۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۰۵
عقیق:«حاج علی آهی» رئیس هیأت مدیره خانه مداحان اهلالبیت (ع)، پیرغلام با اخلاص و مهربان، باسواد، بااخلاق و باادب اهلبیت (ع) و پرچمدار عرصه ستایشگری بود. او سالها نزد علمای بزرگ شاگردی کرده و در عرصه شعر و مداحی صاحبنظر بود؛ بهطوریکه حاج علی آهی پدر معنوی مداحان کشور به شمار میرفت.
در چهارمین سالگرد مرحوم حاج علی آهی مروری داریم بر خلاصه زندگینامه، فعالیتها و خاطراتی از او:
زندگینامه:
حاج علی آهی در ۱۴ آبان ۱۳۰۷ هجری شمسی در تهران، بازارچه پامنار (یکی از محلههای قدیم و اصیل تهران) به دنیا آمد، پدر او (مرحوم حاج قربانعلی آهی)، متولّد دهستان «آه» بود. «آه»به مجموع ۶ پارچه آبادی گفته میشد که امروز مشهور به شهر آبعلی است و در ۶۰ کیلومتری شمال شرقی تهران، جاده تهران ــ آمل قرار دارد.
وی سه فرزند پسر داشت که حسین آهی، شاعر و مدرس دانشگاه، یکی از آنهاست. استاد حاج علی آهی برای رساندن پیام مکتب اهلبیت (ع) سفرهایی به عربستان سعودی، عراق، سوریه، مصر، بحرین، کویت، ترکیه، اردن و لبنان داشته است.
فعالیتهای فرهنگی:
* ورود به کِسوت پرافتخار مداحی، از ۱۰سالگی (۱۳۱۷هـ.ش.)
* آغاز سرایش شعر، در ۲۹سالگی (۱۳۳۶هـ.ش.)
* مدیریت کاروانهای حج عمره و عتبات عالیات، از سال ۱۳۴۰
* توفیق تشرّف به سرزمین وحی بیش از هفتاد مرتبه و نیز به عتبات عالیات و سوریه و مصر، بهدفعات فراوان که طی این سفرها ــ علاوه بر مسئولیت کاروانسالاری ــ به ترویج احکام و معارف حقّه جعفری میپرداخته است.
* تشکیل هیأتهای مختلف مذهبی
* تشکیل و رهبری جوامع مداحان و پرورش شاگردان برجسته
* توجه به بعد اعتقادی شعر (کنار توجه به بعد ادبی آن) که در این راه دشوار، متحمل سختیها و مصائب فراوان بوده است (از سال ۱۳۴۲ تا پایان عمر)
* نقد اعتقادی آثار بزرگان ادب فارسی مانند: مولوی، سعدی، حافظ و... با تکیهبر منابع قرآنی و روایی (بهصورت منظوم و منثور)
* تأسیس چند مسجد و حسینیه (در تهران و آبعلی)، یکی از این مساجد، مسجد آهی (واقع در سرآسیاب دولاب، خیابان کرمان) است که توسط پدر او، تأسیس شده بود (سال ۱۳۲۶هـ.ش.)، اما او ضمن نوسازی آن (سال ۱۳۷۳هـ.ش.) با ضمیمه کردن حدود ۲۵۰ متر از منزل شخصی خود به مسجد، به کسب رضایت از اعضای خانواده پدری مبادرت ورزیده و سپس نام آن را به «مسجد امیرالمؤمنین (ع)» تغییر داد. و تا آخرین روزها مسجد امیرالمؤمنین (ع) یکی از پایگاههای اصلی فعالیتهای فرهنگی وی به شمار میآمد.
* تأسیس چند کتابخانه (در تهران و آبعلی). کتابخانه شخصی او، خود دارالکتب عظیمی است که بیش از ۲۰ هزار جلد کتاب را در خود جایداده است.
* تأسیس بنیاد دعبل خزاعی
* تأسیس صندوق قرضالحسنه الغدیر (در آبعلی).
