عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

اشعار شب سوم محرم(حضرت رقیه س)

به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیق:  به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم ماه عزاداری حضرت سید الشهدا (ع)  عقیق هر روز  تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:

 

محسن حنیفی:

نوید وصل پدر را به كاروان می داد

به ماه، ماه سر نیزه را نشان می داد

رقیه تولیت آستان رأس شریف

به ماه، اذن زیارت در آسمان می داد

هزار حوریه از چادرش زمین میریخت

اگر كه چادر خود را کمی تكان می داد

 رقیه دختر آقای مهربانی كه

سرش به حامل سر نیزه سایبان می داد -

- گرسنه بود، ولی از كرامتش این بس

به دست دشمن خود رزق آب و نان می داد

پدر عقیق یمن را به ساربان بخشید

و او النگوی خود را به ساربان می داد

 شبانه از لب بابا كمی شكایت كرد

چرا كه بوسه به لب های خیزران میداد

توان پاشدنش را گرفت سیلی زجر

وگرنه پیش پدر، ایستاده جان می داد

درست لحظه ی وصل رقیه و بابا

برادرش به روی نیزه ها اذان می داد


علی ذوالقدر:

بردن نام تو هر چند خطر داشت پدر

دخترت عشق تو را مد نظر داشت پدر

ذره ای ترس به دل راه ندادم زیرا

دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر

عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند

قافله در همۀ راه سپر داشت پدر

چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد

این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر

آنقدر زیر لبم ذکر خدا را گفتم

تاکه دست از سر لب های تو برداشت پدر

غنچه ای بودم و از ساقه شکستند مرا

ضربۀ دست عدو حکم تبر داشت پدر

بهترین وقت ملاقات خدا نیمه شب است

دخترت وقت سحر قصد سفر داشت پدر


محسن حنیفی:


دوباره روضه ی با آب و تاب می گیرم

من از مراثی ام آخر جواب میگیرم

سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید

عزا برای تو با آفتاب میگیرم

پر است چهره ام از روضه های مکشوفه

ولی ز چشم تو بابا حجاب میگیرم

نشسته ام که برای سر تو گریه کنم

عزا برای سرت با رباب میگیرم

خدا کند که سرت را سوی نجف ببرند

برای تو کمک از بوتراب میگیرم

برای شستن زلفت که دست شمر افتاد

نشسته ام ز سرشکم گلاب میگیرم

من انتقام تو را از تنور و خاکستر

من انتقام تو را از شراب میگیرم

من از شنیدن لفظ ، کنیز بیزارم

من از شنیدن آن اضطراب میگیرم

شبیه آینه ام،که هزار تکه شدم

شکسته ام سوی مرگم شتاب میگیرم


مجید تال :
((اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت

یک شب میان کوچه بماند چه می کنی))

در بین ازدحام و شلوغی بترسد و

یک تن به او کمک نرساند چه می کنی

اَصلا خیال کن که کسی دختر تورا

در بین جمعیت بکشاند چه میکنی

یاکه خدانکرده کسی روی صورتش

سیلی محکمی بنشاند چه می کنی

یا فرض کن که دخترتو جای بازی اش

هرشب دعای مرگ بخواند چه میکنی

اَصلا کسی بیاید و با تازیانه اش

خاک از لباس او بتکاند چه میکنی


منبع: حسینیه


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین