۰۸ آذر ۱۴۰۳ ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۰۶
او که سال 1338 در تهران متولد شده و فرزند سوم خانواده بود ، دوران طفولیتش در پایتخت مصادف با سال های نحس حکومت شاهنشانی بود.
مادر شهید در همین باره تعریف می کند: "در آن سال های پرمحنت که مصادف با جولانِ شدید ساواک در فضای جامعه بود، همسرم مرحوم حاج عبدالرزاق خیلی می کوشید که نان حلال سر سفره خانه ما بیاورد و خود من هم وقتی که فرزندانم را حامله بودم سعی میکردم که با هرکسی رفت و آمد نداشته باشم چون در آن دوران، بینمازی و بیدینی وجود داشت و به خصوص در تهران محیط و فضای خوبی حاکم نبود، لذا پس از فشارهای زیادی که از رژیم شاه محتمل شدیم، وقتی که قرار شد تا فرزندانم به مدرسه بروند به خرم آباد نقل مکان کردیم که آن جا فضای بهتری نسبت به تهران داشتیم و همسرم در آنجا مغازه کتابفروشی راه انداخت و در کنار کارش و به صورت مخفیانه و به دور از چشم ماموران رژیم اعلامیههای حضرت امام (ره) را توزیع میکرد."
مهدی زین الدین به گواه خانواده و دوستانش از همان دوران دبستان نشان داد که از هوش و نبوغ بالایی برخوردار است، به طوری که در سال پنجم ابتدایی معلم او به پدرش گفت که باید مهدی سال ششم را جهشی بخواند و به کلاس هفتم برود و او نیز همین کار را با موفقیت انجام داد. البته در کنار درس و بحث نیز به فعالیت های مذهب و سیاسی علاقه مند بود به طوری که همزمان با حضور خانواده زین الدین در خرمآباد شهید آیتالله مدنی نیز در این شهر حضور داشت و مهدی به همراه برادرش مجید به مسجد و درس اخلاق و جلسه قرآن ایشان می رفت.
مادر شهید در همین رابطه می گوید: "در همان ایام در منزلمان مقید بودیم که حتماً جلسات قرآن تشکیل دهیم و این موضوع سبب شد تا مهدی و مجید قرآن را به خوبی یاد بگیرند و لذا نیازی نداشتند که به مکتب بروند، مهدی و مجید عاشق اهل بیت (ع) بودند و عشق به اباعبدالله (ع) و حضرت زهرا (س) در وجود آنها بود. این عشق و محبت را با شیردادن به آنها منتقل کرده بودم و خدا را سپاسگزارم که با همین محبت به حضرات معصومین(ع) عاقبت به خیر شده و به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.پسرانم از حیث درسی همیشه جزو شاگرد اول های کلاس بودند و حتی مهدی که به کلاس یازدهم رسید از نظر شعور سیاسی و دینی به جایی رسیده بود که هنگامی که حزب رستاخیز، دفتر تائید حکومت شاه را به مدرسه آوردند ، او آن را امضا نکرد و همین هم باعث شد که از مدرسه اخراجش کنند.
قضیه به همین جا خاتمه پیدا نکرد چه آن که پس از اخراج مهدی از دبیرستان، این جوان رشید و بصیر خدمت آیتالله مدنی می رسد و با تایید اقدامش از سوی این عالم انقلابی روبرو می شود. همان جا شهید مدنی از مهدی زین الدین می خواهد که تغییر رشته بدهد و در رشته طبیعی به ادامه تحصیل بپردازد. مهدی با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی به ادامه تحصیل پرداخت و در کنکور شرکت کرد که در رشته پزشکی دانشگاه شیراز، با رتبه 4 پذیرفته شد اما به دلیل حضور در جبهههای حق علیه باطل، حفظ ناموس و میهن خود را مقدم بر تحصیل خود قرار داد.
مدتی بعد به همراه خانواده در شهر سقز ساکن شد ، با این حال اوایل سال 57 تظاهراتی مردمی در سقز رخ داد و پدر نیز از آن جا که داخل تظاهرکنندگان بود، از دست ساواک و نیروهای رژیم فرار می کند و شخصا ً به قم می رود و به خانواده پیام می دهد که به قم بیایند.
بدین سان در خیابان ارم قم ساکن می شوند و همان زمان برادرش مجید که تنها 13 سال سن داشت به دلیل فعالیتهای علیه رژیم شاه، نیروهای ساواک او را دستگیر کرده و به زندان می اندازند. پدر اما در آن ایام فراری بود و اگر رژیم شاه او را میدید دستگیرش میکرد اما به دلیل بیتابیهای همسر خود را به ماموران رژیم معرفی کرده و به جای مجید به زندان می رود و جالب این که در زندان نیز هم سلول آیتالله ربانیشیرازی و بقیه علما می شود.
انقلاب که به پیروزی رسید ، عشق به امام و انقلاب ، مهدی را به سمت فعالیت های جدی تر انقلابی و تشکیلاتی سوق داد، با این حال باید جنگ تحمیلی صدام و صدامیان شروع می شد تا نبوغ و استعداد خدادادی مهدی و رشادت و حماسه جاودان او بر همگان آشکار شود.
مهدی زین الدین همچنین در سال 59 و ابتدای جنگ به جبهههای حق علیه رژیم صدام اعزام شد و در غائله کردستان، همچنین قضایای خلق مسلمان و غائله گنبد نقش موثری را ایفا کرد و در تشکیل سپاه قم جز افراد موسس و موثر بود و خودش مسئولیت اطلاعات و عملیات را برعهده گرفت.
جنگ که شروع شد مهدی داوطلبانه به جبهه رفت و به دلیل لیاقتی که داشت به عنوان فرمانده تیپ انتخاب شد و پس از آن به دلیل صلاحیتهای بالایش به عنوان فرمانده لشکر علی بن ابی طالب (ع) انتخاب شد که در آن زمان 23 سال سن داشت، مهدی در همان سن و سال و در ایام جنگ ازدواج کرد، 2 سال از ازدواج وی گذشته بود که در سن 25 سالگی زمانی که فرزندشان 2 ساله بود به شهادت رسید.
به تعبیر زیبای خانواده و همرزمان شهید، آنچه زین الدین را این گونه جاودانه و عزیز و دوست داشتنی کرد، در درجه اول اخلاص برای خدا بود و بعد از آن عشق و ارادتی وصف ناپذیر به اهل بیت(ع) به خصوص سید و سالار شهیدان ، چنان که در وصیت نامه این سردار رشید سپاه اسلام آمده است: " اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد."