۱۵ آذر ۱۴۰۳ ۴ جمادی الثانی ۱۴۴۶ - ۴۶ : ۰۵
شهید حسن شاطری ملقب به حسام خوشنویس در تیرماه ۱۳۴۱ در شهر سمنان به دنیا آمد، او اولین فرزند از شش فرزند خانوادهاش بود. دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را در شهر سمنان گذراند. با وجود سن کم خیلی زود به صفوف انقلابیون پیوست و به یکی از مهمترین عناصر فعال در زمینه هدایت راهپیماییها و دیگر فعالیتهای ضدرژیم پهلوی تبدیل شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و هنگامی که امام خمینی (ره) فرمان تشکیل جهاد سازندگی را صادر کرد، شهید حسام از جمله اولین داوطلبان و فعالان این عرصه بود؛ شخصاً در امر کشاورزی و احداث بنا در زیر آفتاب سوزان کار میکرد و در ایام ماه مبارک رمضان به مدت ۱۸ ساعت در روز مشغول بود.
با آغاز جنگ تحمیلی از سوی رژیم صدام حسین که با همکاری استکبار جهانی علیه جمهوری نوپای ایران به وقوع پیوست، داوطلبانه به عضویت بسیج درآمد. اولین مسئولیتهایش را در منطقه «کله قندی» واقع در جنوب ایران به عنوان راهنما آغاز کرد. سپس به شهر «سردشت» واقع در غرب ایران منتقل شد و از اولین اعضای سپاه پاسداران آن منطقه بود.
در حالیکه سنش بیش از ۲۰ سال نبود، مسئولیتهای متعددی را برعهده داشت. مسئولیت مخابرات، پشتیبانی و لجستیک و سپس هدایت عملیات و رهبری یکی از مناطق جنگی که از مهمترین محورهای جنگ به حساب میآمد و شاهد شدیدترین و سختترین درگیریها بود.
در سال ۱۳۶۱ با خانم معصومه مرادی، تنها دختر خانواده مرادی ازدواج کرد؛ همسری که بهترین یاور و پشتیبان او بود و در طول هشت سال جنگ و دیگر مراحل زندگی سراسر جهاد و مبارزه شهید در کنارش قرار داشت و از او صاحب ۴ فرزند شد. پس از ۸ سال دوری از دانشگاه به واسطه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی عمران فارغ التحصیل شد. سپس موفق به اخذ مدرک کارشناسیارشد شد و در همان زمان فرماندهی تیپ ۴۰ صاحب الزمان (عج) و تیپ ۵۳ ارومیه را به منظور اجرای پروژههای مهندسی و عمرانی در داخل ایران را برعهده داشت. از جمله این مسئولیتها مدیریت پروژه «سد سیرجان» در استان کرمان، پروژه اصلاح اراضی کشاورزی و زهکشی «دشت زنگنه» و پروژه هدایت آب از دشت اصفهان به یزد با فاصله حدود ۳۰۰ کلیومتر بود.
او در آخرین مسئولیت خود عهده دار معاونت مهندسی نیروی قدس سپاه بود. پس از جنگ سی و سه روزه و آسیب به جنوب لبنان و مناطق شیعه نشین، وی رئیس ستاد بازسازی لبنان شد. او در این بازسازی نه تنها به بازسازی اماکن متعلق به شیعیان همت داشت بلکه ابتدا کلیساها و مساجد اهل سنت را بازسازی کرد. بازسازی و تعمیر پلها و جادههای آسیب دیده در جنگ و ساخت اماکن فرهنگی و مذهبی برای شیعیان و مردم لبنان از اقدامات با برکت این شهید بزرگوار است. ساخت بوستانها برای کودکان جنگ زده لبنان، بذر محبت انقلاب اسلامی در دل کسانی بود که باغبان آن شهید شاطری است. گفتنی است شهید شاطری قبل از لبنان نیز عهده دار پروژههای عمرانی در افغانستان جنگ زده بود. او همچنین مسئول ساخت مسیر بینالمللی میان ایران و افغانستان به طول ۱۲۰ کیلومتر بود که از مهمترین خطوط تجاری و از شریانهای حیاتی حمل و نقل به شمار میرود و دو کشور را به هم مرتبط میسازد. ناظر اجرایی پروژه در عراق و انجام چندین طرح اجرایی با همکاری مردم به منظور حمایت و تأمین رفاه مردم سوریه از دیگر کارهای شهید شاطری بود.
سرانجام این سردار رشید اسلام ۲۴ بهمن ماه ۱۳۹۱ و در مسیر دمشق به بیروت به منظور انجام کارهای ستاد بازسازی، به دست حامیان و مزدوران رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و مزد صرف عمر خود در عرصه جهاد را با نوشیدن شربت شهادت گرفت.
محمد حیدر مالک و مدیر شرکت قاسم حیدر و برادران از جمله شرکتهایی که در اجرای پروژههای مختلف با هیئت ایرانی همکاری داشت در کتاب معمار محبت که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی درباره خصوصیات شهید شاطری میگوید: «میتوانیم بگوییم مهدس حسام مقاومت را دوست داشت، عبارت «دوست داشتن» برای بیان آنچه او در برابر مقاومت از خود نشان میداد، کافی نیست. بهتر است بگوییم او به مقاومت وابسته بود؛ تعلقی عاشقانه، تعلقی شدید که یک انسان با ایمان نسبت به اعتقادش دارد. این همان چیزی بود که به وضوح در او به چشم میخورد. مقاومت در همه حرفهایش حضور داشت. بر همه چیز نام مقاومت میگذاشت. گویی همه چیز برآمده از مقاومت بود. وقتی بر زمینی کار میکرد، میگفت: اینجا زمین مقاومت است، زمینی که جادهای میساخت و یا آن را آسفالت میکرد، میگفت: اینجا مسیر مقاومت است و هر زمان میخواست ما را به کاری تشویق و دلگرم کند، میگفت: شما در مقاومت سهیم هستید، کارتان همان کار مقاومت است. همه جا و همه وقت سعی میکرد تصویر مقاومت و ملت مقاوم را در برابر دیدگان ملت ایران و ملتهای دیگر به نمایش بگذارد.
آن روز را فراموش نمیکنم، مهندس خیلی گرفتار و برنامه کاری او بسیار فشرده بود. از او برای حضور در مراسم افراشتن پرچم مقاومت در یکی از روستاها دعوت به عمل آمد. میدانستم که چقدر سرش شلوغ و وقتش تنگ است,، اما با وجود وقت کم، اصرار داشت در مراسم حضور یابد. روستایی که جشن در آن برگزار میشد از ما دور بود و مهندس هم در آن منطقه کار دیگری نداشت,، اما با این وجود، برای رفتن و حضور در مراسم پافشاری میکرد. زیرا آن مراسم در جهت تقویت توان مقاومت و به اهتزاز درآمدن پرچم بود. سرانجام توانست برنامههایش را طوری تنظیم کند که در مراسم شرکت کند و از این بابت خیلی خوشحال به نظر میرسید.
هنگام برگزاری مراسم، برادران با مشکلی بزرگی روبرو شدند. طناب پرچم به اندازه کافی محکم نبود و وقتی آن را کشیدند، پاره شد. هرج و مرج به وجود آمد، لوازم یدکی وجود نداشت و همه از بالابردن پرچم ناامید شدند و دست از کار کشیدند. چارهای نداشتن جز اینکه مراسم را به زمان دیگری موکول کنند. اما مهندس با اطمینان شدید خود، وارد عمل شد و اصرار کرد که پرچم باید بدون تأخیر برافراشته شود. او توانست در مقابل مشکل پیش آمده بایستد و آن را حل کند. ساعتی طول نکشید که جرثقیلی آورد، طناب را تعمیر کرد و پرچم را در زمان تعیین شده برافراشت. رضایتمندانه ایستاد و از سر شوق به پرچمی نگاه کرد که سر به فلک کشیده بود.»
مهندس حسن زین از کارمندان هیئت ایرانی نیز درباره شهید شاطری میگوید: «پیش از شهادت مهندس، با او به عنوان مترجم همکاری داشتم. مهندس حسام علاوه بر زبان مادریاش به زبانهای ترکی، کردی و فارسی افغانی هم صحبت میکرد. مشغول یادگیری زبان انگلیسی هم بود، زیرا زبان انگلیسی او را در نوشتن رساله دکتری با موضوعی پیرامون پروژههای بازسازی یاری میکرد.
پیوند مهندس با قرآن کریم بسیار محکم بود. هرگز کتاب خدا را از خودش دور نمیکرد و همیشه به خصوص صبحها به تلاوت قرآن مشغول میشد. هر روز صبح وقتی سوار ماشینش میشد روز خود را با صفحاتی از قرآن کریم آغاز میکرد. روابطه او با قرآن و آیات بسیار زیاد بود. قرآن از مهمترین انگیزهاش برای یادگیری زبان عربی با وجود مشغلههایش بود. دلش میخواست زبان عربی را با همه سختیهایش یاد بگیرد تا او را در فهم معانی قرآن و شناخت اعجاز لغوی آن کمک کند. از طرفی ندانستن زبان عربی او را آزاد میداد و این مسئله به نظرش مانع ارتباط او با کارگران، پیمانکاران، مهندسان، شخصیتها، وزرا و … به شمار میرفت و او را با مشکل مواجه میساخت. یادگیری زبان عربی به واسطه مشغولیتهایش برایش کار آسانی بود. زیرا آموختن زبان عربی سخت است و یادگیری آن نیاز به زمان زیادی دارد. با این وجود، سعی میکرد تا آنجا که میتواند معانی کلمات را به خاطر بسپارد و از من هم میخواست تا زبان عربی را به او آموزش دهم.
به من میگفت: فقط برایم ترجمه نکن… یاد بده تا عربی صحبت کنم.
از من میخواست تا کلمات را تلفظ کنم و او تکرار کند. دلش میخواست به جای مترجم، معلم او باشم و مرتباً سعی میکرد به زبان عربی صحبت کند. وقتی جملهای را یاد میگرفت، آنرا تکرار میکرد. کارش زمانی دشوار میشد که کنارش نبودم و مجبور بود برای فهم زبان عربی و ترجمه آن به فارسی به خودش تکیه کند. در ماههای اول، تلاشش تحسین برانگیز بود و ظرافت بسیاری در آن به چشم میخورد. مهندس حسام با وجود جدیتش در کار، از طبعی لطیف و خلقی خوش برخوردار بود. مزاح را دوست داشت و شخصیتی بانشاط و سرزنده داشت. تلاشهای او برای یادگیری زبان عربی بارها سبب شد تا فضای جدی کار، تلطیف شود و لبخندی بر لب همگان بنشیند.
او خود نیز از این موضوع خوشش میآمد و سعی میکرد چنین موقعیتهایی به جود بیاورد. به خاطر دارم یک بار در مارون الرأس کلمهای را با کلمهای دیگر جایگزین کرد و معنا کاملاً عوض شد. برای اشاره به «اصبع الجلیل» گفت: «جبلالخلیل». همگی خندیدیم و وقتی عبارت را برای او ترجمه کردم او هم بسیار خندید.
در همین زمینه ماجرای دیگری را به یاد میآورم. مهندس حسام کلمهای را که الان به خاطر نمیآورم، نمیدانم از کجا شنیده و آن را به خاطر سپرده بود. من و مهندس به همراه برادر زهیر به سفارت ایران رفتیم. در آنجا با عدهای قرار ملاقات داشت و در میان حرفهایش آن کلمه را به زبان آورد. وقتی از آنجا بیرون آمدیم، برادر زهیر به ایشان گفت که این کلمه معنای خوبی ندارد. ناگهان مهندس حیرت زده ایستاد. فوراً نزد کسی که آن کلمه را به او گفته بود، برگشت و از او بسیار عذرخواهی کرد. با همان ادب و فرهنگی که در او سراغ داشتیم، اظهار تأسف کرد و از آن مرد خواست او را ببخشد. حتی برایش قسم یاد کرد که معنای کلمه را نمیدانسته است.»