02 شهريور 1402 8 صفر 1445 - 06 : 06
کد خبر : ۱۲۷۶۳۰
تاریخ انتشار : ۰۲ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۵:۴۸
عقیق منتشر می کند
به مناسبت فرارسیدن هفتم صفر سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را جهت بهره مندی علاقه مندان منتشر می کند

 

 

حسین عباس پور:


میان هجمۀ غم‌ها اگر پناه ندارد
حسین هست نمی‌گویم او سپاه ندارد

حسین مرهم زخم برادر است و غمی نیست
زمانه حرمتشان را اگر نگاه ندارد

حسین هست که سر روی شانه‌اش بگذارد
حسین هست نیازی به تکیه‌گاه ندارد

میان لشکر او مرد مانده؟ آه نمانده
درون خانۀ خود یار دارد؟ آه  ندارد

زمانه تلخ‌ترین زهر را به کام حسن ریخت
دلاوری که به جز ترک جنگ، راه ندارد

کسی که صلح حسن را غلط شمرد ندانست
امام مفترض الطاعة اشتباه ندارد

درید قلب حسین آن چنان ز داغ برادر
که احتیاج به گودال قتلگاه ندارد

زهرا‌بشری موحد:

هر قدر که می‌خواست گدا، شاه کرم داشت
آن قدر که پیش کرمش، خواسته کم داشت

در خانهٔ او بود که در اوج غریبی
دل‌های غریبان جهان، راه به هم داشت

دلخوش به نفس‌های مسیحایی او بود
شب‌های مدینه که فقط غربت و دم داشت

داغی شده بر سینه غم‌های وسیعش
یک کوچۀ باریک که بیش از همه غم داشت

راحت شد از اندوه جفاکاری یاران
ای کاش که یاری به وفاداری سَم داشت

ای آینه‌ها آینه‌ها! ذکر بگیرید
ای کاش حرم داشت، حرم داشت، حرم داشت...

سعید تاج محمدی:


سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که ضرب تیغ میدان می دهد سیّاس را برهان

سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ
اگر هم بسته باشد مجتبا با دشمنش پیمان

ولایت چیست؟ رختی که فقط بر او برازنده است
خلافت چیست بعد از او؟ به مشتی چارپا پالان

حسن اصل کرامت بود عالم بر درش سائل
حسن عقل مجسم بود عالم بی حسن نادان

حسن تنها نه در منزل اسیر حیله ی زن بود
که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان

حسن البته تنها نیست وقتی در کنار او
حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان

به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامه ی احمد
بروی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان

بپرس از کوچه ها بعد از علی ابن ابی طالب
کدامین شانه در تاریکی شب می برد انبان؟

کسی که گرد فرشش را تبرک می برد جبریل
نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان

معزّ المومنین است او بپرس از مردم نجران
کریم اهل بیت است او بپرس از سوره انسان

خوشا بر من که در عالم امامی این چنین دارم
که پشم اُشترش دارد شرافت بر ابوسفیان

شب و روزم به ذکر یا حسین و یا حسن روشن
سر و جانم فدای این دو سید این دو تا سلطان

محمد حسین انصاری نژاد:

می‌بینمت میانۀ میدان غریب‌تر
یعنی که از تمام شهیدان غریب‌تر

میدان چقدر دستخوش عمروعاص‌ها
بر نیزه است یکسره قرآن غریب‌تر

می‌بینمت که خسته و مجروح می‌روی
می‌بینم از همیشه‌ات ای جان غریب‌تر

در غربت بقیع، شبانگاه می‌وزد
موسیقی ملایم باران غریب‌تر

باران مگر بیاید و کاری کند دریغ
آنجا گل است وقت بهاران غریب‌تر...

هر شب شمیم گمشدۀ یاس با تو بود
هر روز در مدینه کماکان غریب‌تر

افسوس کوفه‌کوفه خوارج هنوز هست
رسم نفاق -سکۀ رایج- هنوز هست


او کیست بر نخیله که خنجر کشیده است
شولا میان معرکه بر سر کشیده است

سنگر گرفته پشت سرت در پناه نخل
خود را کنار از آن همه لشکر کشیده است

کوفی‌ست... بر سیاهی پیشانی‌اش کسی،
تصویر ابن‌ملجم دیگر کشیده است...

پرتاب کرده دشنۀ مسموم، ناگهان
آتش از آن به خانۀ حیدر کشیده است

بر دوش کوچه‌های مدائن چه می‌کنی؟
در ازدحام لشکر خائن چه می‌کنی؟


وقت جهاد با تو موافق نبوده‌اند
یک روز بین معرکه صادق نبوده‌اند

در برگ‌ریز حادثه‌ها رنگ باختند
انگار از تبار شقایق نبوده‌اند

آن شبه مردها که فقط طعنه می‌زدند
با چشم‌های شب‌زده، عاشق نبوده‌اند

گویی تو را به دوش پیمبر ندیده‌اند
در اقتدا به چشم تو لایق نبوده‌اند

گیرم شبی حدیث کسا را نخوانده‌اند
یک صبح نیز چشم به مشرق نبوده‌اند؟

والشمس و والضحی مگر از یاد رفته بود
مردان آفتابی سابق نبوده‌اند

حتی تو را به معرکه تکفیر کرده‌اند
قومی که غیر آینۀ دق نبوده‌اند

عمار کو که عرصه سراسر غبار شد
ابر سیاه تفرقه‌ها آشکار شد


ترکیب‌بند، شعله‌ور از آه می‌شود
این بند آخر است که کوتاه می‌شود

انگار در مدینه دلم سینه می‌زند
یا در بقیع همنفس چاه می‌شود

گویی امام بین حرم راه می‌رود
تا شهر غرق ذکر هوالله می‌شود

ترکیب‌بند از جگرم قطعه قطعه‌ای‌ست
نذر ضریح گمشدۀ ماه می‌شود

اینجا نشسته جامه‌دران گریه می‌کنم
شهری از استغاثه‌ام آگاه می‌شود...

محدثه آشتیانی:


مینویسم "یا حسن"حسن ختامش با خودت
بر لبم ذکر تو را دارم دوامش با خودت

لحظه های عمر خود را میسپارم دست تو
از سلام زندگی تا والسلامش با خودت

از ادب دور است نزدت دست خالی آمدن
زخم اوردم برایت التیامش با خودت

باز هم بال خیالم تا بقیع ات پر کشید
من کبوتر میشوم یک روز ،بامش با خودت

سر به دامان تو خواهم داشت یا زانوی غم؟
اینکه باشد لحظه ی مرگم کدامش با خودت!

از کریمان کم طلب کردن که کفر نعمت است
حاجتم را هم که میدانی ، تمامش با خودت

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: