۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۰۶
انسان بايد جايى باشد كه از جهاتي تاقص باشد تا به دنبال آنچه كه ندارد برود. اگر يكدفعه انسان در محيطى قرار بگيرد كه در آن محيط همه چيز وجود دارد، آنوقت تازه مى شود مثل برخي بچه هاى اشراف اين دنيا كه به قول «روسو» از همه مردم ديگر از لذت محروم ترند، براى اينكه تمام وسايل را براى خودش فراهم مى بيند و چيزى كه نداشته باشد و آرزويش را داشته باشد و بعد به آن برسد و خوشحال بشود، ندارد. آن بچه فقير كه كفش ندارد، وقتي با زحمت يك جفت كفش نو بدست مي آورد تا چند شبانه روز آنچنان غرق در وجد و شعف است كه حد ندارد. اما آن بچه اشراف و اعيانى كه تا چشم باز كرده انواع كفشها را جلوى خودش ديده و هيچ وقت نادارى را احساس نكرده است، هيچ وقت لذت كفش داشتن و لذت لباس نو و هواپيماسوارى را احساس نمى كند، چون هرچه را كه فكر كند، از همان روز اول داشته است. اين است كه زندگي هاى اينها كسالت آور مى شود. مى گويند تازه بهشت مى شود مثل زندگى اشراف زاده ها؛ يك زندگى اى كه از اوّلى كه آدم پايش را آنجا مى گذارد مى بيند همه چيز فراهم است.
پاسخ اين است كه اگر آنچه در بهشت هست از نوع آن چيزهايى است كه در دنيا وجد دارد، مطلب از همين قرار است. قرآن هم ظاهرا براى همين نكته بوده است كه اين تعبير را درباره بهشت به كار مي برد: لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا[1] يعنى برعكسِ نعمتهاى دنيا كه انسان وقتى داشته باشد خسته مى شود و طالب تحول و تغيّر و تجدد مى شود و مى گويد: «لِكُلِّ جَديدٍ لَذَّةٌ»، آنجا ديگر بحث «لِكُلِّ جَديدٍ لَذَّةٌ» مطرح نيست و تحول و تغيّر و خستگى و دلزدگى در آنجا وجود ندارد.