۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۵ : ۱۷
عقیق:شهید محمدحسین حدادیان یکی از بسیجیان غیوری بود که در ماجرای اغتشاش دراویش آشوبگر در زمستان سال 1396 به درجه رفیع شهادت نائل شد. آنقدر خبر شهادت محمدحسین ناگوار و ناراحتکننده بود که شخص مقام معظم رهبری برای قوت قلب و تسلیتگفتن به منزل خانواده شهید رفتند.
شهید محمدحسین حدادیان متولد سال 74 و دانشجوی رشته علوم سیاسی بود. پس از گذشت دوسال از فتنه پای صحبتها و درددلهای پدر شهید محمد حسین حدادیان نشستیم که در ادامه میخوانید:
*آقای حدادیان، شما در مصاحبهای گفته بودید که "بعضیها میخواستند روی جریان شهادت محمدحسین سرپوش بگذارند"، منظورتان چه بود؟
بله، درست است، تمام اعضای خانوادۀ شهید حججی روزهای اول شهادتش منزل ما آمدند، خیلیها آمدند. زمانی که سالگرد شهید حججی بود خانوادۀ ایشان مدینه بودند که من به آنجا رفتم و قبل از سخنرانی، باید صحبت میکردم، آنجا هم گفتم دربارۀ شهید حججی یا شهدایی دیگری که در خارج از کشور توسط داعشیها به شهادت میرسند، اکثر مردم بنر میزنند، فریاد میزنند اما دربارۀ شهادت محمدحسین این اتفاق نیفتاد، چون یکسری از افراد بهاصطلاح داعشیهای وطنی با همین افرادی که محمدحسین را به شهادت رسانده بودند، دستشان در یک کاسه بود و با هم ارتباط داشتند، هنوز هم ارتباط دارند. مسئولین درمورد شهادت محمدحسین غفلت کردند در صورتی که محمدحسین جزو معدود شهدایی بود که حضرت آقا خیلی زود به منزلش تشریف آوردند.
* الآن بنیاد شهید ایشان را جزو شهدا حساب میکنند؟
بله. این طور نبود که محمدحسین یکشبه برود و به شهادت برسد، در دیماه سالِ گذشته، چندین فتنه درست شد، یکی دربارۀ چهارشنبۀ سفید بود، دومی هم فتنه دراویش بود، فتنۀ دراویش 35 روز زمان برد، خیلی از نیروها شبانهروز درگیر بودند، یکی از افراد هم محمدحسین بود. آخرین باری که در آن شب ایشان را دیدم، ساعت حدوداً 3 بود که با او خداحافظی کردم. سه نفر از افراد نیروی انتظامی ساعت 6 غروب به شهادت رسیده بودند و خیلی مظلوم واقع شدند، نیروی انتظامی و سپاه هم در صحنه بودند، محمدحسین حدود 10 دقیقه اسیر بود و آن همه لطماتی که وارد کرده بودند و در آخر بهطور وحشتناکی ایشان را به شهادت رساندند. برایم خیلی جالب بود، صبح فردای همان روز که این خانوادهها داغدار بودند، وزیر کشور در مصاحبهای این فرقه را کاملاً پاک جلوه داده بود و علنی گفته بود که نمیتواند کار دراویش باشد که البته از همان لحظات اولیه دفتر رهبری در جریان کارها قرار داشتند و همان روز تشییع، از روابط عمومی دفتر مقام معظم رهبری تماس گرفتند و پیام تسلیت دادند. 6 روز بعد از شهادت پرسنل دفتر تشریف آوردند و گفتند "اگر صحبتی یا مطلبی هست بفرمایید. ما همینطور که حامل پیام ایشانیم حامل پیام شما هم برای ایشانیم". 14 روز بعد از شهادت هم که خود حضرت آقا تشریف آوردند، از لحظهای که حضرت آقا به منزل ما آمدند، بقیه افراد آمدند؛ مخصوصاً سران نظامی کشور، گروههای مختلف، جامعۀ مداحان، آیتاللهها، قدیم؛ زمانی که میگفتند: "هر قدمی برای شهیدی برداری، شهید اجازه نمیدهد دینی گردنش بماند"، برایم جای سؤال بود که اصلاً چطور میشود؟ ولی الآن بعد از شهادت ایشان حس کردم که همین است.
یادم میآید که همان لحظات اولیه در تشییع آقا محمدحسین، دبیر شورایعالی امنیت تشریف داشتند و همانجا اعلام کردند: "با بانیها، طراحان، و عناصر پشتپرده قطعاً برخورد میکنیم". بعضاً خانوادههای شهدا، گمان میکنند فرزندشان که به شهادت رسید، اگر یکی، دو نفر را بگیرند و اعدام کنند، این خانواده آرامش میگیرد، نه، اینطور نیست، اینها آرام هستند، اینها بعد از اینکه فرزندانشان را از دست میدهند، تازه خودشان را بدهکارتر میبینند. خانوادۀ محمدحسین حدادیان هم جزو همان دسته است البته من از همان روزهای اول هم دوست نداشتم یکسری افراد به منزل ما ورود پیدا کنند؛ چون خط شهدا چیز دیگری بوده است.
آن شب محمدحسین خانه بود، من و همسرم در مسیری که از بیمارستان میآمدیم، در فضای مجازی اخبار آن روز را دنبال میکردیم، دیدم نوشتهاند: "سه نفر از پرسنل ناجا به شهادت رسیدند"، وقتی به منزل رسیدیم، ایشان سریع آمد و مجدداً آن خبر را به من نشان داد، گفت: "بابا، دیدی؟"، گفتم: "بله". با توجه به اینکه خودش درگیر آن پرونده بود، گوشی را برداشت رفت داخل اتاق، حس کردم با فرماندهاش صحبت میکند، ایشان بسیجی ویژه بود گویا از فرمانده اذن رفتن خواسته بود و فرمانده مخالفت کرده بود، خیلی پکر شد، با حالت خاصی آمد به مادرش گفت: "من میروم هیئت"، شب شهادت خانم فاطمه زهرا(ع) بود، وضو گرفتند و رفتند. اواخر هیئت بوده است که تماس میگیرند و به آنها مأموریت میدهند که بروند، رفتند و به شهادت هم رسیدند.
بههرحال خانوادههای تمام شهدا، از اولین شهید انقلاب اسلامی تا آخرین شهید فتنۀ تهران که آقا محمدحسین بود، خانوادههای آنها ادامهدهندۀ راه شهدا هستند و بصیرتی که خداوند به اینها داده، قطعاً به ما نداده است، بعید هم میدانم که بدهد، چون اگر داده بود، ما الآن اینجا نبودیم.
*شما فرمودید ساعت سهوربع نیمهشب با ایشان صحبت کرده بودید، شما با ایشان رفته بودید؟
خیر، منزل ما تقریباً به پاسداران نزدیک است، ساعت 11، 11:30 بود که این قضیه در خیلی از پایگاههای بسیج پیچید که سه نفر از پرسنل نیروی انتظامی شهید شدند و تعداد این اغتشاشاگران هم رو به افزایش است، آن شب خیلیها بهخاطر این موضوع احساس تکلیف کردند و بلند شدند آمدند، صحنۀ بسیار دردناکی بود، از گلستان هفتم در خیابان پاسداران تا انتها؛ دست یکسری اغتشاشگر بود، و بهفاصلۀ 10 متر به 10 متر آتش روشن کرده بودند، کپسولهای بزرگ گاز هم کنار این آتشها بود و هر از گاهی هم این کپسولها را باز میکردند و این آتشها چندین متر بیشتر شعله میکشید، داربستهای ساختمان نیمهکاره را هم خوابانده بودند که خودروهای امنیتی نتوانند ورود کنند، مهمترین جای قضیه این بود که اینهمه نیرو اجازۀ برخورد نداشتند، چون فرمانده میدان وزیر کشور بود، فرمانده میدان شورای تأمین بود، نظرشان این بود که "اینها جزو احزاب بهحساب میآیند، باید با اینها مماشات شود."
*چهزمانی مجوز برخورد صادر شد؟
حدوداً ساعت 4 دستور برخورد داده میشود، البته چند وقت پیشها اوضاعی فراهم شد که توانستم آقای دادستان را ببینم، ایشان ساعت 12 شب دستور برخورد را داده بودند، اما اجرا نشده بود.
آقا محمدحسین ساعت 4:15 که اسیر شد، اینها متأسفانه درست توضیح داده نشده است، اینکه خودروی سمندی از داخل پارکینگ بیرون آوردند و به آن سیم بکسلی حدود 300 متر وصل میکنند و انتهای آن سیم را به درختی میبندند. این خودروی سمند بهصورت زیگزاگ از جلو و عقب به بچههای بسیج ضربه میزده است. خود آن سیم بکسل هم ارتعاش داشت، آقا محمدحسین هم به بغل این خودرو برخورد میکند، و ضربۀ اول را به جمجمۀ سرش میزنند و به داخل خودرو میکشانند، پزشکی قانونی حدود 5، 6 صفحه گزارش دارد. البته یک نفر از ضاربین دستگیر شد و گزارش بازجویی او را در کانال شهید گذاشتم، او جزو فرقۀ دراویش بود و از اولین شب اغتشاشات آنجا حضور داشت. قبل از اینکه این اغتشاشات از پاسداران شروع شود، از جلوی زندان اوین شروع شده بود، او از طراحان بعدی این سناریو بود. ما از زمانی که حضرت آقا وارد منزلمان شدند، به این نتیجه رسیدیم که نباید ولیدم باشیم، اگر خود ایشان ولیدم باشند، بهتر است، و تا این لحظهای که خدمت شما هستم، هیچگونه شکایت کیفری و حقوقی نکردهایم، فقط خواستۀ ما این بود که این جریان به جامعه و مردم معرفی شود و با سران این جریان برخورد شود، گمان نمیکنم خواستۀ زیادی باشد. ضارب اصلی، با کمال پررویی گفت: "10 نفر میزدند، من هم زدم."، از کردۀ خود هم اصلاً پشیمان نیست.
*یعنی آقا محمدحسین را با همان ضربهای که زدند، جایی بردند؟
بله، ضربۀ اول را که به او میزنند، و خیلی هم شدید بوده است، چون ایشان لهشدگی جمجمه داشت. همان میلهای را که به سرش زدند، در چشمش فرو کرده بودند. بینی ایشان کاملاً له شده بود، بیش از 50 تیر از پیشانی تا شکمش خورده بود و به قسمت کمر به پایین هم چاقو و تیغ موکتبری زده بودند.
*با لباس نظامی بودند؟
خیر، لباس شخصی.
* این ضارب در دادگاه الآن در چه مرحلهای است؟
او 2 پرونده دارد، یک پرونده در دادسرای امور جنایی است که درحال رسیدگی است، یک پروندۀ امنیتی هم دارد که در دادگاه انقلاب اسلامی رسیدگی میشود، هنوز نتیجۀ دادگاه مشخص نیست.
*دلیل تأخیرش مشخص است؟
بهخاطر تحقیقات، روزهای اول کمکاریهایی بوده یک مقدار هم بهخاطر حیای خیلی زیاد نیروی انتظامی و سپاه و البته مقداری هم بهخاطر اسناد و مدارکی است که باید جمعآوری شود، بههرحال پرونده، پروندۀ سنگینی است و خیلی جالب است زمانی که گفتم داعشیهای وطنی، خیلیها ناراحت شدند، این را من نگفتم، از نماز جمعۀ تهران، آقای خاتمی نوع شهادت ایشان را دقیق توضیح دادند و این اسم داعشی وطنی واقعاً صدق میکرد، بههرحال افرادی بودند که از خارج از کشور خط گرفته بودند.
* بعضی اتفاقاتی که در جامعه میافتد، انعکاس خاصی در فضای مجازی دارد، بعضاً خیلی هدایت شده پیگیری میشود، فرض را بر این بگذاریم که مثلاً آقا محمدحسین در آن صحنه حضور دارد، اصلاً شخصیتی نظامی است، آیا او کسی را کشته بود؟ جواب قطعاً خیر است، اما نوع برخوردی که شما میگویید با پیکر ایشان یا با خود ایشان شده است جای هیچ دفاعی ندارد. میخواهم ببینم که؛ فعال حقوق بشری تا حالا منزل شما آمده که بخواهد صحبت کند؟
این خیلی برایم جالب است، در لحظات اولیۀ شهادت این شهدا، خیلیها گفتند: "اینها به شهادت نرسیدند، بلکه توسط خود نیروهای نظامی کشته شدند"، و این اولین دروغشان بود، زمانی که مصاحبههایشان را در صداوسیما و فضای مجازی پخش کردند باز هم توسط یکسری کارشناسان، که خودشان را به خواب زده بودند، ما را خیلی اذیت و آزار کردند، ما در همان روزهای اول شهادت، در فضای مجازی با بیمهری افراد مواجه شدیم، حتی بعضی از کسانی که خودشان را بهعنوان دوستان این انقلاب معرفی میکردند، در فضای مجازی خیلی تهدیدمان کردند و روی عکسهای محمدحسین خیلی مانور دادند، بههرحال به نتیجه نرسیدند تا اینکه باز هم نتوانستند آرام بگیرند و به داخل منزلمان آمده بودند، از داخل منزل عکس گرفته و این عکسها را در بعضی از کانالهای خودشان گذاشته بودند و گفته بودند "اینجا منزل همان شهیدی است که پدرش در اینجا وحوش تربیت میکرده است"؛ یعنی حتی بعد از شهادت ایشان هم آرام ننشستند، از طرفی هم طرف مقابلمان چراغ سبزی دیده بود که به خودش اجازه داد این رفتار را بکند، زمانی که میگفتند "این فرقه چند میلیون برای دولت رأی دارد"، بیربط هم نمیگفتند، یا زمانی که یکسری مسئولین ما ارادت خاصی به آنها دارند، من دیگر نباید توقع داشته باشم که همهچیز دربارۀ رسیدگی به پروندۀ محمدحسین گل و بلبل باشد.
دربارۀ مأموران نیروی انتظامی یک نفر را بهاسم آقای ثلاث، اعدام کردند. ثلاث یک راننده بود اما آیا مطالبی که مسئولین گفتند که با بانیها و طراحان و عناصر برخورد میشود، آیا برخورد شد؟ تا امروز کدامیک از مسئولینشان را آوردند؟ همین الآن اگر شما تشریف ببرید، میبینید جلوی منزلی که این مأموران به شهادت رسیدند، تا همین الآن برایشان مأمور امنیتی گذاشتند و جالب اینجا است که آنها همچنان مظلومنمایی میکنند و میگویند: "ما در حصریم"، کجا شما در حصرید؟ توقع من از شما این بود که اگر در جلسۀ تشییع ورود پیدا کرد و این مطالب را اعلام کردید، پس چرا برخورد نشد؟ ما فقط برایمان این مهم بود که این جریان را به مردم معرفی کنید، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. حتی متأسفانه بعد از ورود حضرت آقا به منزلمان، خواص این پیام را دریافت نکردند و خودشان را به خواب زدهاند.
سال گذشته اولین سفر اربعینم بود. بعد از شهادت محمدحسین وضعیت خاصی در جامعه پیدا کردیم، از مسیر نجف تا کربلا واقعاً جای درد بود. مردم از ما میخواستند برای هدایت یکسری از مسئولین دعا کنیم، جوانان 100 کیلومتر پیاده میروند و دغدغۀ نظامش را دارند، این که چرا باید چنین افرادی این پست و مقامها را بهعهده بگیرند. ایکاش مسئولین، پیام امام خمینی را درک میکردند که بارها هشدار داده بود: "اگر روزی مردم از شما روی برگردانند"، و الآن کمکم همینطور میشود.
آقای علوی که میخواستند به منزلمان تشریف بیاورند، سؤال کردم: "ایشان بهچهعنوان میخواهند تشریف بیاورند؟ بهعنوان خبرگان رهبری میآیند یا وزیر اطلاعات، اگر بهعنوان وزیر میآیند، اصلاً صلاح نیست بیایند، اما اگر بهعنوان خبرگان میآیند، قدمشان روی چشم"، و زمانی که آمدند، دو عکس از محمدحسین به ایشان دادم و گفتم: "شما این عکس را هم در محل کار و هم در منزل خودتان بزنید تا یادآوری شود چه خونهایی ریخته شده است که شما راحت پشت این میز و صندلیها نشستید". یک زمانی بزرگترها به ما میگفتند: "بروید در این جلسات مسئولین نظام و خط بگیرید، درس بگیرید". اما الآن من بهعنوان پدر شهید محمدحسین حدادیان باید به جوانان بگویم: "برو فلان مسئول ما را امربهمعروف کن چرا که الآن عوام از خواص خیلی جلوتراند."
*کتابی از آقا محمدحسین کار میشود؟
خیلیها آمدند کار کنند، اما متأسفانه دیدم که آن کتاب بیشتر میخواهد بهسمت تجاریشدن برود، به این خاطر سعی کردیم چند ماه صبر کنیم، چراکه گفتم ما دنبال این نیستیم که بیاییم از شهید بت بسازیم، بیشتر دنبال اطلاعرسانی بودیم، بیشتر دنبال جریان بودیم، آیا کسی هست واقعاً در این کار قدم بگذارد؟ در نهایت با محمدعلی جعفری نویسنده کتاب شهید حججی به توافق رسیدیم و در حال حاضر ایشان درحال نگارش کتاباند.
*نکته خاصی هست که بخواهید بگویید؟
بههرحال محمدحسین و امثال ایشان، ادامهدهندۀ راه شهدای دفاع مقدساند. محمدحسین کمدی داشت که درِ این کمد همیشه قفل بود، من گاهی برایم سؤال بود که "در این کمد چیست؟"، تا اینکه رفتم و صورت ایشان را لحظات اول بعد از شهادت دیدم و وقتی برگشتم، دوستان زیادی به من گفتند: "شما شناسنامه و کارت ملی را بدهید تا برای کارهای معراج برویم". آمدم و چاقویی برداشتم که قفل کمد ایشان را بشکنم، دیدم که ایشان شب آخر کلاً قفل را از در کمد درآورده بود و پر از دستنوشته از شهیدان و شهادت بود.
