عقیق: راضیه ابراهیمی: درست است! شهادت میچرخد و میچرخد و هربار دستش را روی شانه کسی میگذارد که در زندگی کاری کرده است که از او پذیرفته اند. شهیده «فائزه رحیمی» هم یکی از همان هایی است که در همان روزی که تبریکهای روز مادر در دهانمان ماسید، صدای حاج قاسم را در گوشمان طنینانداز کرد که: «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم…». با برخی اعضای خانواده و دوستان شهیده فائزه رحیمی، گفتوگویی کردهایم تا برایمان بگویند فائزه، همان دختر شر و شیطان و به اصطلاح امروزیها بیش فعال، که بنا بر گفته خودشان در کودکی گاهی شیطنتهایش اشک مادر را هم در میآورد در کدام موعد مقرر، عزمش را جزم کرده، عرق پیشانیاش را تکانده و بالا و بالاتر رفته.
*حتی موقع پر کشیدنت هم شیطنت و شلوغ کردی
دانشجو معلمی بیست ساله، متولد مرداد ۱۳۸۲، ساکن یکی از برجهای منطقه ۲۲ تهران که در کنکور سال ۱۴۰۰ در رشته امور تربیتی، پردیس نسیبه دانشگاه فرهنگیان تهران قبول شده بود. موسوی، زندایی صمیمی فائزه خانم که نوزده سال است عروس این خانواده است و با فائزه خانم ارتباط خیلی قوی داشته است میگوید: «در فامیل پدر و مادری فائزه را به شیطنتهای دوران کودکی میشناسند. فوق العاده شیطنت داشت و یک جا بند نمیشد. امروز هم موقع تشییع به فائزه میگفتم ببین فائزه باز اینجا هم شلوغ کردی، شیطنت کردی و یک شهر را که هیچ، یک کشور را به هم ریختی. نگذاشتی باز هم جَو آرام باشد.
اما اینبار چقدر قشنگ شلوغ کرد. اینبار آن جوری که دلش میخواست شد.
فائزه با وجود همه شیطنتهای دوران کودکیاش، از حدود هفده سالگی انگار که یک نردبانی را خیلی سریع رفت بالا و رسید به نقطه اوج و عطف زندگیاش. خانمی و متانت توی رفتار و گفتار و کردارش موج میزد.»
مادر فائزه در جواب سوالمان که از او میخواهیم یکی از آزاردهندهترین شیطنتهای دوران بچگیاش را برایمان بگوید، ضمن تاکید بر اینکه دخترش هر چه بزرگتر میشد خانم تر، متینتر و باوقارتر میشد، در میان آن همه غم نشسته بر چهره و صدای گرفته از حزن جگرگوشه اش، لبخندی بر چهرهاش مینشیند و این طور میگوید: «یکی از نقاط آزاردهنده شیطنتهای فائزه برای من این بود که بیشتر، وقتی خانه کسی میرفتیم شلوغ بود و شیطنت میکرد. در واقع خانه خودمان عموما آرام بود اما جایی که میرفتیم به شدت شیطنت و شلوغ میکرد.»
بخشی از یک قفسه از کتابهای متنوع شهیده فائزه رحیمی در اتاقش.
* عمیقا اهل تفکر و مطالعه بود
در بین صحبتها در مورد فائزه، هرکس به گونهای اهل تفکر بودن و نیز کتاب خوان بودنش را برایمان روایت میکند. مثلا زنداییاش میگوید: «ویژگی برجسته فائزه خانم این بود که خیلی خوب در مورد هر چیزی فکر میکردند. مثلا وقتی در خانواده در مورد چیزی از جمله مباحث سیاسی صحبت میشد فائزه قشنگ و به دقت حرفهای بقیه را گوش میکرد، بعد از حدود نیم ساعت میگفت شما که فلان چیز را گفتی به نظرت درست بود؟ ولی به نظر من این طوری نبود.
به یکی دیگر میگفت من با این قسمت نظرتان موافقم، ولی این قسمتش را من قبول ندارم. قشنگ معلوم بود که حداقل دقایقی را عمیق فکر کرده و حالا آمده و نظرش را میگوید. و مهم اینکه به صحبتهای همه، تک تک فکر میکرد. و البته فائزه به شدت کتاب خوان و علاقهمند به خواندن کتاب بود.»
البته فائزه در جریان کتاب خواندنش خیرش به بقیه هم میرسیده، مثلا مادرش میگوید عموما کتابهای مربوط به سیره شهدای مدافع حرم را که خودش مطالعه میکرد به من هم میداد و میگفت شما هم بخوان. مادر میگوید: کتاب «تنها گریه کن» آخرین کتابی بود که دخترم به من داد و تاکید کرد که حتما بخوانم.»
یکی از دوستان شهیده فائزه رحیمی میگوید: مدتی فائزه هر شب، ساعت ۱:۲۰ استاتوس میگذاشت.
*حالا چی بپوشیم؟
شوخ طبعیهای فائزه هم در ذهن اطرافیان خوب مانده است. مثلا آنجا که نیش جانی را به جای نوش جان نثار دوستش کرده بود. دوستش میگوید: «یک بار در مراسمی یک خوراکی پذیرایی به من دادند ولی به فائزه نرسید. تعارف کردم که بخور، گفت: نمیخواهم. وقتی که خودم کامل خوراکی را خوردم، فائزه گفت: تموم شد؟ نیش جان!»
اما آخرین شوخ طبعی که زندایی از فائزه به یاد دارد باز هم چشمان او را بارانی میکند. میگوید دوازدهم بهمن قرار بود عروسی پسر خاله فائزه باشد. فائزه این یک ماهه اخیر در هر برخوردی به محض اینکه من را میدید به شوخی میگفت: زندایی حالا لباس چی بپوشیم؟ من از موقع تشییع هی به فائزه میگویم: فائزه هر چند ما را سیاهپوش کردی، اما خودت خوب لباس سفیدی تنت کردی و چقدر قشنگ رفتی. «همینجا ادامه بغضش را قورت میدهد و میگوید: «راستی برای جهیزیه دیدن که دعوت کرده بودند فائزه گفت: آخه زندایی این چه کاریه؟ واقعا ما چی کار داریم چی خریده چی نخریده؟ برای منی که خودم تحصیلات حوزوی دارم و این حرف را از استادمان شنیده بودم که جهاز دیدن و سیسمونی دیدن رسم درستی نیست و هر کس به خودش فقط ربط دارد که چی خریده و چی نخریده است، این حرف فائزه تازگی نداشت.
اما شنیدن این حرف و این تفکر از زبان یک جوان دهه هشتادی دانشگاهی برایم شیرین و دلچسب بود، چراکه این تفکر را خودش به دست آورده بود. »
*روایتگری که روایت ساز شد
«زهرا شریف دینی»، دانشجوی رشته مشاوره دانشگاه فرهنگیان، یکی از دوستان صمیمی فائزه است که از پیش دبستانی تا روز شهادت فائزه، تمام مقاطع تحصیلی را با هم گذرانده اند. در مورد فعالیتهای فائزه میگوید: «فعال و پویا بودن فائزه مثال زدنی است. اینهایی که میگویم برخی از فعالیتهای فائزه بود، هنرجوی مدرسه، نویسندگی حوزه هنری، گذراندن دوره روایتگری معلم راوی، دانشجوی سطح دو حوزه علوم اسلامی دانشگاه، فعالیت در عرصه عفاف و حجاب در همکاری با مجموعه فرشتگان سرزمین من، همکاری در بخش واکسیناسیون مردم در اوج کرونا، شرکت در اردوهای جهادی مختلف، خادم حسینیه امام رضا، مسوول خبرنگاری بسیج دانشگاه و بالاخره پشتیبان و خادم دانشجویان در سفر کرمان، همان سفری که حاج قاسم دست گیریاش از بقیه را دید و اینبار حاج قاسم از او دست گیری کرد.»
*مدیریت زمان و خواب
«زهرا باباولی»، دانشجوی شیمی دانشگاه الزهرا که از شش سالگی با فائزه دوست بوده میگوید: «ویژگی جالب فائزه این بود که اصلا تک بعدی نبود.
همیشه برایم سوال بود که آخه چطوری میتواند، چطور وقت کم نمیآورد. یکبار که ازخودش پرسیدم گفت بعد از ظهرها نمیخوابم.»
البته تلاش فائزه برای مدیریت زمان از ویژگیهایی بود که در همان سفر کرمان هم به خوبی خودش را نشان داده بود. آنجا که دوستش میگوید: «فائزه تنها کسی بود که داخل اتوبوس، موقع رفتن به کرمان، برای امتحان ۱۷ دی ماه درس میخواند تا هم مثل همیشه به درسش برسد و هم حاج قاسم را داشته باشد.»
*بیخیال رنگ روسری، نیّت مهمه!
زهرا باباولی در جواب به این سوال که اگر قرار باشد، یکی از جملات دوستتان را قاب کنید تا همیشه جلوی چشمتان باشد کدام جمله را انتخاب میکنید، میگوید: « این جمله را قاب میکنم که میگفت بیخیال خواهر! نیّت مهمه.
از آنجایی که فائزه خادم ثابت حسینیه بود همه مراسمها و مناسبتها را شرکت میکرد. اما من نه. بعدا که میدیدمش میگفتم که مثلا امتحان داشتم، ولی خیلی خیلی دوست داشتم باشم. میگفت نیّتت مهمه خواهر، عیب نداره. همین که دلت اینجاست عالیه.»
روایت دوست دیگر از روسریهای رنگ روشنی که در سفر به کرمان پوشیده بودند هم، حکایت از همین جمله پر کاربرد فائزه دارد. «زهرا شریف دینی» میگوید: «وقتی از اتوبوس پیاده شدیم هر دوی ما روسری رنگ روشن سر کرده بودیم، به فائزه گفتم ببین فائزه، نصف آدمها روسری مشکی سر کردند، زشت نیست؟ فائزه گفت نیّت مهمه زهرا خانم. من تا زمان انفجار به فکر روسری تیره بودم، اما فائزه با همان روسری رنگ روشنش، با نیّت خالصانه اش، به سمت روشنایی پر کشید و عاقبت به خیر شد.»
* زیارت عاشوراهای روزانه مادری که دخترش را عاقبت به خیر کرد
مادر در بین صحبتهایش بارها میگوید: «به چادری بودن و وقار فائزه افتخار میکردم، حالا هم که دخترم در چنین روزی و در چنین جایی و با این شکوه لیاقت شهادت پیدا کرد و پذیرفته شد، باز هم دخترم ما را بزرگ و سربلند کرد. میپرسم به نظر شما چی باعث این عاقبت به خیری دخترتان شد؟ بدون لحظهای درنگ، با لحنی مطمئن و امیدوار میگوید: «زیارت عاشوراهای خودم. چون شنیدهام که زیارت عاشورا آن دنیا شفاعت میکند، من مدت هاست هر روز صبح دوبار زیارت عاشورا میخوانم. همین که با شهادت، دخترم را پذیرفتند و بزرگ کردند سربلندی و افتخار من و پدر ش هست. من خیلی امید دارم به جواب سلام دادن آقایمان، امام حسین علیه السلام.»
حرفهای مادرش، ذهنم را میکشاند به سمت همان جملهای که آخرین بار شهیده فائزه رحیمی در اطلاعات کاربریاش نوشته بود: «آن چه در فهم تو آید، آن بُوَد مفهوم تو!»
منبع:فارس