۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۴ : ۲۳
«زیور قربانی» خواهر شهید تازهشناساییشده دوران دفاع مقدس شهید «فرمانعلی قربانی» در گفتگویی میگوید: «ما دو خواهر و سه برادر بودیم و شهید دومین فرزند خانواده بود. شهید قبل از شهادت، چندین مرتبه به جبهه رفته بود. پدرم فوت کرده بود و برادرم از مادرم رضایت گرفت که مادرم گفته بود "راضی هستم، برو خدا پشت و پناهت". یادم میآید که بعد از آزادی خرمشهر به منزل آمد و از خوشحالی شیرینی پخش میکرد».
وصیتنامه را خودم خواندم
خواهر شهید که زمان شهادت برادرش، تنها 9 سال داشته است، درباره آخرین مرتبهای که شهید را بدرقه کرده بودند، چنین میگوید: «روز 16 ماه مبارک رمضان بود که میخواست دوباره به جبهه برگردد که من و مادر و برادرم بدرقهاش کردیم و در عملیات مسلمبن عقیل منطقه سومار بهشهادت رسیده بود. همرزمانش شهادت او را به برادرم اطلاع داده بودند».
قربانی بخش کوتاهی از وصیت برادرش را این چنین روایت میکند: «وقتی ساک برادرم را برگرداندند، درب را باز کردیم و وصیتنامه را خودم خواندم، اینطور وصیت کرده بود که: "اگر شهید شدم سر مزارم گریه نکنید که دشمنان شاد شوند، حجاب را رعایت کنید. شهادت افتخار ما است و باید از سرزمین خود دفاع کنیم و اجازه ندهیم که دشمن خاک ما را بگیرد، اینجا وطن ما است"».
مادری که با چشمانتظاری از دنیا رفت
خواهر شهید تازهشناساییشده دوران جنگ تحمیلی از دلتنگیهای مادرش که 14 سال پیش فوت کرده بود، میگوید: «مادرم 22 سال چشم به در بود و منتظر پسرش بود. همیشه میگفت "اگر خودت نمیآیی، پیکرت بیاید تا آن را بو کنم."، چون بیمار بود گاهی اوقات به تشییع پیکر شهدای گمنام میرفت».
قربانی که 36 سال در فراق برادر بوده، خود را با رفتن بر سر مزار شهدای گمنام آرام میکرده است و میگوید: «خیلی دلتنگ برادرم بودم و همیشه بهنیابت از برادرم بر سر مزار شهدای گمنام میرفتم و با هر قدمی که میزدم، میگفتم شاید یکی از اینها که اینجا خوابیده است برادرم باشد. به آنها میگفتم "برای شما فاتحه میخوانم و فکر کنید که من هم خواهرتان هستم"».
حاجت رواشده شهدای گمنام
این خواهر شهید که حاجتگرفته همین شهدای گمنام است، درباره حاجتروایی خود میگوید: «حدود دو هفته پیش بود که به یکی از شهرهای شمالی رفته بودیم که همسرم کنار یک پارک که مزار شهدای گمنام در آنجا بود نگه داشت تا به زیارت آنها بروم. شهدا 20 و 24 ساله بودند. به آنها گفتم "نمیدانم شما خواهر و برادر دارید یا نه، من را دعا کنید و به برادرم رسیدگی کنید و بگویید که برگردد، 36 سال صبر خیلی سخت است و یک عمر گذشته است"».
قربانی لحظه شنیدن بازگشت پیکر برادرش را چنین روایت میکند: «روز دوشنبه هفته گذشته بود که بعد از اینکه مهمانهایم رفتند همسرم با دخترم تماس گرفت. من همانطور داشتم به دخترم نگاه میکردم که چه اتفاقی افتاده است که گفت "مامان 36 سال انتظار چهچیزی را میکشیدی؟"، گفتم "انتظار برگشت داییات را میکشیدم" و چشمم به در بود که گفت "آمده."، همان جا نشستم و خدا را شکر کردم و گفتم "داییات خوش آمده است و من افتخار میکنم که خواهر شهید هستم"».
با بغلکردن پیکر برادرم سبک شدم
خواهر شهید قربانی از زمزمههای خود در لحظه دیدار و بغل گرفتن پیکر برادرش میگوید: «برادرم وصیت کرده بود که گریه نکنم اما نتوانستم. وقتی پیکر برادرم را بغل کردم، خیلی سبک شدم که بیانکردنش سخت است. روز دوشنبه قبل از خبر بازگشت، خواب دیده بوده بودم که یک بچه کوچک بغلم داده بودند که حکمتش را نمیدانستم تا اینکه امروز پیکر برادرم را بغل کردم. آن لحظه یاد حرفهای او افتادم که میگفت "حجاب تو سلاح ما است و مواظب حجابت باش و اشک نریز"».