۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۱۷
بیژن ارژن:
بخشید به حکمت و به لطفی به شما
از اینهمه سوره، سورۀ کوثر را
کوتاهترین سورۀ قرآن، یعنی
کوتاهترین راهِ رسیدن به خدا
زهرا از هرچه گفته آمد، سر بود
ما دیگر گفتهایم و او دیگر بود
پیوند گل محمّدی با سیب است
او سیب گلاب باغ پیغمبر بود
سید رضا موید:
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
کن شستوشو به چشمۀ تقدیس، ای قلم
وآنگه ثنای فاطمه بنویس، ای قلم
بنویس ای قلم، که خدا خواستار اوست
امر جهانیان همه در اختیار اوست
بنویس اینکه فاطمه، محبوبۀ خداست
مجموعه صفات و، کمالات انبیاست
یک زن، ولی معلم مردان پارساست
او از خدای باشد و از غیر او جداست
بنویس اینکه فاطمه، ناموس اکبر است
خاک رهش به هستیِ عالم، برابر است...
با آنکه انبیا، غم دنیا نداشتند
دل جز به یاد حیّ توانا نداشتند
چیزی کم از عبادت و تقوا نداشتند
یک غبطه داشتند که زهرا نداشتند!
زهرا عطیهای ز خدا بر پیمبر است
وین افتخار، فوق مباهات دیگر است
ای عصمت خدا، که خداییست یاد تو
عصمت نهاده است خدا در نهاد تو
عشق و محبت است و ادب، خانهزاد تو
در خانهداری است کمال جهاد تو
پیداست حُسن تربیت از زینبین تو
صلح حَسن گواه و، قیام حسین تو...
در چهرۀ تو، نور خدا دیده میشود
با هل أتی، عطای تو سنجیده میشود
در روز حشر، قَدر تو فهمیده میشود
آنجا به احترام تو بخشیده میشود،
جُرم کسی که هست به مِهر تو استوار
با هر که دوستدار تو را هست دوستدار...
علیرضا قزوه:
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
تو سرّ مخفی لولاکی و جهان گم بود
اگر نبود گلافشانی ولادت تو
شهود، شمّهای از ربّنای شعلهورت
حضور، گوشهای از خلوت عبادت تو
تو نورِ نورٌ علی نوری، ای تمامت نور!
کدام ذرّه ندارد سرِ ارادت تو؟...
پُر از جمال و جلالِ جمادی و رجبم
شب ولادت مولاست یا ولادت تو؟!
رضا قاسمی:
همان زمان که در آفاقِ عرش، دیده شدی
برای قصهی لولاک، برگزیده شدی
تو میوهی ملکوتی که در شب معراج
به اذنِ حضرت پروردگار، چیده شدی
گذاشت آینه را روبروی وجهالله
قلم به دستِ خدا بود و تو کشیده شدی
تو دستخطّ خدایی به شعر «اعطینا»
غزل در آینه تکثیر شد قصیده شدی
تو شاهبیت غزلهای خالق شعری
به شاعرانهترین شکل، آفریده شدی
همینکه وحی، به توصیف تو مزیّن شد
زبانِ شعرِ زمینی همیشه الکن شد
به یمن آمدنت عرش، ریسهبندان شد
شبی که خانهی خورشید هم چراغان شد
زمین، بهشت برین و بهشت، کوثرنوش
به یمنِ شان نزولت هم این و هم آن شد
فرشتهها به هوایت بداهه میگفتند
تو آن قصیدهی نابی که شعرباران شد
خدا به خاطر نامت سه بیت نازل کرد
سه آیهای که دلیلِ نزولِ قرآن شد
برای مدح تو جبریل، آمد از ملکوت
نشست، نامهرسان خدا غزلخوان شد
سلامِ خلق و سلامِ خدا عَلَیالْکوثر
سلام بر تو و بابای تو اَباالْکوثر
سلام، کوثر جاری شده به جان زمین
سلام، انسیهی حوریهنشان زمین
خدای تو به زمین دوخت، آسمانها را
به عشقِ شان نزولت ای آسمان زمین !
شبی که آمدی از روز، روزتر شده بود
به وقتِ نور تو تنظیم شد زمان زمین
برای مدتِ هجده بهار هم که شده
خدا گذاشته منت به ساکنان زمین ...
که شاید از تو بگیرند، درسِ انسان را
رسیدی از ملکوتت به امتحان زمین
هزار حیف، که مردود شد زمین و زمان
همان دمی که پر از دود شد زمین و زمان
زمین نداشت لیاقت که روی آن باشی
اراده کرد، خدا جان آسمان باشی
قرار بود، زمین خانهی خودت باشد
نخواستند و بنا شد که میهمان باشی
بهشت زیر قدوم تو با تفاخر گفت
خدا نخواست بهشتِ زمینیان باشی
تو گنج مخفی پروردگار خواهی ماند
اراده کرده که بانوی بینشان باشی
به عشق «اَشْهَدُ اَنّ عَلی وَلیُّ الله»
نخواستی نفسی اشهدِ اذان باشی
قسم به نامِ بلندت قسم به نام علی
علی تمامِ تو بود و تو هم تمامِ علی
مجید تال:
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
بشر از لطف خداوند مکدّر میشد
شرم میکرد اگر صاحب دختر میشد
اشک لالایی بیواژۀ مادرها بود
گورِ بیفاتحه گهوارۀ دخترها بود
ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد
«عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»
آنکه بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت
دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت
عشق را طبع خداوند به توصیف آورد
شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد
سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه
حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه
عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت
و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت
شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد
زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد
خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد
تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد
مادرانه به طرفداری احمد برخاست
تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست
جلوهای کرد و دلیل زهق الباطل شد
و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد
بیگمان بولهب آنروز پر از واهمه بود
دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود
بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست
سند محکم اثبات نبوّت زهراست
دختری که لقب اُم اَبیها دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
و خداوند اگر وَاعتصموا میگوید
از کرامات نخ چادر او میگوید
سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی
تا ابد دَهر نبیند به خود اینگونه زنی
نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد
چادرش یکشبه هفتاد مسلمان آورد
راه عرفان خداوند به او وابستهست
جز در خانۀ زهرا همه درها بستهست
زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد
قُرة العین نبی وصله به چادر دارد
همه در خدمت بانوی دو عالم بودند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند
فضه هم بود، ولی باز خودش نان میپخت
نان برای دل بیتاب فقیران میپخت
بارها خادمهاش گفت: به لطفت شادم
«من از آن روز که در بند توام آزادم»
فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود
یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود
غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست
اَحدی کفو علی بن ابیطالب نیست
عشق باید که پس از این سخن آغاز کند
مرتضی در بزند فاطمه در باز کند
آفتاب از افق خانهشان سر میزد
هر زمان فاطمه لبخند به حیدر میزد
کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی
کیست خوشبختترین مرد جهان غیر علی
وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست
سند محکم اثبات ولایت زهراست
اولین شیعۀ بیتابِ علی، زهرا بود
که سراپای وجودش سپر مولا بود
یک جهان هم اگر از بیعت خود برمیگشت
باز هم فاطمه دور سر حیدر میگشت
نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد
میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد
آسمانها پس از او یکسره کوکب دیدند
چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند
زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است
خطبۀ دمبهدمش وارث تیغ دو دم است
او که چون مادر خود پای ولایت مانده
یکتنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده
تا ابد در دل ما هست غم عاشورا
این خبر را برسانید به تکفیریها
«یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز
علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز
کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟
پسر فاطمه کافیست که فَرمان بدهد
همه از خاتمۀ معرکه آگاه شوند
فاتحان با خبر از «نَصرُ مِنَ الله» شوند
باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود
شیعه عکسالعملش سخت و خشن خواهد بود
ننگ بادا به ابوجهل، به همدستِ یهود
لعنِ تاریخ به موذیگری آل سعود
سپر خویش کنم غیرت سرداران را
به جهانی ندهم یک وجب از ایران را
پس چه شد دبدبه و کبکبۀ نادانها
داغ شد بر دلشان داغی تابستانها
چشم بَد دور که این دشت پُر از لاله شدهست
سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شدهست
سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایۀ چادر او از سرمان کم نشده
بنویسید امیدِ دل زهرا مهدیست
چارۀ کار همه مردم دنیا مهدیست
غلامرضا سازگار:
نبوت ناتمام است و علی تنهاست بی زهرا
ولایت کشتی گم گشته در دریاست بی زهرا
چنان که بی علی زهرا ندارد کفو و همتایی
علی آری علی یکتای بی همتاست بی زهرا
به قدر قدر و کوثر می خورم سوگند نزد حق
که قدر قدر و کوثر هر دو ناپیداست بی زهرا
نه جنت را نه کوثر را نه غلمان را نه حورا را
نه دنیا را نه عقبی را نخواهم خواست بی زهرا
مبادا ناقۀ او پا گذارد دیر در محشر
که حتی انبیا را بانگ وانفساست بی زهرا
به آیات شفاعت می خورم سوگند در محشر
شفاعت را نه مفهوم است و نه معناست بی زهرا
به پیشانی اهل جنت این مصراع بنوشته
که جنت دوزخ رنج و عذاب ماست بی زهرا
احمد علوی:
خبری بود در افلاک و جهان می خندید
آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را داد
خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید
که خداوند به پیغمبر خود مادر داد
خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند
باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد
و خدا خواست علی مشتری زهره شود
که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد
همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن
کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست
قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند
این تنوری ست که از نور نبوت گرم است
حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست
به خدایی که خودش بوده بلا گردانت
هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست
که به هنگام وضو می چکد از دستانت
چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید!
ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد
حیدر دیگری از راه می آید یک روز
که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد