۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۱ : ۰۶
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ
لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ
بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ
بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹﴾
و در حقیقت
بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ایم [چرا که]دلهایى دارند
که با آن [حقایق را]دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى بینند
و گوشهایى دارند که با آنها نمى شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه
گمراه ترند [آرى]آنها همان غافلماندگانند (۱۷۹)
وَلِلَّهِ
الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ
فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۸۰﴾
و نامهاى
نیکو به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانید و کسانى را که در مورد
نامهاى او به کژى مى گرایند رها کنید زودا که به [سزاى]آنچه انجام مى
دادند کیفر خواهند یافت (۱۸۰)
وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ ﴿۱۸۱﴾
و از میان کسانى که آفریده ایم گروهى هستند که به حق هدایت مى کنند و به حق داورى مى نمایند (۱۸۱)
تفسیر
این آیات بحثى را که در آیات گذشته در زمینه
دانشمندان دنیاپرست و همچنین عوامل هدایت و ضلالت گذشت تکمیل مى کند، در
این آیات مردم به دو گروه تقسیم شده اند و صفات هر کدام توضیح داده شده:
(گروه دوزخیان و گروه بهشتیان).
نخست درباره دوزخیان که گروه اولند با
تکیه به سوگند و تاکید چنین مى گوید: (ما بسیارى از جن و انس را براى دوزخ
آفریدیم) (و لقد ذراءنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس).
(ذراءنا) از ماده
(ذرء) (بر وزن زرع) در اینجا به معنى خلقت و آفرینش است ولى در اصل به
معنى پراکنده ساختن و منتشر نمودن آمده، چنانکه در قرآن مى خوانیم تذروه
الریاح: (بادها آنرا پراکنده مى کنند) (سوره کهف آیه ۴۵) و از آنجا که
آفرینش موجودات موجب انتشار و پراکندگى آنها در روى زمین مى گردد، این
کلمه به معنى خلقت آفرینش نیز آمده است؛ و در هر حال اشکال مهمى که در
اینجا پیش مى آید این است که چگونه خداوند مى فرماید: (ما بسیارى از جن و
انس را براى دوزخ آفردیم)، مگر نه این است که در جاى دیگر مى خوانیم و ما
خلقت الجن و الانس الا لیعبدون: که مطابق آن همه جن و انس تنها براى پرستش
خدا و ترقى و تکامل و سعادت آفریده شده اند، به علاوه این تعبیر بوى جبر در
آفرینش و خلقت مى دهد و به همین جهت بعضى از طرفداران مکتب جبر همچون (فخر
رازى) براى اثبات مذهب خود با آن استدلال کرده اند.
ولى اگر آیات قرآن
را کنار هم قرار داده مورد بررسى قرار دهیم و گرفتار استنباطهاى سطحى و
زودگذر نشویم، پاسخ این سؤال، هم در خود آیه نهفته شده و در آیات دیگر به
وضوح دیده مى شود به طورى که محلى براى سوء استفاده افراد باقى نمى گذارد.
زیرا
اولا این تعبیر درست به آن مى ماند که شخص نجار بگوید قسمت زیادى از این
چوبهایى را که فراهم ساخته ام براى تهیه درهاى زیبا است و قسمت زیاد دیگرى
براى سوزاندن و افروختن آتش، چوبهائى که صاف و محکم و سالمند در قسمت اول
مصرف مى کنم، و چوبهاى ناصاف و بد قواره و سست و تکه پاره را در قسمت دوم،
در حقیقت نجار دو گونه هدف دارد، یکى هدف اصلى و دیگرى هدف تبعى، هدف اصلى
او ساختن در و پیکر و ابزار خوب است و تمام کوشش و تلاش او در همین راه
مصرف مى شود، ولى هنگامى که ببیند چوبى به درد این کار نمى خورد، ناچار
آنرا براى سوزاندن کنار مى گذارد، این هدف تبعى است نه اصلى (دقت کنید).
تنها
تفاوتى که این مثال با مورد بحث ما دارد این است که تفاوت چوبها با
یکدیگر اختیارى نیست، ولى تفاوت انسانها بستگى به اعمال خودشان دارد و در
اختیار خود آنها است.
بهترین گواه براى این سخن صفاتى است که براى گروه
جهنمیان و بهشتیان در آیات فوق مى خوانیم که نشان مى دهد اعمال خودشان
سرچشمه این گروهبندى مى باشد؛ و به تعبیر دیگر خداوند طبق صریح آیات مختلف
قرآن همه را پاک آفریده و اسباب سعادت و تکامل را در اختیار همگى گذاشته
است ولى گروهى با اعمال خویش خود را نامزد دوزخ مى کنند و سرانجامشان شوم و
تاریک است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت
کارشان خوشبختى و سعادت است.
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه
مى کند: نخست اینکه آنها قلبهائى دارند که با آن درک و اندیشه نمى کنند
(لهم قلوب لایفقهون بها).
بارها گفته ایم که قلب در اصطلاح قرآن به
معنى روح و فکر و نیروى عقل است یعنى با اینکه استعداد تفکر دارند و همچون
بهائم و چهارپایان فاقد شعور نیستند در عین حال از این وسیله سعادت بهره
نمى گیرند و فکر نمى کنند، در عوامل و نتائج حوادث اندیشه نمى نمایند و این
وسیله بزرگ رهائى از چنگال هر گونه بدبختى را بلا استفاده در گوشه اى از
وجودشان رها مى سازند.
دیگر اینکه (چشمهاى روشن و حقیقت بین دارند، اما
با آنها چهره حقایق را نمى نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها مى
گذرند) (و لهم اعین لا یبصرون بها).
سوم اینکه (با داشتن گوش سالم،
سخنان حق را نمى شنوند) و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى
سازند (و لهم آذان لا یسمعون بها).
(اینها در حقیقت همچون چهار پایانند
چرا که امتیاز آدمى از چهارپایان در فکر بیدار و چشم بینا و گوش شنوا است
که متاءسفانه آنها همه را از دست داده اند (اولئک کالانعام).
(بلکه آنها از چهار پایان گمراهتر و پستتر مى باشند) (بل هم اضل).
چرا
که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن
عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند، اما
بر اثر هوا پرستى و گرایش به پستیها این استعدادها را بلا استفاده مى
گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همینجا آغاز مى گردد.
(آنها افراد غافل و بیخبرى هستند) و به همین جهت در بیراهه هاى زندگى سرگردانند (اولئک هم الغافلون).
چشمه آب حیات کنار دستشان است، ولى از تشنگى فریاد مى کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى کنند.
از
آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود که آنها با دست خود وسائل بدبختى خویش
را فراهم مى سازند و نعمتهاى گرانبهاى (عقل) و چشم و (گوش) را به هدر مى
دهند، نه اینکه خداوند اجبارا آنها را در صف دوزخیان قرار داده باشد.
چرا همچون چهار پایان؟!
بارها
در قرآن مجید غافلان بیخبر به چهار پایان و حیوانات بى شعور دیگر تشبیه
شده اند ولى نکته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان) شاید این باشد که آنها
تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملتهائى که تحت
شعارهاى فریبنده انسانى آخرین هدف عدالت اجتماعى و قوانین بشرى را رسیدن به
آب و نان و یک زندگى مرفه مادى مى پندارند. آنچنانکه على (علیه السلام) در
نهج البلاغه مى فرماید: کالبهیمة المربوطه همها علفها او المرسلة شغلها
تقممها: (همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى اندیشند و یا حیوانات
دیگرى که در چراگاهها رها شده اند و از این طرف و آن طرف خرده علفى بر مى
گیرند)
به تعبیر دیگر گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى، و گروهى
نامرفه مانند گوسفندانى که در بیابانها در بدر دنبال آب و علف مى گردند و
هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزى نیست!
آنچه در بالا گفته شد ممکن است
درباره یک فرد صادق باشد و یا درباره یک ملت، ملتهائى که اندیشه هاى خود را
از کار انداخته اند و به سرگرمیهاى ناسالم روى آورده اند و در ریشه هاى
بدبختى خود نمى اندیشند و در عوامل ترقى فکر نمى کنند.
نه گوش شنوا دارند و نه چشم بینا، آنها نیز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قیامت، بلکه در دوزخ زندگى این دنیا نیز گرفتارند.
در
آیه بعد اشاره به وضع گروه بهشتى کرده، صفات آنان را بیان مى کند، نخست
براى بیرون آمدن از صف دوزخیان مردم را به توجه عمیق به اسماء حسناى خدا
دعوت نموده، مى فرماید: (براى خدا نامهاى نیکى است، خدا را به آنها
بخوانید) (و لله الا سماء الحسنى فادعوه بها).
منظور از (اسماء حسنى)،
صفات مختلف پروردگار است که همگى نیک و همگى حسنى است مى دانیم خدا عالم
است، قادر است، رازق است، عادل است، جواد است، کریم است و رحیم است، و
همچنین داراى صفات نیک فراوان دیگرى از این قبیل مى باشد.
منظور از
خواندن خدا به این نامها تنها این نیست که این الفاظ را بر زبان جارى کنیم
و مثلا بگوئیم یا عالم، یا قادر، یا ارحم الراحمین، بلکه در واقع این است
که این صفات را در وجود خودمان بمقدار امکان پیاده کنیم، پرتوى از علم و
دانش او، شعاعى از قدرت و توانائى او، و گوشه اى از رحمت واسعه اش در ما و
جامعه ما پیاده شود، و به تعبیر دیگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش
کردیم.
تا در پرتو این علم و قدرت و این عدالت و رحمت بتوانیم خویش و اجتماعى را که در آن زندگى مى کنیم از صف دوزخیان خارج سازیم.
سپس مردم را از این نکته برحذر مى دارد که اسامى خدا را تحریف نکنند و مى گوید:
(آنها
که اسماء خدا را تحریف کرده اند رها سازید، آنها به زودى به جزاى اعمال
خویش گرفتار خواهند شد) (و ذروا الذین یلحدون فى اسمائه سیجزون ما کانوا
یعملون).
(الحاد) در اصل از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى
است که در یک طرف قرار گرفته و به همین جهت، به حفره اى که در یک جانب قبر
قرار داده مى شود، (لحد) گفته مى شود، سپس به هر کارى که از حد وسط تمایل
به افراط و تفریط پیدا کند (الحاد) گفته شده، و به شرک و بت پرستى نیز به
همین جهت (الحاد) اطلاق مى گردد.
منظور از الحاد در اسماء خدا این است
که الفاظ و مفاهیم آن را تحریف کنیم، یا به اینگونه که او را به اوصافى
توصیف نمائیم که شایسته آن نیست، همانند مسیحیان که قائل به تثلیث و خدایان
سه گانه شده اند، و یا اینکه صفات او را بر مخلوقاتش تطبیق نمائیم، همچون
بت پرستان که نام بتهاى خود را از نام خدا مشتق مى کردند، مثلا به یکى از
بتها اللات و به دیگرى العزى و به دیگرى منات مى گفتند که به ترتیب از
الله و العزیز و المنان مشتق شده است، و یا همچون مسیحیان که نام خدا را بر
عیسى و روح القدس مى گذاشتند؛ و یا اینکه صفات او را آنچنان تحریف کنند که
به تشبیه به مخلوقات یا تعطیل صفات و مانند آن بیانجامد؛ و یا تنها به
(اسم) قناعت کنند بدون اینکه این صفاترا در خود و جامعه خویش بارور سازند.
در
آخرین آیه به دو قسمت که اساسىترین صفات گروه بهشتیان است اشاره مى کند و
مى فرماید: (از کسانى که آفریدیم، امت و گروهى هستند که مردم را به حق
هدایت مى کنند و به حق حکم مى کنند) (و ممن خلقنا امة بالحق و به یعدلون).
در
واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند، فکرشان و هدفشان و دعوتشان و فرهنگشان
حق و به سوى حق است، و نیز عملشان و برنامه هایشان و حکومتشان بر اساس حق و
حقیقت مى باشد.
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
۱- اسماء حسنى چیست؟
در
کتب حدیث و تفسیر اعم از منابع شیعه و اهل تسنن بحثهاى مشروحى پیرامون
اسماء حسنى دیده مى شود که فشرده اى از آنرا به اضافه عقیده خود در اینجا
مى آوریم:
شک نیست که (اسماى حسنى) به معنى (نامهاى نیک) است و مى دانیم
که تمام نامهاى پروردگار مفاهیم نیکى را در بر دارد و بنابراین همه اسماء
او اسماء حسنى است، اعم از آنها که صفات ثبوتیه ذات پاک او است، مانند
عالم و قادر، و یا آنها که صفات سلبیه ذات مقدس او است مانند (قدوس)، و
آنها که صفات فعل است و حکایت از یکى از افعال او مى کند مانند خالق،
غفور، رحمان و رحیم.
از سوى دیگر شک نیست که صفات خدا قابل احصاء و
شماره نیست زیرا کمالات او نامتناهى است و براى هر کمالى از کمالات او اسم و
صفتى مى توان انتخاب کرد.
ولى چنانکه از احادیث استفاده مى شود، از
میان صفات او بعضى داراى اهمیت بیشترى مى باشد، و شاید (اسماء حسنى) که در
آیه بالا آمده است، اشاره به همین گروه ممتازتر است، زیرا در روایاتى که از
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) و ائمه اهلبیت (علیهمالسلام) به ما
رسیده کرارا این مطلب دیده مى شود که خداوند داراى ۹۹ اسم است که هر کس او
را به این نامها بخواند، دعایش مستجاب و هر که آنها را شماره کند اهل
بهشت است.
مانند روایتى که در کتاب توحید صدوق از امام صادق (علیه
السلام) از پدرانش از على (علیه السلام) نقل شده که پیغمبر (صلى اللّه علیه
و آله و سلّم) فرمود: ان الله تبارک و تعالى تسعة و تسعین اسما ماة الا
واحدة من احصاها دخل الجنة ...
و نیز در کتاب توحید از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) از پدرانش از على (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
ان لله عز و جل تسعة و تسعین اسما من دعا الله بها استجاب له و من احصاها دخل الجنة
در
کتاب صحیح بخارى و مسلم و ترمذى و کتب دیگر از منابع حدیث اهل تسنن نیز
همین مضمون پیرامون اسماء نود و نه گانه خدا و اینکه هر کس خدا را با آن
بخواند، دعاى او مستجاب است یا هر کس آنها را احصا کند، اهل بهشت خواهد
بود، نقل شده است.
از پاره اى از این احادیث استفاده مى شود که این
اسامى نود و نه گانه در قرآن است، مانند روایتى که از ابن عباس نقل شده که
مى گوید: پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: لله تسعة و تسعون
اسما من احصاها دخل الجنه و هى فى القرآن؛ و به همین جهت جمعى از
دانشمندان کوشش کرده اند که این اسامى و صفات را از قرآن مجید استخراج
کنند، ولى نامهائى که در قرآن مجید براى خدا آمده است بیش از ۹۹ نام است،
بنابراین ممکن است اسماء حسنى در لابلاى آنها باشد، نه اینکه در قرآن جز
این ۹۹ نام، نام دیگرى براى خدا وجود نداشته باشد.
در بعضى از روایات
این نامهاى نود و نه گانه آمده است، که ما ذیلا یکى از این احادیث را مى
آوریم (ولى باید توجه داشت، بعضى از این نامها به شکلى که در این روایت
آمده در متن قرآن نیست، اما مضمون و مفهوم آن در قرآن وجود دارد)؛ و آن
روایتى است که در توحید صدوق از امام صادق (علیه السلام) از پدر و اجدادش
از على (علیه السلام) از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) نقل شده که
پس از اشاره به وجود نود و نه نام براى خدامى فرماید:
و هى الله، الاله،
الواحد، الاحد، الصمد، الاول، الاخر، السمیع، البصیر القدیر، القادر،
العلى، الاعلى، الباقى، البدیع، البارى ء، الاکرم، الباطن، الحى، الحکیم،
العلیم، الحلیم، الحفیظ، الحق، الحسیب، الحمید، الحفى، الرب، الرحمان،
الرحیم، الذارء، الرزاق، الرقیب، الرؤ ف.، الرائى، السلام، المؤ من،
المهیمن، العزیز، الجبار، المتکبر، السید، السبوح، الشهید، الصادق، الصانع،
الظاهر، العدل، العفو، الغفور، الغنى، الغیاث، الفاطر، الفرد، الفتاح
الفالق، القدیم، الملک، القدوس، القوى، القریب، القیوم، القابض، الباسط،
قاضى الحاجات، المجید، المولى، المنان، المحیط، المبین، المغیث، المصور،
الکریم، الکبیر، الکافى، کاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب، الناصر، الواسع،
الودود، الهادى، الوفى، الوکیل، الوارث، البر، الباعث، التواب، الجلیل،
الجواد، الخبیر، الخالق، خیر الناصرین، الدیان، الشکور، العظیم، اللطیف،
الشافى.
ولى آنچه در اینجا بیشتر اهمیت دارد و باید مخصوصا به آن توجه
داشته باشیم این است که منظور از خواندن خدا به این نامها و یا احصاء و
شمارش اسماء حسناى پروردگار، این نیست که هر کس این ۹۹ اسم را بر زبان جارى
کند و بدون توجه به محتوا و مفاهیم آنها تنها الفاظى بگوید سعادتمند
خواهد بود، و یا دعایش به اجابت مى رسد، بلکه هدف این است که به این اسماء و
صفات ایمان داشته باشد، و پس از آن بکوشد در وجود خود پرتوى از مفاهیم
آنها یعنى از مفهوم عالم و قادر و رحمان و رحیم و حلیم و غفور و قوى و
قیوم و غنى و رازق و امثال آن را در وجود خود منعکس سازد، مسلما چنین کسى
هم بهشتى خواهد بود و هم دعایش مستجاب و به هر خیر و نیکى نائل مى گردد.
ضمنا
از آنچه گفتیم روشن مى شود که اگر در پاره اى از روایات و دعاها اسامى
دیگرى براى خدا غیر از این اسماء ذکر شده و حتى شماره نامهاى خدا در بعضى
از دعاها به یکهزار رسیده هیچگونه منافاتى با آنچه گفتیم ندارد، زیرا
اسماء خدا حد و حصر و انتهائى ندارد، و مانند کمالات ذات و بى انتهایش
نامحدود است. هر چند پاره اى از این صفات و اسماء امتیازى دارد؛ و نیز اگر
در بعضى از روایات مانند روایتى که در اصول کافى از امام صادق (علیه
السلام) در تفسیر این آیه نقل شده مى خوانیم فرمود: نحن و الله الاسماء
الحسنى: (به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستیم) اشاره به آن است که پرتو
نیرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعکس شده و شناخت ما به شناخت ذات
پاکش کمک مى کند؛ و یا اگر در بعضى دیگر از احادیث آمده است که همه اسماء
حسنى در (توحید خالص) خلاصه مى شود، نیز به خاطر آن است که همه صفات او به
ذات پاک یکتایش بر مى گردد.
فخر رازى در تفسیرش به مطلبى اشاره مى کند
که از جهتى قابل ملاحظه است و آن اینکه تمام صفات پروردگار به دو حقیقت
بازگشت مى کند، یا به (بى نیازى ذاتش از همه چیز) و یا (نیازمندى دیگران به
ذات پاک او).
۲ - گروه رستگاران
در آیات فوق خواندیم که گروهى از بندگان خدا به سوى حق دعوت مى کنند و به آن حکم مى نمایند.
در اینکه منظور از این گروه چه اشخاصى هستند تعبیرات مختلفى در روایاتى
که
در منابع حدیث اسلامى آمده است دیده مى شود، از جمله در حدیثى از امیر مؤ
منان (علیه السلام) نقل شده که فرمود: منظور امت محمد (صلى اللّه علیه و
آله و سلّم) است.
یعنى پیروان راستین این پیامبر و آنهائى که از هر گونه تحریف و تغییر و بدعت و انحراف از اصول تعلیمات آن حضرت بر کنار ماندند.
به همین جهت در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل شده که فرمود:
والذى
نفسى بیده لتفرقن هذه الامة على ثلاثة و سبعین فرقة کلها فى النار
الافرقة و ممن خلقنا امة یهدون بالحق و به یعدلون و هذه التى تنجو من هذه
الامة:
(سوگند به آنکس که جانم بدست او است این امت به هفتاد و سه فرقه
تقسیم مى شوند که همه در دوزخند جز یک گروه که خداوند در آیه و ممن خلقنا
امة ... به آنها اشاره کرده است، تنها آنها اهل نجاتند).
ممکن است عدد
۷۳ فرقه عدد تکثیر باشد و اشاره به گروههاى مختلفى است که در طول تاریخ
اسلام با عقائد عجیب و غریب روى کار آمدند و خوشبختانه غالب آنها منقرض
شده اند و امروز تنها نامى از آنها در کتب تاریخ عقائد به چشم مى خورد.
در
حدیث دیگرى که در منابع اهل تسنن از على (علیه السلام) نقل شده مى خوانیم
که على (علیه السلام) ضمن اشاره به گروههاى مختلفى که در آینده در امت
اسلامى پیدا مى شوند، فرمود: (گروهى که اهل نجاتند من و شیعیان و پیروان
مکتب من هستند).
در روایات دیگرى نیز آمده است که منظور از آیه فوق ائمه اهلبیت (علیهمالسلام)
است.
روشن
است که روایات فوق همگى یک واقعیت را تعقیب مى کنند و بیان مصداقهاى مختلف
از این واقعیت اند، و آن اینکه آیه اشاره به گروهى است که دعوتشان به سوى
حق و عمل و حکومت و برنامه هایشان حق است و در مسیر اسلام راستین گام برمى
دارند، منتها بعضى در راءس این گروه قرار دارند و بعضى در مراحل دیگرند،
جالب توجه اینکه با تمام اختلافاتى که از نظر مراحل علمى و نژاد و زبان و
مانند آن دارند، یک امت و یک گروه بیش نیستند، زیرا قرآن از آنها به امت
(نه امم) تعبیر کرده است.
۳ - اسم اءعظم خدا
در بعضى از روایات در
داستان (بلعم باعورا) که قبلا گذشت، آمده است که او از اسم اعظم خداوند
آگاه بود، به تناسب آیات فوق که سخن از اسماء حسناى خدا مى گوید بد نیست
اشاره اى هم به این موضوع کنیم.
پیرامون اسم اعظم روایات گوناگونى وارد
شده و از آنها چنین استفاده مى شود که هر کس از این اسم با خبر باشد، نه
فقط دعایش مستجاب است، بلکه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در
جهان طبیعت تصرف کند و کارهاى مهمى انجام دهد.
در اینکه (اسم اعظم)
کدامى ک. از اسماء خدا است، بسیارى از دانشمندان اسلامى بحث کرده اند و
غالبا بحثها بر محور این دور مى زند که از میان نامهاى خدا نامى را بیابند
که این خاصیت عجیب و بزرگ را داشته باشد.
ولى ما فکر مى کنیم آنچه
بیشتر باید از آن جستجو کرد، این است که نام و صفاتى را بیابیم که با پیاده
کردن مفهوم آن در وجود خودمان آنچنان تکامل روحى بیابیم که آن آثار بر آن
مترتب گردد.
به تعبیر دیگر مساءله مهم تخلق به این صفات و واجد شدن این
مفاهیم و متصف شدن به این اوصاف است وگرنه یک شخص آلوده و پست با دانستن
یک کلمه چگونه ممکن است، مستجاب الدعوة و مانند آن شود؛ و اگر مى شنویم که
(بلعم) داراى این اسم اعظم بود و آنرا از دست داد، مفهومش این است که بر
اثر خودسازى و ایمان و آگاهى و پرهیزگارى به چنان مرحله اى از تکامل معنوى
رسیده بود که دعایش نزد خدا رد نمى شد ولى بر اثر لغزشها که در هر حال
آدمى از آنها مصون نیست و به خاطر هواپرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و
طاغوتهاى زمان آن روحیه را به کلى از دست داد و از آن مرحله سقوط کرد، و
منظور از فراموش کردن اسم اعظم نیز ممکن است همین معنى باشد؛ و نیز اگر مى
خوانیم که پیامبران و پیشوایان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش این
است که حقیقت این اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پیاده کرده بودند و در
پرتو این حالت خداوند چنان مقام والایى به آنها داده بود.