۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۲ : ۰۶
عقیق :برخی از پیامبران الهی پیشگویی هایی را در خصوص حادثه بزرگ کربلا داشته اند که از نگاه شما خواهد گذشت.
هنگامی که حضرت آدم علیه السلام به زمین فرستاده شد بین او و همسرش «حوا» جدایی افتاد و او برای یافتن همسرش به راه افتاد، در بین راه گذرش به کربلا افتاد پس بی اختیار اشک از چشمانش جاری شد و ابری ازغم سرتاسر هوای دلش را تسخیر کرد. سر به آسمان بلند کرده وعرض کرد: خدایا! آیا دیگر بار من دچار معصیتی شده ام که، این حال به من دست داده است؟
خطاب رسید: ای آدم گناهی از تو سر نزده است بلکه در این سرزمین فرزند تو حسین علیه السلام را با ظلم و ستم به قتل می رسانند.
عرض کرد: خدایا حسین کیست؟ آیا از پیامبران است؟ ندا آمد، نه پیامبر نیست ولی فرزند پیامبر آخرالزمان محمد بن عبدالله است.
عرض کرد: خدایا! قاتل او کیست؟ خطاب آمد نامش یزید است که معلون آسمان ها و زمین است.
در این هنگام به جبرئیل رو نمود و گفت: درباره قاتل حسین علیه السلام چه باید کرد؟ جبرئیل گفت: باید او را لعن نمود. و آدم علیه السلام چهار بار یزید را لعن نمود و راه خود را گرفت از سرزمین کربلا خارج شد.
عجله کنید: همه سوار بر کشتی شوید. کودکان را فراموش نکنید، عذاب خداوند نازل شده است. آری این کلامی بود که حضرت نوح علیه السلام به قوم خود می گفت: از آسمان و زمین آب فوران می زد. باد شدیدی وحشت و اضطراب مردم را دو چندان کرده است.
همه بر کشتی سوار شدند و کشتی بر امواج پرتلاطم آب سرگردان شد مدتی در راه بود که ناگهان از حرکت ایستاد. نوح علیه السلام مضطرب و نگران با خود می گفت خدایا! چه شده است چرا کشتی حرکت نمی کند؟
ناگهان ندا آمد ای نبی! این جا سرزمینی است که فرزند زاده خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و پسر اشرف اولیاء در آنجا کشته می شود. نوح پرسید: قاتل او کیست؟ ندا آمد: قاتل او ملعون آسمان ها و زمین است. نوح علیه السلام چهار بار قاتلان آن حضرت را لعن کرد تا سرانجام کشتی به راه افتاد و از غرق شدن نجات پیدا کرد.
به سرزمین کربلا رسید آرام آرام مرکبش عبور می کند، ناگهان به گودال قتلگاه رسید و اسب او را به زمین زد.
ابراهیم علیه السلام زبان به استغفار گشود و عرض کرد: خدایا از من چه خطایی سر زده است که این گونه به این بلا دچار شده ام؟ جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای ابراهیم از تو گناهی سر نزده است؛ مگر اینکه در این سرزمین فرزند آخرین فرستاده خدا محمد بن عبدالله را به قتل می رسانند. ابراهیم پرسید: قاتل او کیست؟ جبرئیل گفت: قاتل او ملعون آسمان ها و زمین است که قلم بر لوح اعظم، لعن او را نگاشته است.
در این هنگام ابراهیم دست خود را به طرف آسمان بالا برد و در حق قاتلان آن حضرت لعن و نفرین نمود.
نمی دانم چه خبر شده است؟ چرا گوسفندان از شط فرات آب نمی آشامند. این خبری بودکه شبان اسماعیل علیه السلام برایش آورد. گفت علتش معلوم نیست که گوسفندان هرگز به آن احتیاج ندارند. مگر می شود؟
اسماعیل علیه السلام به درگاه خداوند رو آوردو علت جریان را جویا شد. خطاب رسید ای اسماعیل! از گوسفندان علت ماجرا را بپرس، از جا برخاست و از گوسفندان پرسید چرا آب نمی آشامند؟
گوسفندان با زبان فصیح گفتند: به ما خبر رسیده که در این مکان حسین فرزند آخرین پیامبر خدا با لب تشنه به شهادت می رسد.
اسماعیل پرسید: قاتل او کیست؟ گفتند او ملعون آسمان ها و زمین است در این هنگام اسماعیل گفت: اللهم العن قاتل الحسین.
سلیمان بر بساط خود سوار بود و در اسمان در حرکت، ناگهان باد به جنب وجوش افتاد و بساط سلیمان را کنترل درامد.
سلیمان علیه السلام تعجب کرد و وحشت و اضطرابی عجیب او را فرا گرفت پرسید: چه شده است؟ باد جواب داد: ما به قتلگاه حسین علیه السلام رسیدیم. سلیمان پرسید: حسین علیه السلام کیست؟ بد گفت: او فرزند علی بن ابی طالب و دختر خاتم الانبیاء محمد مصطفی است و در این سرزمین به دست قومی جفاکار به قتل می رسد.
سلیمان پرسید: نام قاتلش کیست؟ جواب داد او ملعون زمین و آسمان ها است در این هنگام سلیمان دست برداشت و یزید را لعن نمود، باد به خودش آمد و بساط سلیمان را برداشت و از زمین کربلا دور نمود.
موسی علیه السلام با یوشع بن نون در راهند. ناگهان نعلین موسی پاره می شودو خاری در پایش فرو می رود. و خون جاری می شود. رو به آسمان می گوید: خدایا! مگر از من گناهی سر زده است که بچنین کیفری در دنیا مبتلا می شوم؟
خطاب می رسد: ای موسی نام این سرزمین کربلا است و در همین سرزمین است که خون حسین علیه السلام ریخته می شود و به دست قومی جفاکار به قتل می رسد. خون تو به موافقت خون او ریخته شد.
موسی گفت: خدایا حسین کیست؟ خطاب آمد: او فرزند محمد مصطفی آخرین فرستاده من است، عرض کرد قاتل او کیست؟ فرمود کسی است که ماهیان دریا و وحشیان صحرا و پرندگان هوا نیز او را لعن می کنند.
موسی علیه السلام رو به آسمان، سرش را بلند کرد و قاتلین حسین علیه السلام را لعن و نفرین نمود و با یوشع از زمین کربلا گذشت.
ناگهان صدای غرش شیری همه را به خود آورد! آن شیر راه را بر عابران بسته است. بیایید جریان را با عیسی علیه السلام در میان بگذاریم تا اوچاره ای بیندیشد.
عیسی علیه السلام که در جمع حواریون بود و از سرزمین کربلا می گذشت، پس از شنیدن خبر و واقع شدن شیری بر سر راه، جلو آمد و رو به شیر نمود و گفت: چرا در این راه نشسته ای و مانع رفت وآمد عابران هستی؟!
حیوان به زبان آمد و گفت: یا نبی الله! من نمی گذارم از اینجا بگذری. مگر آنکه بر یزید قاتل حسین لعن کنی.
عیسی علیه السلام پرسید: قاتل او کیست؟ عرض کرد: ملعون چرندگان و پروندگان و درندگان بیابان ها است، مخصوصا در ایام عاشورا.
عیسی علیه السلام همراه با حواریون دست به آسمان بلند کرد و یزید و قاتلان امام حسین علیه السلام را لعن نمود. آن گاه شیر از سر راه کنار رفت و آنها از آن سرزمین گذشتند.
علی علیه السلام هنگام رفتن به صفین در سال 36 قمری، از سرزمین کربلا گذر می کرد، ایستاد و از نام آن پرسید و چون از نام آن خبر دادند فرمود: همین جاست محل کاروان آنان و همین نقطه جای ریختن خونشان است. پرسیدند: از چه می گویی؟ پاسخ گفت: از بلای دشواری که بر آل محمد صلی الله علیه و آله در اینجا فرود آید.
منبع: حوزه نت