23 مهر 1400 9 (ربیع الاول 1443 - 50 : 03
کد خبر : ۱۱۹۰۲۶
تاریخ انتشار : ۲۲ تير ۱۴۰۰ - ۲۱:۳۱
دو برادری که برای اعزام به سوریه هویت خود را تغییر داده و از طریق لشکر فاطمیون راهی دفاع از حرم شدند؛ این دو برادرِ تک‌تیرانداز آسایش را از داعشی‌ها گرفته بودند.

عقیق:دو برادر مشهدی بودند و دو رفیقی که نمی‌شد آن‌ها را از هم جدا کرد. آقا مصطفی طلبه و خادم امام رضا (ع) بود و دو فرزند داشت و آقا مجتبی مجرد بود و دانشجوی رشته حقوق. هر دو می‌خواستند مدافع حرم بشوند و باهم برنامه‌ریزی کرده بودند تا مادر را برای رفتن به سوریه راضی کنند.


لبخند آقا مصطفی

عنایت حضرت زهرا (س)

در ایامی که مصطفی و مجتبی به دنبال راهی برای رضایت گرفتن از مادر می‌گشتند، مادرشان که از این مسأله بی‌خبر بود، خواب حضرت زهرا (س) و فرزندان ایشان را می‌بیند که مهمان منزلشان شده‌اند، بانوی دو عالم به مادر آقا مصطفی و آقا مجتبی می‌فرمایند: «برای ظهور مهدی (عج) ما دعا کنید». مادر در خواب متعجب می‌شود که چرا حضرت زهرا (س) به ایشان عنایت کرده‌ است و بعد از بیدار شدن با خود می‌گوید که منظور حضرت فاطمه (س) چه بوده است و چرا به خوابم آمده‌اند.


جدیت آقا مجتبی

رضایت گرفتن از مادر

چند روزی از این خواب می‌گذرد، یک روز مصطفی و مجتبی باهم نزد مادر می‌روند مادر با خود می‌گوید مسأله مهمی است که این دو برادر با هم آمده‌اند، دو برادر با هم می‌نشینند و با هم شروع  به صحبت کردن از واقعه کربلا می‌کنند. مادر پای حرفهایشان می‌نشیند تا متوجه منظور پسرانش شود. آن‌ها به مادر گفتند: مادر می‌بینید وقتی که ماه محرم می‌شود می‌گوییم کاش روز عاشورا بودیم و نمی‌گذاشتیم حضرت زینب (س) تنها بمانند یا می‌گوییم کاش بعد از واقعه عاشورا بودیم و نمی‌گذاشتیم حضرت رقیه (س) سیلی بخورد؟! نمی‌شود که همه‌اش کاشکی بگوییم، الان همان روزهایی است که باید به همان کاش گفتن‌ها عمل کنیم.


اکنون موقع عمل کردن به کاشکی‌ها است

با توجه به اینکه جریان مدافعان حرم خیلی در رسانه‌ها اطلاع‌رسانی نمی‌شد، مادر همین‌طور مات و مبهوت به حرف‌های پسرانش گوش می‌دهد و نمی‌تواند متوجه منظورشان شود. بعد مصطفی و مجتبی شروع می‌کنند به بیان ظلم داعشی‌ها در سوریه و به مادر می‌گویند: الان داعش در سوریه است و اگر ما ایرانی‌ها به سوریه نرویم، داعشی‌ها حضرت زینب (س) و رقیه جان (س) را به اسیری می‌برند و بعد از می‌پرسند که مامان اجازه می‌دهید ما برویم؟ مادر با اینکه خیلی فرزندانش را دوست داشت، بدون چون و چرا رضایت می‌دهد که دو برادر راهی سوریه شوند و می‌گوید: بروید و فدای خانم زینب (س) شوید.

این دو برادر از رضایت مادر خیلی خوشحال می‌شوند، مادر به یاد روضه امام حسین (ع) و حضرت علی‌اکبر (ع) می‌افتد و به قامت فرزندانش می‌نگرد و دل سیر نگاهشان می‌کند. مصطفی و مجتبی که باورشان نمی‌شد مادر رضایت داده باشد از مادر می‌پرسند مادر! می‌دانی داعشی‌ها سر می‌برند؟ مادر می‌گوید: فدای سر امام حسین (ع).


آقا مصطفی در میدان رزم

دو برادر می‌پرسند مادر! می‌دانی داعشی‌ها انسان‌ها را آتش می‌زنند و ممکن است ما را بسوزانند؟ مادر می‌گوید: فدای دامن سوخته رقیه (س). آن‌ها به مادر گفتند: مادر می‌دانی داعشی‌ها بدن‌ها را تکه تکه می‌کنند و مادر پاسخ می‌دهد: فدای بدن قطعه قطعه‌ای که روی حصیر چیدند و اینگونه مادر خود را برای شهید دادن  آماده می‌کنند آن هم نه یکی از پسران، بلکه هر دو پسرش را.

نوزادی که توسط ضدانقلاب کشته شد

این مادر یکبار طعم مادر شهید شدن را چشیده بود و آماده بود باری دیگر فرزندانش را فدای اسلام کند. او در سال ۱۳۶۸ برای به دنیا آوردن آخرین فرزندش که مرتضی نام داشت به بیمارستان می‌رود و فرزندی سالم به دنیا می آورد، اما بعد متوجه می‌شوند که پزشک، منافق بوده و نوزادان پسر را می‌کشته. این مادر هیچ وقت مرتضی را نمی‌بیند و حتی نمی‌داند مزارش کجاست.

تغییر هویت برای رفتن به سوریه

آقا مصطفی و آقامجتبی چند بار برای رفتن به سوریه از مشهد اقدام کردند اما به نتیجه نرسیدند تا اینکه بعد از ماه‌ها دوندگی و تلاش از طریق قم برای ثبت نام اقدام کردند. ثبت‌نام آن‌ها هم اینطور بود که مدت زیادی وقت گذاشتند و لهجه افغانستانی یاد گرفتند تا بتوانند از طریق لشکر فاطمیون قم راهی سوریه شوند.


آرامشی که آقا مجتبی دارد

در این برنامه‌ریزی مادر هم نقش پررنگی داشت تا بتواند آن‌ها را به اهل بیت (ع) و خدا برساند. هر دو برادر اسم‌های مستعار برای خود انتخاب کردند، مصطفی با نام «بشیر زمانی» و مجتبی با نام «جواد رضایی». آن‌ها خودشان را به‌ عنوان دو پسرخاله معرفی کرده بودند و قرار بود بعد از رفتن‌شان مادر در نقش مادر مجتبی و خاله مصطفی باشد.

این دو برادر کم کم راهی می‌شدند. مادر ساک فرزندانش را می‌بندد و مصطفی با همسر و دخترانش وداع می‌کند و اعزام می‌شوند. مادر می‌خواست کاسه آبی پشت مسافرانش بریزد، اما آن‌ها می‌گویند پشت ما آب نریزید چون قرار نیست ما برگردیم ما شهید می‌شویم.

دو برادری که در یک سنگر شهید شدند

مصطفی و مجتبی در عملیات‌های سوریه باهم بودند و زمانی که فرماندهان متوجه تیراندازی دقیق آن‌ها می‌شوند، این دو برادر را به‌عنوان تک‌تیرانداز انتخاب می‌کنند؛ تیرهای این دو برادر هیچ‌وقت به خطا نمی‌رفت و به گفته همرزمانشان داعشی‌ها از دست مصطفی و مجتبی به تنگ آمده بودند.


آقا مصطفی و دخترش

شهیدان بختی در عملیات‌های متعددی حضور پیدا می‌کنند و زمان مرخصی‌شان فرا می‌رسد. آن‌ها وقتی متوجه می‌شوند که قرار است عملیاتی اجرا شود، از برگشتن منصرف شده و با دیگر مدافعان حرم به منطقه عملیاتی اعزام می‌شوند.

در این عملیات از ناحیه دشت، ارتش سوریه، از ناحیه جاده نیروهای حزب الله و از ناحیه کوه نیروهای فاطمیون پیشروی می‌کردند. تک‌تیراندازها بافاصله بیشتری از گردان مستقر شده بودند تا مسیر را برای ادامه عملیات پاک‌سازی کنند. آن شب مصطفی و مجتبی داخل یک سنگر کنار هم مستقر می‌شوند و شروع به پاک‌سازی منطقه می‌کنند تا لشکر فاطمیون راحت‌تر به مسیر پیشروی‌ ادامه دهد.


آقا مجتبی در حال زیارت

درگیری لحظه‌ به‌ لحظه بیشتر و فاصله تک‌تیراندازها با داعشی‌ کمتر می‌شود، درگیری شدیدی بین مدافعان و داعشی‌ها اتفاق می‌افتد و داعشی‌ها یک نارنجک داخل سنگر مصطفی و مجتبی پرتاب می‌کنند. نارنجک منفجر می‌شود و هر دو برادر به شهادت می‌رسند.

بعد از درگیری نفس‌گیر، مدافعان حرم به آن منطقه می‌رسند و شهید «مرتضی عطایی» خود را به سنگر این دو برادر می‌رساند و می‌بیند آن‌ها سرشان را روی شانه یکدیگر گذاشته‌اند و ابتدا فکر می‌کند مصطفی و مجتبی خوابیده‌اند و بعد که آثار ترکش را می‌بیند، متوجه می‌شود که تک‌تیراندازها با هم به شهادت رسیده‌‌اند.


شهید مصطفی بختی

ماجرای پیدا کردن هویت شهیدان بختی

بعد از شهادت شهیدان بختی، مدافعان حرم پیکر آن‌ها را به عقب برمی‌گردانند اما با توجه به اینکه مدافعان حرم و فرماندهان مصطفی و مجتبی را به عنوان دو پسرخاله افغانستانی ساکن قم می‌شناختند، مسؤولان اعزام برای پیدا کردن خانواده این شهدا دچار مشکل می‌شوند و در قم چنین خانواده‌ای پیدا نمی‌کنند.

در این میان تنها کسی که ماهیت اصلی آن دو برادر را می‌دانست، سید حسینی فرمانده تک تیراندازها بود که در همان برخورد اول متوجه می‌شود این دو برادر ایرانی و اهل مشهد هستند، اما به آن‌ها قول می‌دهد که ماهیتشان را فاش نسازد، بعد از گذشت چند روز از شهادت این دو برادر، سید حسینی پیگیر کار آن‌ها می‌شود، در آن زمان پیکر آقا مصطفی و آقا مجتبی را به عنوان شهید گمنام در حرم حضرت معصومه (س)  طواف می‌دادند که با تماس سیدحسینی این راز آشکار می‌شود. سپس پیکر مطهر این شهدا به مشهد مقدس منتقل شده و در بهشت رضا (ع) آرام می‌گیرد.


تشییع پیکر دو برادر در مشهد

درباره شهیدان

شهید مصطفی بختی  در پنجم مرداد ماه سال ۶۱ در مشهد به دنیا آمد، مجتبی برادرش نیز در ۱۲ فروردین سال ۶۷ به دنیا آمد، آن‌ها همزمان در ۲۲ تیر ماه سال ۹۴ در تدمر سوریه به شهادت رسیدند، شهید مجتبی در لحظه شهادت ۲۷ ساله و شهید مصطفی ۳۳ ساله بودند. از آقا مصطفی ۲ فرزند دختر به یادگار مانده است.

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: