۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۱ : ۰۴
این کتاب در ۴۴ بخش و ۳۶۶ صفحه تنظیم شده و زندگی این شهید را از ابتدا تا لحظه شهادت و پس از آن، روایتی از نحوه بر جا ماندن پیکر شهید، مورد بررسی پژوهشگرانه قرار داده است.
در انتهای کتاب نیز تصاویری از شهید حسن زمانی و همرزمانش به چاپ رسیده است.
این کتاب ۳۶۶ صفحه ای فقط ۳۳,۰۰۰ تومان قیمت دارد انصاف ناشر در قیمتگذاری آن را نشان می دهد.
آنچه در ادامه می خوانیم، بخشی از روایت جواد نوروزبیگی پیک فرماندهی و مسؤول آموزش نظامی گردان حمزه سیدالشهداء درباره یک ماجرای خواندنی در این گردان است:
... زمستان سال ۱۳۶۲، من در گردان حمزه سیدالشهداء، پیک فرمانده این گردان؛ برادر حسن زمانی بودم. عصر روز سوم بهمن بود و تقریباً یک ماه مانده به شروع عملیات خیبر. داخل اتاق فرماندهی گردان نشسته بودیم که از واحد پرسنلی لشکر به آنجا زنگ زدند. من گوشی را برداشتم. طرف مکالمه گفت: تعدادی نیروی بسیجی به پرسنلی آمده اند، سریع بیایید و آنها را تحویل بگیرید. به اتفاق مسؤول کارگزینی گردان، سوار بر موتور تریل هوندا به سمت محل تقسیم نیروهای تازه وارد حرکت کردیم. به آنجا که رسیدیم، دیدیم به استعداد یک گروهان نیرو روی زمین نشسته اند. خوب که دقت کردم، متوجه شدم که این نفرات، هم از نظر شکل و شمایل و هم به لحاظ طرز صحبت، با کل بسیجی هایی که تا آن روز دیده بودیم، تفاوت دارند.
صورتها از دم سه تیغه تراش، سبیل ها تاب داده رو به بالا و سینه ها و
بازوهایشان کلکسیونی بودند از انواع خال کوبی. همان طور که محو تماشای این
بسیجی های تازه وارد بودم، مأمور تقسیم نیروها که از نفرات واحد پرسنلی
لشکر بود، به طرفم آمد و گفت: برادر نوروزبیگی خوب حواسات را جمع کن! حاج
آقا همت گفته اند که این نیروها را به گردان حمزه تحویل بدهیم. پرسیدم:
موضوع چیست؟ چرا این جماعت، این تیپی اند؟! مرا به گوشه ای کشید و با صدایی
خفه، طوری که اطرافیان نشوند گفت: اینها هشتاد نفر از زندانی های
سابق زندان قصر تهران هستند که خودشان داوطلب شده اند تا به جبهه بیایند.
حالا هم کلهم این هشتاد نفر، تحویل
شما، آنها را ببرید و در گردان حمزه، سازماندهی کنید.
گفتم: آمدیم و برادر زمانی این افراد را قبول نکرد، آن وقت چه کار کنم؟ گفت: تو اینها را ببر و به برادر زمانی بگو که حاج همت گفته این برادرها بایستی در گردان حمزه پذیرش بشوند و مستقیماً زیر نظر او باشند. مطمئن باش برادر زمانی هم از دستور حاج همت تمرد نمی کند. در نتیجه؛ آن هشتاد بسیجی تازه وارد را از پرسنلی لشکر تحویل گرفتیم. برای اینکه تیم شان را محک زده باشم، همان جا چند بار به آنها دستور بشین و برپا دادم. دیدم، خداوکیلی دستور را خوب اجرا می کنند.
به مسؤول کارگزینی گردان گفتم: تو این حضرات را به خط کن و آنها را بیاور دم ساختمان گردان حمزه، تا من هم زودتر بروم و ماجرا را به حسن زمانی بگویم. بعد هم سریع رفتم سروقت فرمانده گردان مان. وقتی وضعیت نیروهای اعزامی را برای برادر زمانی شرح دادم، اول کمی یکه خورد، دست آخر گفت: ندیده که نمی شود درباره ی آدم ها و باطن آنها قضاوت کرد، بگذار این نیروها بیایند، آن وقت تصمیم میگیریم که چه کاری کنیم. ضمن اینکه حاج همت بی حساب چنین دستوری به ما نداده، لابد خیری در این قضیه دیده. سعی ما هم بر این است که آدم های جورواجور را به کار بگیریم. همیشه که نباید به ما بسیجی های پاستوریزه تحویل بدهند، اگر توانستیم با چنین تیپ آدم هایی هم کار کنیم و آنها را به راه بیاوریم، مردیم.
چند لحظه بعد، آن هشتاد نفر تازه وارد، جلوی ساختمان گردان حمزه به خط شدند و برادر زمانی به استقبال شان رفت. ابتدا به آنها خوش آمد گفت و بعد ادامه داد: دوستان عزیز؛ روراست گفته باشم؛ من نمی دانم شما با چه نیتی به جبهه آمده اید، چون تنها کسی که به نیت آدمها واقف است خدا است و بس. شما با هر نیتی که تا اینجا آمده اید، قدم تان روی چشم بنده و دوستانتان در این گردان است. به شرط آنکه موقعیت اینجا را درک کرده باشید و بدانید که در چه مکان مقدسی قدم گذاشته اید. بنده در جایگاه مسؤول گردان حمزه، با سوابق و گذشته شما کاری ندارم. تنها چیزی که برای من اهمیت دارد، رفتار و کردار شما آقایان در این پادگان و در محیط گردان است. یک رنگی؛ فقط مختص لباس های ما نیست، بلکه باید در روابط مان با برادرهای هم رزم مان هم، یکدل و یکرنگ باشیم. فقط یک توصیه به شما دارم و خلاص: مواظب باشید که در رفتار و گفتار، خلافی از شما سر نزند.
جالب اینکه وقتی صحبت های برادر زمانی تمام شد، آن هشتاد نفر با همان اصطلاحات داش مشدی ها، با صدای بلند به حسن می گفتند: ای ول داش، دمت گرم با مرام، خاک کف پاتیم سالار...
در پایان سخنرانی، حسن زمانی آن نیروها را به من که مسؤول آموزش گردان هم بودم، تحویل داد و گفت: جواد؛ این اخوی ها یک هفته در اختیار تو هستند تا حسابی آنها را سرحال بیاوری. من هم نامردی نکردم؛ هر تاکتیکی که بلد بودم را طی آن یک هفته به این میهمانان تازه وارد یاد دادم؛ بعد هم به دستور برادر زمانی این نیروها تحویل مصطفی میرابی؛ فرمانده گروهان سوم گردان حمزه شدند تا همگی آنها در آن گروهان سازمان دهی بشوند.»
شاید یکی از دلایل عمده ی پذیرش جمع سابقاً خلاف کار اعزامی به دوکوهه از سوی حسن زمانی، در سازمان رزم گردان حمزه، نصب العین قرار دادن سفارشات مؤکد همت به فرماندهان گردان های لشکر ۲۷ در جهت رشد دادن استعدادهای بالقوه ی بسیجیان توسط فرمانده گردان ها بود. همت به زمانی و دیگر کادرهای عملیاتی توصیه کرده بود:
«این درست که شما پاسدارها، سابقه ی حضور در جبهه و تجربه ی عملیاتی تان، به مراتب از بسیجی بیشتر است. اما این سابقه و تجربه، نبایستی در میان شما عجب و غرور ایجاد کند. شما باید دست بسیجی را بگیرید و سطح او را ارتقاء بدهید. باید او را جلو بکشید… شما معلم بسیجی هستید. در امر آموزش انسانها؛ نحوه ی برخورد معلم با شاگردان، خیلی تأثیرگذار است. توی یک مدرسه به محض اینکه معلم از شاگردان رو برمی گرداند تا با گچ روی تخته سیاه چیزی بنویسد، بازیگوش های کلاس، با لوله خودکار بیک، پوست پرتقال را فوت می کنند و می زنند به پس کله ی معلم. یا تا معلم سرش را به سمت پنجره می چرخاند، برای او شکلک درمی آورند. بال بال می زنند کی باشد زنگ تفریح را بزنند، که اینها زودتر از معلم شان، از کلاس بزنند بیرون. حالا در اینجا هم مناسبات شما و بسیجی ها باهم، یک جورهایی عین مناسبات معلم با شاگردهایش است. گردان؛ کلاسی است که محصلین آن، در جریان عمل کسب تجربه می کنند. همه ی افراد این کلاس، دارند برای خون دادن به عملیات می روند؛ در این کلاس شما می توانید با برخورد انسانی، رفتار معنوی و نحوه ی عملتان در حضور جمع، شاگردهایتان را آموزش، رشد و تعالی بدهید…»
منبع:مشرق