۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۰ : ۰۵
سید هاشم وفایی:
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
آسمانِ چشم تو از ابرِ غم لبریز بود
غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت
سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود
«این مصیبتخانه کم دیدم که مهمانی نداشت»
تو همان سردار تنهایی که در قحطِ وفا
غم به غیر از سینۀ تو بیتالحزانی نداشت
نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل
گر نمیآموخت از تو، نی نیستانی نداشت
صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین
هیچکس مانند تو عمر درخشانی نداشت
بعد چندین سال رنج و خوردن خونِ جگر
زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت
تیرهای کینه وقتی بر تن پاکت نشست
چون حسینت هیچکس حال پریشانی نداشت
روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت
عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت
لالهها همچون «وفایی» گریه کردند از غمت
غنچهای در باغِ هستی لعل خندانی نداشت
سعید تاج محمدی:
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان
سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ
اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان..
حسن تنها نه در منزل اسیر حیلۀ زن بود
که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان
حسن البته تنها نیست وقتی در کنار او
حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان
به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامۀ احمد
به روی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان
بپرس از کوچهها بعد از علیبنابیطالب
کدامین شانه در تاریکی شب میبَرَد اَنبان؟
کسی که گرد فرشش را تبرک میبرد جبریل
نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان
مُعزّ المؤمنین است او بپرس از مردم نجران
کریم اهلبیت است او بپرس از سورۀ انسان..
جعفر عباسی:
بی تو میماند فقط رنج عبادتهایشان
بیاطاعت از تو بیهودهست طاعتهایشان
حرفها در سینه داری و نداری محرمی
مردها در سینه میماند شکایتهایشان..
سکهها، سردارها را چون غلامی میخرند
وه در آن بازار، پایین بود قیمتهایشان
خون دل از سرزنشها میخوری و میخورد
بر دل آیینهات سنگ ملامتهایشان
ای امیر صفشکن! صفین به خود لرزیده است
پیش شمشیر تو پوشالیست هیبتهایشان
بر تن دشمن به جز پیراهن نیرنگ نیست
نیستی یک لحظه غافل از سیاستهایشان
شانههایت کم نیاوردند زیر بار درد
خم نخواهد کرد پشتت را خیانتهایشان
خارها رفتهست در چشم حقیقتبینِ تو
کوچهها شرمنده از دست جسارتهایشان
انتظار تیز تیغ ما به پایان میرسد
تازه آن دم هست آغاز مصیبتهایشان
محمد رضا وحید زاده:
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
اگرچه آمده از کوفه، از حوالی غربت
ولی نشسته به روی دلش غبار مدینه
پس از حکایت کوچه ستارهها همه گفتند
که هیچ کار ندارد دگر به کار مدینه
گشود سفرۀ دل را، شمرد آن همه غم را
کنار خلوت پنهانترین مزار مدینه
سقیفه و فدک و در... طناب و سیلی و حیدر...
و دید باز نگفته، یک از هزارِ مدینه..
کنار تشت خمید و گریست داغ دلش را
و داد خاتمه آخر به انتظار مدینه
حسین عباس پور:
گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
لبریز برکت میشود هر خاک بیحاصل
از چشمهایت نمنم باران که میآید
حتی خدا محو تماشای تو میماند
از خانۀ تو صوت اَلرّحمان که میآید
مثل تنورت گرم دلهای یتیمان است
از کیسۀ خیرات عطر نان که میآید
حاجات من بیخواستن عمری اجابت شد
چشمانتظارم بر لبانم جان که میآید
رضا یزدانی:
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
دلش اندازۀ ریگ بیابان بیوفایی دید
ولی اندازۀ آغوش دریا مهربانی کرد
نگاهش شرح نابی بود از «الجار ثمّ الدار»
اگر با این و آن مانند زهرا مهربانی کرد
چه خواهد کرد با مهمان کوی خویش آن مردی
که با دشنامگوی خویش حتی مهربانی کرد
چرا دنیا به کامش ریخت زهر غصّه و غم را؟
چرا با مهربانیهای او نامهربانی کرد؟
«الا ای تیرهایی که پی تشییع میآیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»
دل او میگرفت از آن همه زخمزبان هرگاه
نظر میکرد بر انگشترش: اَلعِزَةُ لِله
کسی که در پناه شانۀ او کوهسار و دشت
کسی که ریزهخوار سفرۀ او آفتاب و ماه
مگر تاریخ غربتزا! چه رخ دادهست در ساباط
که سجاده کشیده زیر پای خستۀ او آه
قیامش مستتر گشتهست در غمنامۀ صلحش
و صلحش میشناساند به مردم راه را از چاه
خجالت میکشد حتی زره زیر عبای او
از آن یاران ناهمراه، آن یاران ناهمراه
«الا ای تیرهایی که پی تشییع میآیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»...
مدینه کوفه شد، کوفه دوباره از صدا افتاد
و اما بعد... یاد خطبههای مرتضی افتاد
و اما بعد... «این مردم خدایا خستهاند از من»
و پژواک صدایی مهربان در گوشها افتاد
مدینه کوفه شد کوفیتر از آنی که بنویسم
خدایا این چه آتش بود در دامان ما افتاد
بهپیش غیرت چشم برادرهای بیتابش
تنی - انگار کن پیراهن یوسف - رها افتاد
و امّا بعد... تابوت از هجوم تیرها گل داد
و باران شد، تو گویی اشک از چشم خدا افتاد
«الا ای تیرهایی که پی تشییع میآیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»