۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۰ : ۱۷
رضا صیادی: نشست كنارم و خيلي رك و ساده گفت: چي گوش مي دي؟ شوكه شدم، انتظار نداشتم كنجكاوي اش را اينقدر صريح بگويد. اول خواستم رد گم كنم، اما ترسيدم فكر و خيال هاي ديگري كند. گفتم مناجات؛ روبروي كعبه مگر مي شود چيز ديگري گوش داد؟ يكي از سيم هدفون را برداشت، نزديك گوشش برد و گفت: اجازه هست؟ سوال بي مصرفي كه پاسخش معلوم بود: خواهش مي كنم!
به محض آنكه هدفون را توي گوشش فرو كرد، چهره اش يك مدل عجيبي شد. انگار خشم و ناراحتي و نا اميدي را ميكس كردند و پاشيدند توي صورتش. احسان خواجه اميري مي خواند: برام هيچ حسي شبيه تو نيست، كنار تو درگير آرامشم...
معلوم بود دوست داشت صداي حاج مهدي سماواتي را بشنود و براي همين ضدحال عجيبي خورد. روحاني كاروانمان اتفاقا طلبه جوان خوش فكري بود، اما اين فقره را تاب نياورد. چند دقيقه اي با هم گپ زديم و البته به نتيجه نرسيديم. برايش توضيح دادم كه چه عيبي دارد گاهي اوقات اين مدلي با معبودمان نجوا كنيم و تاكيد كردم «گاهي اوقات» چون خودم هم خوب مي دانم هيچ متني نمي تواند عاشقانه تر از دعاي كميل و مناجات حضرت امير در مسجد كوفه باشد، ولي خب گاهي اوقات آدم هوس مي كند بشيند و همين طور بي دليل قربان صدقه معشوقش برود، برايش درد دل كند، اصلا غر بزند، خودش را لوس كند و حتي برايش ناز كند. با اين حساب چه اشكالي دارد اگر در مسجد الحرام نيلوفرانه گوش كنم و با زبان قيصر با او حرف بزنم: چو نيلوفر عاشقانه چنان مي پيچم به پاي تو...
متن یکی دو تا از این همین ترانه ها را برایش دکلمه کردم، شاید بدون موسیقی بالاخره به نقطه اشتراکی برسیم: هر جای دنیایی دلم اونجاست، من کعبمو دور تو میسازم...
بحثمان رسید به اینجا که شاعر هم به همین نیتی که تو گوش میکنی، سروده است؟ اصلا مي داني خواننده برای چه کسی خوانده؟ گفتم چه اهمیتی دارد او برای برای که سروده و آن یکی برای که خوانده؟ من دلم می خواهد، مقابل کعبه برای حضرت باری بشنوم. زير بار نرفت كه نرفت.
مدتی بعد از آن سفر، از قضا رهبر انقلاب با شاعران دیدار کردند و شعری از مرحوم اخوان ثالث خواندند:
ای تکیهگاه و پناه
زیباترین لحظههای
پر عصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پر شوکت من
و گفتند: من كاری ندارم مرحوم اخوان اين شعر را برای چه كسی گفته و برای چه گفته است؛ من اين شعر را خطاب به صحیفه سجادیه میخوانم، من اين شعر را خطاب به دعای ابی حمزه ثمالی ميخوانم.
حیف که شماره آن روحانی جوان را نداشتمو گرنه فیلم همین حرف هاي رهبر را برایش تلگرام می کردم و حتم دارم که حرف آن روز مسجدالحرام مرا قبول می کرد.
آن شب، در همان کناره دور از مطاف چند تا از آهنگ های آن فولدر «مناجات» را مرور کردیم ولی راستش را بخواهید یکی از فایل ها را اصلا نتوانستم برایش پخش کنم، ترسیدم حکم تکفیر و جنونم با هم صادر شود. «من و نازی» حسین پناهی بود که اسمش هم به اندازه کافی غلط انداز میزد. ولی برای من چند دقیقهاش یک عاشقانه الهی بود با چاشنی اعتراض، چیزی شبیه فریادهای سعیدِ از کرخه تا راین کنار آن رودخانه آرام: آوردی حیرونم کنی که چی میشه نه والا؟ مست و پریشونم کنی که چی بشه نه بلا؟
این فایل برای لحظه های بلاتکلیفی در خلقت بود. برای همان لحظه هایی که یک تصویر لانگ شات از منظومه شمسی را به ذهن می آوردی و لا به لای آن همه سیاره و ستاره به این فکر می کردی که من ناچیز قرار است چه کنم؟ بعد طبیعتا کفش های مکاشفه ات جلوتر نمی رفت و با یک error بزرگ روبرو می شدی، آن وقت تازه وقتش می رسید که صدای حسین پناهی را بشنوی: عمو زنجیرباف زنجریتو بنازم...
همه اینها را نوشتم تا در این چند خط آخر از محسن چاوشی تشکر کنم که یک آهنگ ناب دیگر به این فولدر من اضافه کرد. تصورش هم دشوار بود که خواننده ای بتواند شطحیات حسین پناهی را ترانه کند و این عبارات پراز ابهام را لقمه کند و بگذارد گوشه مغزت تا خیس بخورد و هی درباره اش فکر کنی: تازه دیدم حرف حسابت منم، طلای نابت منم...
خدا را چه دیدید، شاید به همبن زودی ها، دست اندازهای سیاست برداشته شد و مسیر را باز کردند تا دوباره یکی مثل من بنشیند روبروی کعبه. آن روز حتما دور از چشم روحانی کاروان «عمو زنجیرباف» محسن چاوشی را گوش می دهم و فاتحه ای برای حسین پناهی می خوانم .