عقیق: هر فردی که ذرهای از حاج قاسم سلیمانی شناخت داشته باشد میداند که او چه قدر برای خانوادههای شهدا احترام قائل بود. روایتی که میخوانید خلاصهای از خاطره محمد عبداللهپور است که در کتاب «متولد مارس» آمده است.
ما کنگره ۸ هزار شهید استان گیلان را برای اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ در شهر رشت تدارک دیده بودیم. از دو هفته قبل مراسم، مسائلی پیش آمد که تأثیر بدی بر اجرای کنگره میگذاشت. شرایط بسیار سختی بود.
بعد از مشورت به این نتیجه رسیدیم که تنها راهی که میشود با آن مراسم را ماندگار کرد، دعوت از حاج قاسم سلیمانی است! اما میدانستیم با توجه به مشغلههای زیادی که ایشان دارد، حضورش به عنوان سخنران مراسم کاری است تقریباً محال. با این حال بیکار ننشستیم و واسطهها را یکی پس از دیگری خدمت ایشان فرستادیم. اما همه دست خالی بر میگشتند.
جواب حاجی یک چیز بود: «در آن تاریخ چند جلسه مهم منطقهای دارم و هیچ وقتی ندارم.»
خانوادههای شهدا اصرار داشتند از حاج قاسم دعوت کنیم. به آنها توضیح میدادم که حاج قاسم درگیر مسائل منطقهای و سوریه است و نمیتواند بیاید؛ اما آنها راضی نمیشدند. فشار زیادی روی ما بود.
وقتی حسابی مستأصل شدم، گفتم آخرین تیر در کمان را هم شلیک کنیم؛ هرچه بادا باد! تصمیم گرفتیم تعدادی از مادرانی که دو ـ سه تا از فرزندانشان شهید شده است، زیر دعوتنامه حاج قاسم را امضا کنند. این کار صورت گرفت و دعوتنامه ارسال شد.
چند روز بعد یک نفر از دفتر حاج قاسم تماس گرفت و گفت: سردار سلیمانی پیغامی به شما داده که با عرض معذرت مجبورم عین پیام را به شما منتقل کنم.
گفتم: بفرمایید.
گفت: حاج قاسم خیلی ناراحت شد و گفت به شما بگم «خیلی نامردی! چرا از مادران شهدا امضا گرفتی؟ من توی اون تاریخ با چند گروه فلسطینی جلسههای خیلی مهمی دارم. حالا چون نمیتوانم بیایم، شرمنده مادران شهدا میشوم. الان جواب این مادران را چه بدهم؟»
گفتم: خب نیاید! اما بهشون بگویید خانواده شهدا ایشان را میخواهند و من نمیتوانم جوابشان را بدهم.
ناگهان خود حاج قاسم آمد پشت خط و گفت: «باشه من میام؛ شب قبلش هم میام!»
و آمد.
منبع:فارس