* نامهنگاریهای متعدد با رهبر معظم انقلاب و پیگیریهای بیوقفه (از سال ۱۳۸۱هـ.ش.) در خصوص برقراری بیمه تأمین اجتماعی برای مداحان و شاعران اهلبیت (ع) که سرانجام با مساعدت و دستور معظمٌله منجر به تأسیس «بنیاد دعبل خُزاعی» شد. (۱۳۸۵هـ.ش.).
* عضو هیأت امنا و هیأت مدیره بنیاد دعبل خزاعی.
* تأسیس خانه مداحان اهلالبیت (ع) که پس از پیگیریهای فراوان او بهمنظور پوشش امور فرهنگی و ارتقای سطح علمی مداحان اهلالبیت (ع ) به انجام رسید.
* در اختیار گرفتن ۱۲۰۰ قطعه قبر برای مداحان عضو خانه مداحان در جنوب شرقی قطعه ۳۰۱ بهشتزهرا بهنام «روضه الحسین (ع)» و...
بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مداحان در سال۹۴
...یاد مرحوم آقای آهی (رحمتالله علیه) مدّاح متعهّد و پایبند و خیرخواه و پرتلاش را گرامی میدارم.
بنده مرحوم آهی را از سالهای اوایل دهه ۴۰ میشناسم. در مشهد یک جمعی از مادحان اهلبیت آمده بودند و ایشان فعّال بود؛ البتّه آشناییای پیدا نکردیم امّا من ایشان را شناختم و دیدم؛ سالهای متمادی ایشان را از دور میشناختیم؛ بعد هم از نزدیک خدمت ایشان رسیده بودیم. خدا انشاءالله درجاتش را عالی کند، به معنای حقیقی کلمه، پابند و متعهّد و علاقهمند و بخصوص نسبت به جامعهی مدّاح دارای احساس تعهّد و مسئولیت بود. و هرسال ما ایشان را در اینجا زیارت میکردیم. رحمت خدا بر او باد.
خاطراتی از استاد آهی
ترفند جالب آهی برای ندیدن شاه در مکه
حاج علی آهی، که از مبارزان دوران ستمشاهی بود، با شنیدن خبر حضور شاه در مکه و الزام دیدار مدیران کاروان با او، تصمیم جالبی میگیرد تا در این دیدار حضور نداشته باشد. بازهم او میگوید: «دریکی از سالها که به مکه مشرف شدیم، به ما خبر دادند که محمدرضا پهلوی هم به عربستان آمده و قرار است با شاه عربستان در جده دیدار کند. بنده و مدیران برای اجاره منزل به مکه رفته بودیم که این خبر را دادند. تعدادی از مدیران گروه در جده برای شاه ایران تاق نصرت زده بودند، اما من خودم را به مریضی زدم و در بهداری بستری شدم تا به دیدار آن ملعون نروم.
همچنین روز یازدهم ذیحجه هرسال، یعنی یک روز بعد از عید سعید قربان، باید مدیران کاروان به چادر سفیر ایران و امیرالحاج میرفتند. من لباس احرام از تن خارج نمیکردم و وقتی مدیران دیگر به من میگفتند که بیا نزد سفیر و امیرالحاج برویم، میگفتم: با لباس احرام صحیح نیست بنده نزد آقای سفیر و امیر الحاج بیایم. یادم هست بعدازآن همواره برای نرفتن به دیدن سفیر در روز یازدهم ذیحجه و تاق نصرت نزدن برای شاه مورد غضب بعضی از مدیران گروه و سازمان حج آن زمان بودم.»
آهی نظر مرجعیت را به شعر درآورد
سید مرتضی برقعی که خود را به نام «علامه برقعی» معرفی کرده بود، کتابی علیه برخی عقاید شیعه نوشته بود. یکی از آن مطالب، درباره ائمه معصومین (ع) بود که حضرت آیتالله میلانی اطلاعیهای صادر کرد و بدون اینکه اسمی از او برده شود، در اثبات ولایت ائمه معصومین (ع) سخن گفت. مضمون نامه این بود که ائمه اطهار (س) بدون واسطه نسبت به جمیع عوالم وجود مجرای فیض الهی هستند. در آخر هم نوشتند: «تصوف نیز بر باطل است».
آهی در یک رباعی آن مضمون را سرود و در صبح جمعهای در منزل آیتالله میلانی آن را خواند که جمعیتی بیش از هزار نفر آن شعر را شنیدند. رباعی این است:
این نکته شنو ز مکتب ایمانی /در شأن ائمه گفته میلانی
بیواسطه مجرای فیوضات حقاند / نسبت به جمیع عالم امکانی
آقای حاج سید محمدعلی میلانی، فرزند آیتالله، وسط جمعیت فریاد زد: «اَعِد اَعِد.» یعنی دومرتبه بخوان. دومرتبه آهی آن را خواند. هنگام رفتن و خداحافظی، حضرت آیتالله میلانی، آهی را تحسین کرده و لبهای آهی را به خاطر سرودن و خواندن این شعر بوسید.
نوازش بیگناه
سال ۱۳۵۹ چند تن از پاسداران کمیته از سد لار به سمت پیست اسکی آبعلی در حال حرکت بودند. حوالی منطقه «آهک دره» به یک خودرو مشکوک شدند و پس از بازرسی، یک بطری مشروب الکلی از داخل خودرو کشف کردند. آنها در این بررسی، ۴ نفر را دستگیر کرده و به کمیته آوردند. قرار شد متهمان، عصر روز جمعه در بازداشتگاه بمانند تا روز شنبه به کار آنها رسیدگی شود. روز شنبه پس از بازجویی از آنها، ۳ نفرشان به شرب خمر اعتراف و دیگری انکار کرد. موضوع را با حاجآقا آهی، رییس کمیته در میان گذاشتند. او شخصاً رسیدگی به پرونده را بر عهده گرفت و از متهمان بازجویی کرد. در آن بازجویی نیز، آنیک نفر گفت که مشروب نخورده است. ۳ رفیق او هم تأیید کردند که آن مرد، مشروب نخورده و فقط ۳ نفر دیگر شرب خمر کردهاند.
حاجآقا از او پرسید: «شغل شما چیست؟» جوان پاسخ داد: «شاگرد کفاشم.» حاجآقا مجدداً پرسید: «چقدر حقوق میگیری؟» او گفت: «روزی ۱۰۰ تومان.» حاجآقا به جوان گفت: «من باید دیروز به کار تو رسیدگی میکردم، اما به واسط مشغله کاری زیاد منطقه، نتوانستم. شما باید دیشب آزاد میشدی و چون امروز از کار بیکار شدی، دادن یکصد تومان مزد امروز شما به عهده من است.»
آهی، صد تومان از جیب خودش به او داد. ۲۰ تومان هم به آن کارگر کفاش کرایه ماشین که به تهران برگردد. جوان، اول از گرفتن آن پول خودداری کرد، اما حاجآقا اصرار کرد که باید این پول را بگیرد. جوان پول را گرفت و حیرتزده با چشمانی به اشک نشسته، کمیته انقلاب اسلامی را ترک کرد. آن سه نفر مشروبخوار هم برای اجرای حدّ به اداره مبارزه با منکرات تهران اعزام شدند.
فسنجانی که از گلوی هیچکس پایین نرفت!
در یکی از سالهای مسئولیت حاجآقا آهی در کمیته آبعلی و دماوند، او به مکه مکرمه مشرف شد. هنگام بازگشت او، فرزندش و چند نفر از پاسداران کمیته تصمیم میگیرند برای ظهری که آهی به محل کارش برمیگردد، غذای خوبی ترتیب دهند که ولیمه حج او تلقی شود. از طرفی بشود با یک غذای بسیار خوب از ایشان پذیرایی کنند.
یک نفر پیشنهاد میکند با گردوهای باغ شاتولی یهودی که در تصرف کمیته اصطلک بود، فسنجان درست کنند. همه میپذیرند و حدود ۲ هزار گردو از آن باغ میچینند و چرخ میکنند. یکی از بوقلمونهای پسر آهی را هم سر میبرند و یک خورش فسنجان درست و حسابی تهیه میکنند.
حاجآقا از راه میرسد و وقتی سفره پهن میشود و مخلفات را میآورند، با تعجب میپرسد: «فسنجان از کجا آمده؟»
داستان فسنجان را تعریف میکنند. برخلاف انتظار آنها او خیلی ناراحت میشود و حتی یکلقمه از آن غذا را نمیخورد. با همان حال از پسرش میپرسد: «چند تا گردو چیدید؟» حسن میگوید: «حدود ۲ هزارتا!» حاجی با غیظ میپرسد: «قیمت ۲ هزار گردو چقدر میشود؟» جواب میدهند: ۲۰۰ تومان.
آهی، فوراً همان مبلغ را از جیبش درمیآورد و از پسرش میخواهد برای صاحب باغ رد مظالم پرداخت کند؛ چون مالک در آن زمان معلوم نبود. حتی به همین هم اکتفا نکرد و بعدها از نماینده صاحب باغ شخصاً عذرخواهی و طلب رضایت کرد.
حسن آهی به حاجآقا میگوید که صاحب باغ، یک یهودی است و معلوم نیست به کجا فراری شده. چه دلیلی دارد بخواهیم از او رضایت بگیریم؟
حاجآقا در جواب پسرش میگوید: «مالکیت در اسلام، مورد احترام است و دین و آیین مالک، مهم نیست. حتی اگر مالک یک یهودی باشد.»
نکته اینکه بعدها متوجه میشوند که زمین مال آن یهودی بوده، ولی درخت گردو را یکی از کارمندان اداره دارایی کاشته است. حاجآقا آهی نشانی آن شخص را گرفته و کسی را فرستاده تا از صاحب درخت برای پاسداران و نیز برای هر کس که از گردوی آن درخت در هرسال استفاده کند، رضایت کامل بگیرد.
فرماندهای که علمای اهل سنت هم دوستش داشتند
هنگامیکه حاج علی آهی مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی سیستان و بلوچستان را عهدهدار بود، با علما و روحانیون اهل تسنن، همواره به بحث و گفتوگو مینشست، اما هیچوقت سراغ نقاط اختلاف و خطوط قرمز برادران اهل سنت نمیرفت. همیشه با آنها چنان در گپ و گعده بود که نقاط اشتراک تشیع و تسنن مطرح میشد. مثلاً میگفت که مگر شما این حدیث را قبول ندارید؟ یا این آیه آیا مورد تأیید شماست؟ یا این روایت را میپذیرید؟ وقتی علمای اهل تسنن میگفتند که آیین آنها این احادیث، روایات و تفسیر آیات شریف قرآن کریم را قبول دارد، حاجی آهی میگفت: «پس ما تا اینجا باهم اختلاف و مسئلهای نداریم. بیایید با همین اشتراکاتی که داریم باهم صحبت کنیم.»
این همدلی و همزبانی با علمای سنی موجب میشد که آنها آهی را بهعنوان یک انسان وحدت طلب بشناسند و همواره برای همنشینی و گفتوگو با او از یکدیگر سبقت بگیرند. این گپها البته یک زحمت هم برای همسر آهی داشته است. او هر شب برای دستکم ۲۰ نفر شام تدارک میدیده است!
به روضهخوان محاسن سفید میخندید؟
در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان، حاجآقا پای میکروفون جامعه مداحان نشسته بود. در آن شب، قرار بود ابتدا حاج ولیالله سلیمانی، مداح پیشکسوت و آذریزبان، پدر شهید مسعود سلیمانی فیض بدهد. توسل هم به یکی از امامانی بود که شعر و روضهشان در طول سال، کمتر خوانده میشود.
حاج ولیالله اول یک رباعی خواند، اما شعر اصلی یادش نیامد. از جمعیت خواست صلواتی بفرستند. دوباره شعرش را به خاطر نیاورد. باز صلوات خواست، اما حافظهاش نهایتاً یاری نکرد و با عذرخواهی از حاجی آهی، رفت و در میان مداحان نشست. یک عده ـ که جلوی مجلس نشسته بودند ـ به لهجه آذری و حافظه حاجی سلیمانی خندیدند. طوری که صدای خندهشان در مجلس منتشر شد.
آهی از این کار آنان خیلی عصبانی شد. میکروفون را روشن کرد و بدون مقدمه گفت: «به روضهخوان محاسن سفید امام حسین (ع) میخندید؟ اینکه شعر را فراموش کرد، باعث خنده شما شد؟ این خنده دارد؟ شما هم اگر داغ فرزندی دیده بودید، زندگی فراموشتان میشد.»
این حرف او باعث شد تا آن چند نفر از کار خود خجالت بکشند و مجلس، سراسر اشک شود. توسل آن شب هم بیشتر به سمت حضرت علیاکبر (ع) رفت.
تلاشهایی بعد از ۷۵ سالگی
حاج علی آهی، برای پیگیری وضعیت و ساماندهی مداحان، نامههای فراوانی به رهبر معظم انقلاب نوشت، اما جواب آنها به دست او نمیرسید. اطرافیان او میگفتند، اگر قرار بود مقام معظم رهبری به نامههای شما جواب بدهند، تا حالا لااقل پاسخ یکی از نامهها را دریافت کرده بودید. آهی هم میگفت: «من اطمینان دارم که حضرت آقا به نامهها جواب میدهند؛ منتها باید ببینید کجا گیرکرده است.»
بعد از چند بار نامهنگاری با رهبر انقلاب، سرانجام نامهای تنظیم کرد و به آقای سید علی مقدم در دفتر معظم له داد تا آن را به حضور حضرت آیتالله خامنهای ببرد. او که نامه را خدمت حضرت آقا داده بود، رهبر انقلاب فرموده بودند که این نامه را قبلاً جواب دادهاند. بااینحال، دوباره دستورشان را روی نامه مرقوم کردند و همان نامه، بعدها مبنا و اساس تشکیل بنیاد دعبل شد.
بعدازآن، خود آهی پیگیری کرد که بداند سرنوشت نامههای قبلی چه شده است. در این بررسیها و پیگیریها متوجه شد که حضرت آقا، نامهها را به دفتر رئیسجمهور وقت ارجاع میدادهاند و آن مکاتبات در مقصد نهایی بایگانی میشده است.
آهی، اگر میدانست و میفهمید کاری از کسی برمیآید، شمارهاش را میگرفت و آنقدر در کار خود پیگیر بود که تا رسیدن به نتیجه، دست از تلاش و کوشش برنمیداشت. نکته جالب اینکه بنیاد دعبل خزاعی، خانه مداحان اهلبیت رسولالله (ص) و قطعه مداحان در بهشتزهرا، موسوم به روضهالحسین، همگی بعد از ۷۵ سالگی حاج علی آهی و با پیگیریهای مجدانه او تأسیسشدهاند.
گوشی برای نشنیدن نصیحت!
حاج علی آهی دریکی از مأموریتهایی که همراه با مسئولان یکی از نهادها به کرمان سفر کرده بود، از تصمیم آنها برای زیارت مقبره «شاه نعمتالله ولی» مواجه میشود. آهی میگوید که شاه نعمتالله، اهل تصوف است و صلاح نیست ما که خودمان را شیعه و پیرو مولا علی (ع) به زیارت صوفیه برویم. در اتومبیل، کلی برای همراهان درباره تصوف صحبت میکند و به ارشاد آنها میپردازد.
وقتی صحبتهای آهی تمام میشود، راننده که از بومیان کرمان بوده است، میگوید: «این هم مقبره شاه نعمتالله ولی.» بعد، همه پیاده میشوند و به حاجی آهی میگویند: «شما اینجا تشریف داشته باشید. ما زیارت میکنیم و زود برمیگردیم!»
آهی هم با تعجب آنها را تماشا میکند و با خود میگوید: من با چه کسی اینهمه حرف زدم؟!
مجموعه خاطرات بالا از کتاب «پرچمدار ستایشگری» نوشته حمید محمدی محمدی از انتشارات بنیاد دعبل خزاعی انتخاب شده است.
منبع:فارس