یکی از کارهای ایشان این بود که بهنیابت از شهدا و مؤمنین قرائت زیارت عاشورا میگرفتند، برای یکسری از مراجع زیارت عاشورا میخواندند، مراجعی که نه خودشان بودند و نه خانوادههایشان، اما شاگردانشان توانستند در منازل ما حضور پیدا کنند؛ مثلاً هاشمی اولیاء، آیتالله تحریری، اینها شاگردان آن مراجع بزرگ بودند. بعد از شهادت محمدحسین اگر آن مراجع خودشان در قید حیات نبودند، شاگردانشان بهنیابت از آنها ورود پیدا کردند.
حرف من فقط این است شهدای مدافع حرم خیلی مظلوماند، اما مدافعان امنیت خیلی مظلومتراند. اگر کسی بخواهد قدمی برای آنها بردارد، باید بنشیند حساب کند که کجا بهنفعمان است، اگر بعد از این دو سال مسئول فرهنگی یک زنگ زده باشد، حتی در حد یک بنر، تا این اندازه کار نکردند، اما مردم در صحنه بودند، خود سپاه و مسئولین فرهنگی سپاه، برای این شهدایی که آن شب اینگونه به شهادت رسیدند، چهکار کردند؟ مابقی مسئولین فرهنگی که اصلاً هیچ، قرار بود این اتفاق در 80 شهر در کشور بیفتد، این را من نمیگویم، سردار اشتری گفتند، اگر آن شب اینها اینگونه به شهادت نرسیده بودند و برکت خون اینها نبود، میدانید چه اتفاقی قرار بود بیفتد؟ از یکسری رسانهها واقعاً ممنون هستیم، اما از یکسریها هم خیلی دلگیریم، نه اینکه محمدحسین فرزند من باشد دلگیر باشم، روزهایی که اینها به شهادت رسیدند، روزهایی بود که شما خرید عیدتان را میکردید. ما چیزی برای از دستدادن نداریم، زمانی که حضرت آقا به منزلمان تشریف آوردند تنها چیزی که از ما خواستند لباس خادمی محمدحسین بود و وقتی آن لباس را گرفتند، روی پیشانیشان گذاشتند و بوسیدند و گفتند: "اینکه تمامش نور بود، یک نور معنوی". زمانی که برای حضرت آقا تعریف میکردم، ایشان خیلی ناراحت شدند و عصایشان را جلوی خودشان گرفتند و ناراحت بودند، اما به من گفتند: "تمام افکاری که در ذهن شما میگذرد، برای شهید بهاندازۀ افتادن از روی اسب است."، این حرف خیلی به ما آرامش داد.
همچنین آستان قدس رضوی(ع) واسطه شدند و ما به گناباد رفتیم، تازه متوجه شدم که مردم گناباد چقدر مظلوم واقع شدند و چه ظلمی در حق مردم گناباد شده است. این فرقه در بیستکیلومتری گناباد بودند و اصلاً ربطی به مردم گناباد نداشتند، سران این فرقه اکثراً در انگلیس و فرانسه هستند و چند نفرشان هم خانههای دومشان در پاسداران و دربند تهران است و اینها در منطقۀ گناباد طردشده هستند. در گناباد مرا به خدمت آقایی بردند، که اسم ایشان ناشرالاسلام آیتالله مدنی گنابادی بود و 94 سال سن داشتند، ایشان 70 سال با فرقۀ صوفیه جنگیده بودند. زمانی که من به ایشان گفتم "برای ما دعا کنید"، ایشان گفتند که "شهدای شما و خود شما نیاز به دعا ندارید"، برای خودم جای سؤال بود، ایشان گفتند که "فرقۀ صوفیه از زمان امام رضا(ع) و امام هادی(ع) مورد لعن بودند و فرزندان شما در راه لعن امام رضا(ع) و امام هادی(ع) به شهادت رسیدند."، اینها خیلی ما را آرام میکند، حالا تویی که مسئول فرهنگی، بنشین و فکر کن که؛ چهکار کردی؟ چه قدمی برداشتی؟ فردا چطور میخواهی جواب این شهدا را بدهی؟ شهید زنده است و خونش خروشان است، جوانهایی را دیدم که در این فرقه بودند و خیانتهای زیادی به آنان شده است و الآن پشیماناند، آقای مسئول فرهنگی، شما سهیمید.
منبع:تسنیم