک که عصر اقبال مردم به سوی خاندان پیامبراست و افرادی چون ابومسلم با آن قدرت شمشیرحکومت را به او عرضه می کنند، چرا پذیرای آن نمی باشد؟ این گونه سؤالات گاهی از سوی دوستان مطرح می شد و زمانی هم از سوی دشمنانش و حتی راحت طلبان که می خواستند. امام را درگیر مسائلی کنند که نجات از آن بعدها برایش مشکل می شد.
صلاحیت برای حکومت
پیش از هر چیز اعتراف کنیم که امام صادق (علیه السلام) در عصر خود در رأس گروه علویون قرارداشت و برای امر امامت، زعامت، مرجعیت دینی و در یک عبارت خلافت حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله) از همه سزاوارتر و صالح تر بود.
او شایسته ترین فرد برای تصدی امر خلافت بود و مردم دانا و موثق می دانستند که همه عناصر و اسباب خلافت در او جمع بود و همه افراد حق او می دانستند که او به خلافت برسد؛ اما به هنگامی که به او پیشنهاد می کنند حکومت را در دست بگیرد امام اینکاررا نمی کند.
برخی می گویند مصلحت امت اسلامی این اقتضا را داشت که او زمام دین و دنیای اسلام را در دست بگیرد.
دعوت ها
دعوتها از او برای پذیرش حکومت بسیار بود اما امام پذیرای آن نبود و می اندیشید که در چنان جو و شرایطی اگر به آدم سازی بپردازد، برای او اصلح است؛ بویژه که دنیای اسلام وسیع و فرهنگ های بیگانه و متعددی وارد آن می شدند که درتطابق خود نیاز به فردی خردمند چون امام داشتند.
نوع دعوت ها بسیار و مهمترین آنها عبارت بودند از:
۱- از ابوسلمه یا ابومسلمه
او جایگاه عظیمی در عراق و محبوبیت زاید الوصفی در نزد عباسیان داشت. او از سرمداران مبلغان بود و حتی او خلافت را به سفاح عرضه کرد و از مردم برای او رأی گرفت. بعدها چون از عمق فکر عباسیان خبر یافت و متوجه حیله و تزویر و بی دینی آنها گردید نامه ای به امام صادق (علیه السلام) نوشت و از او خواستار پذیرش خلافت شد. او در نامه خود به امام متذکر شد که ۷۰ هزار شمشیرزن در اختیار دارد و همه را در راه تحکیم موقعیت او بکارخواهد گرفت تا او خلافت علوی را برپا کند. امام از دیدن نامه متعجب شد و فرمود: ما را با ابوسلمه چکار؟ او تابع دیگران است. و آنگاه آتشی فراهم کرد و نامه را در آتش سوزاند و به قاصد فرمود: آنچه را که دیده برای ابوسلمه بازگوید. و آنگاه شعری ازکمیت به این مضمون برای قاصد فراخواند: [-ای کسی که آتش برمی افروزی و روشنائی آن برای دیگری است. -ای کسی که هیزم می چینی و آنرا برای دیگران فراهم می سازی..] امام دعوت ابوسلمه را نپذیرفت زیرا که می دانست او مبلغ بنی عباس بود. و حتی سفاح را به خلافت رسانده و بعداً منصرف شده است و هم میدانست بنی عباس شهوت زیادی برای تصرف این مقام دارند. و از ارتکاب هیچگونه ظلم در این راه خودداری نمی کنند. بد نیست یادآور شویم که ابوسلمه همین دعوت را برای عبدالله محض هم نوشت. و عبدالله آن را دریافت کرد و از آن خوشحال هم شد. اگرچه خلافت نصیب او هم نشده بود.
۲- از ابومسلم
ابومسلم نیز که بیش یا کم از خیانت و تزویر بنی عباس خبر یافت از کرده خود پشیمان شده و تصمیم گرفت خلافت را به امام صادق (علیه السلام) محول نماید. نامه ای به امام نوشت و در آن متذکرشد: من مردم را به دوستی اهل بیت دعوت می کنم. شعار شما را آشکار کردم. که مقصود آن توئی. مردم را از پیرامون بنی امیه دور کرده و به سوی شما فراخواندم. اگر مایل به اینکار باشید کسی از شما بهتر نیست. امام در پاسخ او نوشت: نه تو از یاوران ما هستی و نه زمان زمان من است. و بدین گونه پاسخ منفی به درخواستش داد. امام می دانست که او فرد قابل اعتماد و مسلمانی راستین نیست. دستش به خون بسیاری از نیکان و پاکان آلوده است. بویژه که ابومسلم نوه عبدالله جعفر همسر زینب کبری(سلام الله علیها) راکه اسیری بیگناه بود به قتل رساند. و او از بستگان امام صادق (علیه السلام) بود. و قبلاً از ابومسلم درخواست آزادی کرده بود. و هم امام از خونریزیهای بی باکانه او در راه نصرت بنی عباس خبر داشت. و چه خوب شد که امام او را نپذیرفت. زیرا که این مایه ننگی بود که فردی چون امام صادق (علیه السلام) حکومت را از دست جنایتکاری چون ابومسلم تحویل بگیرد و امام پاسخ خوبی به او داده بود: مَا اَنتَ مِن رِجالی وَ لاَ الزَّمانُ زَمانی و تجربه بعدی هم همین مسأله را نشان داد و امام حق داشت که او را از خود نداند. چون تمام خونریزی های او به خاطر ابوالعباس سفاح و منصور بود، نه برای خدا.
۳- از دیگران
دیگران نیز در این زمینه دعوت هائی از امام داشته اند مثلاً: -شیعیان، که به خاطر جنبه های اعتقادی خود به دنبال امام بودند و او را از هر نظر شایسته خلافت رسول الله (صلی الله علیه وآله) و حق ائمه (علیهم السلام) در طول تاریخ غصب شده می دانستند و حتی بسیاری از آنها که به زیر و بم امور آشنائی نداشتند امام رابخاطر عدم پذیرش حکومت تحت فشار قرار میدادند. علویون که جای خود داشتند، آنها امام صادق (علیه السلام) را رئیس و زمامدار واقعی خود می شناختند و در نسل حضرت علی (علیه السلام) کسی را از او برتر و گرامی تر و نیز شایسته تر به خلافت رسول الله (صلی الله علیه وآله) نمی شناختند. مطمئن بودندکه اگر او زمام حکومت را به دست گیرد شیوه ای ازنوع شیوه حکومت عدل حضرت علی (علیه السلام) را در جامعه استوار خواهد کرد. عامه مردم، حتی آنان که شیعه نبودند،به خاطر سابقه پاکی و طهارت امام و خاطره خوش و داستانهائی از حکومت حضرت علی (علیه السلام) که از پدران خود شنیده بودند. دوست می داشتند حکومت امام را شاهد باشند. و در مواردی هم آنرا از امام خواستار شدند.
پاسخ امام
پاسخ امام به همه دعوت کنندگان روشن بود. بحث این بودکه اینک زمان به نفع آل محمد(صلی الله علیه وآله) نیست. و به تشکیل حکومت اسلامی دراین شرایط نمی توان پرداخت فعلاً کار و برنامه دیگری باید مطرح باشد. گاهی به حامل نامه ای میفرمود: این نامه تو پاسخ ندارد، زود ازاینجا برو. گاهی آتشی حاضر می کرد و نامه را در آتش می سوزاند و می فرمود: این پاسخ نامه تست در مواردی به صراحت می فرمود: تو پیرو ما نیستی پیرو غیر مائی... او به شیعیان می فرمود: اگر شخصی از طرف من آمد و شما را دعوت به رضای ما کرد نپذیرید. من اکنون شما را شاهد می گیرم که به این امر راضی نیستم. او در باره ابومسلم می گفت: او الان یک نفر است و از ما اطاعت نمی کند. چگونه وقتی که پرچمها را برافراشت اطاعت خواهد کرد.
جاسوس بازیها
جاسوس بازیها برخی از آنها که دعوت کننده امام به پذیرش حکومت بودند. در واقع جاسوسهای اعزامی از سوی بنی عباس بودند و می خواستند ببینند. امام در مورد حکومت چه رأی و نظری دارد. اینکه گاهی امام در حضور یک قاصد نامه را روی چراغ می سوزاند، خود سیاستی بود که عمال جور را غافل می کرد و ای چه بسا که همان قاصد خود جاسوسی از سوی بنی عباس بود. آنها حتی فردی را با پولی به خدمت امام می فرستادند و از او می خواستند که نوشته ای و خطی در مورد رسید پول به آنان بدهد و امام نقشه آنها را خواند، پول را نمی گرفت و خط و نوشته ای هم نمی داد و نمونه های این امتحانات برای امام صادق (علیه السلام) اندک نبودند. آنها در پی آن بودند که سندی از قدرت طلبی و حکومت خواهی از امام بدست آورند و کربلای دیگری را به وجود آورند. که درچنان صورت تشیع را برای همیشه ریشه کن کرده و از میان برمی داشت و دیگر اسمی از علویون و فقه شیعی و تفسیر قرآن باقی نمی ماند.
علل عدم قیام
از مباحث مورد اختلاف و اظهار نظر از سوی دوست و دشمن مسأله عدم قیام امام است. سخن این است که امام صادق (علیه السلام) در آن جو و شرایط که شاهد نابسامانی ها و جور و ستم ها ازسوی زمامداران طاعی بود چرا ازجای برنخاست و چرا با تمام وجود در برابر آن جو قیام نکرد؟ و حتی برخی معتقدند که او لازم بود چون امام حسین بن علی (علیه السلام) قیام مسلحانه ای علیه زمامداران زمان ترتیب می داد و در چنان صورت یا به شهادت می رسید که فوزی عظیم بود و یا به پیروی و حکومت دست می یافت که آن خود مقصدی مهم و قابل عنایت بود. علل عمده ای در کار بود که امام را وادار می کرد دست از قیام مسلحانه بکشد و شیوه خاص خود را قیامی عمیق تر و سازنده تر بود بکار برد.
شرایط زمان او
امام از سیر نزولی اموی ها و به خاموشی گرائیدن چراغ عمرشان آگاهی داشت و می دانست مردم فعلاً در یک شرایط هیجانی هستند و انقلاب آنها را فکری درست و اندیشه ای هموار همراهی نمی کند. او زمینه را برای استقرار حکومت بنی عباس فراهم می دید نه ادامه کار مروانیان و نه حکومت اهل بیت و علویون. ازتبلیغات بنی عباس و از پیشرفت کارشان آگاه بود و می دید که آنها حکومت را به بهای خون ریزی بدست آوردند. آنچنان که نمونه آنرا در تاریخ کمتر میتوان یافت. ولی مردم در هیجان و تب انقلابند و از این جنایات بی خبرند. او براساس تصویری که از آینده درپیش روی داشت به عبدالله به حسن فرمود: دولت این قوم مسجل است. خود را بی جهت به زحمت می ندازدو بر این اساس آرزوی مردم را در حکومت اهل بیت و علویون بی حساب خواند.
در مورد علل عدم قیام امام دلایل بسیاری رامی توان اقامه کرد:
۱- وجود تفرقه ها:
جو سالمی وجود نداشت و پراکندگی دربین مردم فوق العاده بود. بنی عباس در آغاز کار به اسم اهل بیت و تشیع تبلیغ می کردند که تشیع کیسانیه بود. عده ای را به اسم انتقاد در قاتل امام حسین (علیه السلام) به خود سرگرم می داشتند. علویون قصد تصرف حکومت را داشتند بدون اینکه در بین آنها وحدت و انسجامی باشد. حتی در خاندان امام علی (علیه السلام) نیز دو دسته طلبکار حق به چشم می خورد. دسته ای ازخاندان امام حسین (علیه السلام) و دسته ای دیگر از خاندان محمدحنفیه و این دودستگی ها موجب پدیدآمدن لطماتی بر حکومت اهل بیت به حساب می آمد که فعالیت امام را خنثی می کرد. گروهی مردم را به حکومت فرامی خواندند و خط ابوبکر و عمر را تایید می کردند. شیعیان درست در نقطه مقابل بودند و به این شرایط تن در نمی دادند. کارکردن دراین جو و قیام مسلحانه تلفات سنگینی میداد. بدون اینکه بازدهی ارزنده ای برای اسلام پدید آید و یا گردونه را به نفع آل علی (علیهم السلام) بچرخاند.
۲- خودخواهی اعیان:
آری، ابوسلمه و ابومسلم و اعیانی که امام را به حرکت و قیام و پذیرش حکومت دعوت می کردند. ولی امام در عمق دعوت شان خدا را نمی دید. بلکه درمی یافت که دعوت شان ناشی ازخودخواهی ها سرخوردگی ها و افتادن در وادی شکست روحی است. او آنان را یاور واقعی خود نمی شناخت و حتی آنها را طرفدار اهل بیت نمی توانست بحساب آورد. دلیلش کشته شدن زید به صورتی مظلومانه و غریبانه بود که کسی از بنی عباس و حامیان آنها به یاریش نشتافته بودند.
سدیرصیرفی به امام گفت: چرا قیام نمی کنی؟ امام فرمود: به چه امید و دلگرمی؟ جواب داد به جهت یاران فراوانت، صدهزار، دویست هزار و... امام از عده یاران خالص پرسید و سدیر را جوابی نبود. آن فرد خراسانی هم همین سؤال را از امام پرسید و متذکر شد تو اینک صدهزار شمشیرزن داری. امام فرمود: خدای حفظت کند بنشین و او نشست. امام به مستخدم خود گفت: تنور را روشن کن و به مرد خراسانی فرمود: برو در تنور بنشین. او ترسید و خودداری کرد. امام به فردی دیگر این دستور را داد و او عمل کرد و امام از آن خراسانی پرسید: در خراسان چند نفر از این افراد سراغ داری؟ گفت: هیچ. امام فرمود: تا افرادی این چنین پیدانشود قیامی نخواهدبود. روزی امام با سدیر به طرف ینبع می رفتند. امام گله بزی را دید و فرمود: اگر ما به تعداد این بزها یاران صادق داشتیم قیام می کردیم. بزها را شمردند، تعداد آنها ۳۳ بود.
۳- علل دیگر:
ذکر و شرح دیگر علل هم کاری آسان نیست آنچه با رعایت اختصار قابل ذکرند عبارتند از: حفظ جان بازماندگان اهل بیت و جلوگیری از ریشه کن شدن خاندان رسول الله(صلی الله علیه وآله). سوء استفاده از مقام و موقعیت امام برای وصول به مقصد خود بی تفاوت بودن گروهی عظیم از مردم در برابر خط سیاسی بعلت سرخوردگی های پی درپی. دوری مردم از اندیشه اسلامی بدانگونه که حضرت رسول خد(صلی الله علیه و آله) تصویر و ارائه کرده بود. خطر از هم پاشیدگی و فنای اهل بیت، شیعیان، علویان به علت قلب عده که امام درپی حفظ جان آنهابود.
اگر امام می پذیرفت
اگر امام حکومت را می پذیرفت و یا به قیام مسلحانه ای تن در میداد، در فاصله ای بس اندک توسط دشمن شکست می خورد و دستگیر می شد؛ زیرا جو در شرایط او بگونه ای نبود که بتواند در برابر خصم دوام آورد. درآن صورت سقوط اهل بیت قطعی بودو فرصت طلبان علیه امام میدان بدست می آوردند و با برچسب ها او را به گونه ای دیگر معرفی می کردند. زمینه را برای محکومیت او فراهم می آوردند. احتمال قتل او بسیار نزدیک بود. همانگونه که امام حسین بن علی(علیه السلام) را به شهادت رساندند و ائمه بعدی را مسموم کرده بودند و بارها و بارها نقشه قتل خود او را هم تهیه دیده بودند. البته شهادت برای امام چیز دردناکی نبود. ولی مهم این بود که باشهادت او آخرین بارقه های امید از جامعه اسلامی رخت می بست. و بازمانده علویون و شیعیان تارومار و قتل عام می شدند. او می دانست که اینک زمان قیام نیست و باید مبارزه ای در قالب فرهنگ را صورت داد و انسانهائی را ساخت و پرورد و به گوشه و کنار جهان اعزام داشت که آنها معرف اسلام راستین باشند و به مردم بفهمانند حکومت حق کدام است و حکومت ناحق چیست. او حتی به برخی از علویون و شیعیان که قصد قیام داشتند هشدار میداد و شرایط را برای آنها تشریح می کرد و به آنها می فهماند که آنها زمینه قیام و موفقیت ندارند و بی حساب، خونریزی و کشتار به راه نیندازند.
منبع: مؤسسه امام هادی (ع)
منبع:حوزه