۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۳ : ۱۱
عقیق:به مناسبت فرا رسیدن چهل و سومین دهه مبارک فجر به بازخوانی خاطرات فرماندهان سپاه در آن بازه زمانی میپردازیم. در این بخش، خاطرات مبارزاتی سیدمسعود خاتمی مسؤول بهداری کل سپاه در دوران جنگ تحمیلی را از منظر میگذرانیم که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس به رشته تحریر درآمده است:
سیدمسعود خاتمی از مبارزان علیه رژیم ستمشاهی در دوران قبل از انقلاب بوده است که پس از انقلاب، با ورود به سپاه، مسؤولیتهای متعددی از جمله فرماندهی سپاه استان فارس، عضویت در شورای عالی فرماندهی سپاه، معاونت پارلمانی ـ حقوقی وزارت سپاه، مسئولیت واحد امور پاسداران و مسؤولیت بهداری کل سپاه را بر عهده گرفته است. او همچنین مسؤولیت معاونت بهداشت و درمان بنیاد مستضعفان و جانبازان، مسؤولیت جمعیت هلال احمر و ریاست دانشگاه علوم پزشکی بقیة الله (عج) را نیز در کارنامه خود دارد.
سیدمسعود خاتمی در دوران نوجوانی وارد عرصه مبارزه با طاغوت شد
وقتی عکس امام را نشناخت
در سالهای ۴۲ و ۴۳ تقریباً ۱۰ سالم بود. بعدا که به تهران رفتم، با افکار برادرم، آقا سیدمرتضی، بیشتر آشنا شدم و اولین بار او من را به منزل آقای سعیدی برد. در خانه آیتالله سعیدی، عکس بزرگی از امام دیدم که خیلی توجهم را به خودش جلب کرد، ولی او را نشناختم. ابعاد عکس یک متر در نیم متر بود. گفتم: این عکس کیست؟! اخوی گفت: ایشان قائد و زعیم ماست. پرسیدم: اسمش چیست؟ جواب داد: آقای خمینی. بعد از آن، ساواک آیتالله سعیدی را دستگیر کرد و آن عکس بزرگ را هم با خودش برد. از آن زمان، افکار آیتالله سعیدی روی من اثر گذاشت.
شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی
این روحانی، پدر ساواک را در آورد
آقای سعیدی خیلی سرزنده و بهروز بود. آن طور که یادم میآید، مسجد خیلی فعالی هم داشت. البته منع شده بود که در منبر سخنرانی کند، اما دستبردار نبود. میایستاد و سخنرانی میکرد! میگفتند: تو اصلاً منبر نرو، ایستاده سخنرانی میکرد! بعد گفتند: اینجوری هم سخنرانی نکن، نشسته سخنرانی میکرد. درست است که ساواک ایشان را شهید کرد، ولی ایشان هم پدر ساواک را درآورد.
روحانی مورد علاقه محله غیاثی تهران
زمانی ساواک به ایشان گفته بود: تعهد بده که از آقای خمینی اسمی نبری. یک بار سخنرانی مفصلی کرد و گفت: دستگاه از من تعهد گرفته که اسم حضرت آیتاللهالعظمی خمینی را نبرم، ولی شما بدانید که هر وقت گفتم حضرت آیتاللهالعظمی، منظورم ایشان است و صلوات بفرستید. اینطور نبود که کوتاه بیاید. یک بار در عالم بچگی به حاج آقا وثوق گفتم: آقا، شما چرا مثل آقای سعیدی مبارزه نمیکنید؟ ایشان گفتند: حق با شماست، ولی آقای سعیدی اگر یکی بخورد، یکی میزند. من اگر دوتا بخورم، یکی هم نمیتوانم بزنم. به هر حال آیتالله سعیدی آدم عجیبی بود و خیلی قاطع حرفهایش را میزد. مردم محله غیاثی تهران هم به او علاقه داشتند و بعضی وقتها مشکلات اجتماعیشان را به ایشان میگفتند.
رژیم هم نتوانست او را تحمل کند و در سال ۴۹ او را در زندان به شهادت رساند. روزی که آقای سعیدی را شهید کردند، قرار شد فردایش مجلس ختمی در مسجد محله برای ایشان بگیرند، اما در مسجد را بسته بودند. مردم در منزل ایشان جمع شده بودند که یک دفعه کسی آمد و فریاد زد: در مسجد باز شده. مردم هم همگی سراسیمه به مسجد رفتند. ماشینهای شهربانی و پلیس هم آمده بودند.شهادت ایشان محله را متحول کرد.
حال و هوای دانشگاه شیراز در سالهای منتهی به انقلاب
اوایل، فضای دانشگاه شیراز (دانشگاه پهلوی) بیشتر دست کمونیستها بود. آنها میگفتند: ما مواضعمان علمی است و شما یک مشت آدم متحجرید! تا وقتی کتابهای دکتر علی شریعتی مطرح شد، وضع همین بود. وقتی کتابهای ایشان مطرح شد، دانشجوهای مذهبی دانشگاه جان گرفتند. خود من آن قدر به کتابهای او علاقه مند شدم که خیلی از آنها را تا حدی خواندم که حفظ شدم. فضا طوری شده بود که عده زیادی در جلسات مذهبی دانشکده فنی دانشگاه شیراز مینشستند و مهندس کاشانی فقط کتاب حج دکتر شریعتی را میخواند و بقیه لذت میبردند.
پیش از این نیز روایت فرماندهان از دوران مبارزات انقلاب اسلامی شامل خاطرات محسن رضایی (اینجا) و سیدیحیی رحیمصفوی (اینجا) منتشر شده است.