۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۸ : ۰۷
عرض شد که بنا داریم چند جلسه ای را خارج از سلسله مباحث آفات اللسان، به طرح پاره ای از عناصر موثر در زیّ طلبگی اختصاص دهیم. در روند تکاملی یک طالب به یک عالم این عناصر لازم و ضروری است. مبنایی که عرض شد این بود که طلبگی خود یک سلوک است. طلبگی، دانشجویی نیست که بگوییم وارد محیطی می شویم و تعدادی از واحدهای آموزشی را اخذ می کنیم؛ امتحان می دهیم و مدرک می گیریم؛ آنگاه وظیفه خود را انجام داده ایم! بلکه در نظام حوزه و روند طلبگی، عناصر دیگری مقدم بر عنصر آموزش و علم هستند. به طرزی که اگر آن عناصر محقق نشود یا علم حاصل نمی شود و یا در صورت حصول می تواند زیان بار باشد.
آفات سیر و سلوک
درست مثل سیر و سلوکی که افراد در حوزه عرفان طی می کنند که اگر طبق شرایط پیش نروند معمولا دچار انحراف می شوند. نفس این سیر و سلوک، موجب اعوجاج فکری و انحراف عملی فرد می شود. مثلا وقتی در سلوک معنوی و عرفانی گفته می شود که حتما باید ولی و مربی داشت و تحت اشراف او سیر و سلوک کرد؛ یعنی نباید کسی انفرادی برای خود تصمیم بگیرد؛ طبق آن عمل کند و انتظار به جواب رسیدن داشته باشد. یا این سیر و سلوک به نتیجه نمی رسد و یا اگر پیشرفتی داشته باشد دچار اعوجاج و انحراف می شود و گاهی خودش به خطر تبدیل می شود.کسانی که در وادی معنویت و عرفان و شهود وارد شده اند ولی سر از کفر و الحاد درآورده اند؛ کم نیستند. علتش آن است که این شرط را رعایت نکرده اند. آفت دیگر اینکه، منازل سلوک ترتیبی دارد و باید براساس آن ترتیب، گام پیمود. مثلا اگر از منزل یقظه که مبدأ سلوک است آغاز نکنیم؛ مثل این است که ساختمانی را بدون پی گذاری بنا کرده ایم. لزوما برای این کار باید سیر معینی را که اهل سلوک تعیین کرده اند طی کرد. از روی نوشته هم نمی شود. بلکه باید مرشد راهی مراقب انسان باشد و سالک با هدایت او سیر مقامات کند.
بایسته های سلوک طلبگی
الف) خودسازی
طلبگی هم صرفاً تحصیل نیست؛ نوعی سلوک است. به تعبیر دیگر؛ طلبگی محدود به آموزش نیست بلکه فراتر از آن است. اگر بناست چیزی تحصیل کنیم فقط علم نیست. شرایط بسیاری هم لازم دارد. بسا اگر فقط علم بیاموزیم نه تنها عالم دینی نمی شویم بلکه دینی هم نمی شویم. آدم خطرناکی خواهیم شد. انسانی که خودساخته نیست. خودسازی نکرده؛ ملکه تقوا را به دست نیاورده؛ نفس را تربیت نکرده و شرایط دیگر را احراز نکرده است وقتی علمی فراچنگ می آورد هرچه بیشتر باشد خطرناک تر می شود. لهذا باید در سیر طلبگی شروط و عناصری را تحصیل کنیم که در گذشته به بررسی شرط تهذیب و محاسبه نفس پرداختیم.
ب) تفکر
یکی دیگر از شروط و دستورالعمل های طلبگی، تفکر است. طلبه باید در روند تحصیل طلبگی و حضور در حوزه، روش تفکر یاد بگیرد و به فعل تفکر، ملتزم باشد. در غیر این صورت، طلبه نیست. بعداً هم عالم دینی بار نخواهد آمد.
در حوزه، اصل بر این است که غایت و انجام طلبگی، اجتهاد باشد. اجتهاد، به نوعی حاصل تفکر است. اجتهاد، حاصل مطالعه نیست. حتی حاصل پژوهش هم نیست. بلکه همه اینها مقدمه اجتهاد هستند. آن چیزی که به اجتهاد منتهی می شود؛ پیوند خوردنِ کاویدن و پژوهیدن به اندیشیدن است. یعنی وقتی انسان به مرحله اندیشیدن می رسد اجتهاد اتفاق می افتد. بدون تفکر، اجتهاد میسر نیست.
در سده اخیر معمول این است که یک سری کتاب ها را می خوانیم. مثلا در اصول فقه؛ ابتدا «الموجز» را می خوانیم که یک دوره اصول کوتاه است. بعد از آن «اصول فقه» مرحوم مظفر را می خوانیم که یک دوره اصول نیمه تفصیلی است. سپس «رسائل» هم خوانده می شود که محدود به اصول عملیه است و بخش های دیگر اصول در آن نیست.
مرحوم شیخ (رضوان الله تعالی علیه) اهتمام خاصی داشته است که اصول عملیه را بسط و توسعه دهد. این تصمیم وقتی گرفته شد که موجی در دوره اخباری گری به وجود آمد و اصرار بر نص گرایی شکل گرفت. شاید شیخ این تدبیر را کرد تا اصول عملیه را تحکیم، تعمیق و تدوین کند. اصول عملیه بعد از آن است که شما ادله لفظی ندارید. آنگاه که آیه و روایت نداریم و در تکلیف شک داریم چه کنیم؟ به اصول عملیه رجوع می کنیم. بعد از آن «کفایه الاصول» را می خوانیم. و با چهار دوره اصول- هرچند «رسائل» ناقص است- آشنا می شویم.
اندیشیدن؛ حلقه مفقوده آموزش!
در این مرحله فقط آموزش دیده ایم و احیانا با آراء هم آشنا شده ایم که به نحوی پژوهش و کاوش هم روی داده است. اما در سطوح، تفکر نکرده ایم. گرچه این روش، غلط است. ولی فعلا اینجور است که طلبه را به اندیشیدن وا نمی داریم. تنها می گوییم این کتاب ها را بخوان و خوب بیاموز. لذا اسمش را هم گذاشته ایم دوره سطح. گویی بنا نیست به عمق وارد شویم. بناست که پابند این متن باشیم و حاصلش این باشد که اصول بیاموزیم نه اینکه مجتهد شویم. حاصل این باشد که وقتی طلبه پله پله بالا رفت؛ دیگر بداند که علم اصول چیست؛ غایت آن شامل چه مطالب و قواعدی است و چه بخش هایی را در بر می گیرد. لذا لازمه این دوره، اجتهاد نیست. بلکه طلبه وقتی مجتهد می شود که پای تفکر به میان بیاید. هرچند به نظر ما روش فعلی ناقص است که بعد از ده سال به طلبه بگوییم راجع به آراء اصولی بیاندیش!
در دوره درس خارج که پایبند متن نیستیم می گوییم: فکر کن!. به آراء یک اصولی خاص پایبند نیستیم. ولی وقتی «کفایه» را می خوانیم؛ آراء مرحوم آخوند را بررسی می کنیم و اگر آراء دیگری هم مطرح می شود صاحب «کفایه» آنها را در راستای رأی خود، تأیید یا رد می کند. یا آن آراء را نقد می کند. طلبه، نقد او را می آموزد. حالا اگر فرضاً تقریر آخوند از نظر شیخ یا اشکلات او به شیخ، اشکال داشته باشد کسی نیست تا آنها را نقد کند. بنابراین در این دوره اصول، تفکر و چالش نمی کنیم. صرفاً آراء مختار چند شخصیت مهم و معتبر را می خوانیم. البته خواندن «رسائل» و «کفایه» لازم است اما عرض من این است که اگر روش ها را تغییر دهیم در همین مراحل هم می توان از طلبه اندیشیدن را طلب کرد.
می توان از طلبه خواست در عرض آن سه دوره کامل اصول فقه، «حلقات» شهید صدر (رحمه الله علیه) را هم بخواند و مباحثه کند. این، راه را برای تفکر باز می کند. چون مرحوم صدر، صد و چهل سال بعد از شیخ و صد سال بعد از آخوند ظهور کرده و نواندیش است. تنها فردی صاحب علم نیست بلکه نظریه هم دارد. آراء شهید صدر با آراء مرحوم آخوند متفاوت است. او نظریات آخوند را نقد می کند. وقتی به موازات دوره های اصول رایج، «حلقات» را هم بخوانیم راه برای تفکر باز می شود.
جایگاه اندیشیدن در مقطع درس خارج
این دوره سطح بود. اما در مقطع خارج، دیگر بنا نیست یاد بگیریم. بلکه قرار است بیاندیشیم. لذا نمی گویند کدام کتاب را می خوانی؟ براساس کدام مکتب درس می خوانی؟ آیا مکتب آخوند را می خوانی یا میرزا را؟ چون این دو نظرات متفاوتی با هم دارند. کسی که درس خارج می گوید یا خودش نظر جدید دارد یا تأثیر گرفته از نظرات رجال است. ولی مقید به مکتبی نیستیم. در نتیجه آراء مختلف، طرح و نقد می شود. بناست که طلبه برود و نظرات مختلف را ببیند. درس گفته شده را تقریر کند. دیگر راه تفکر باز می شود.
اشکال شما وارد نیست!
ما سه دسته قواعد را در حوزه فرا می گیریم. یکی از اشکالاتی که ناآگاهانه به حوزه می گیرند ولی وارد نیست اینست که گفته می شود: دانشگاه به روش شناسی اهتمام دارد ولی حوزه اینطور نیست. می گویند: در دانشگاه به روش شناسی تحقیق و پژوهش اهتمام خاصی وجود دارد. و شاهد می گیرند که مثلا دانشجویان در هرکدام از مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد، دو واحد روش تحقیق می آموزند. می گویند: دانشگاهیان روش تحقیق فرا می گیرند از آن طرف حوزویان محتوا دارند ولی روش تحقیق ندارند. این مطلب را که اگر دروس حوزه به درستی خوانده شود محتوا دارد؛ من هم قبول دارم. لذا گاهی بعضی طلاب نظر مرا راجع به تحصیل هم زمان در دانشگاه جویا می شوند؛ می گویم: ضرورتی ندارد. چون دانشگاه چیزی به شما نخواهد داد. محتوایی به شما نمی افزاید. وقتی که آنجا صرف می کنید اگر در دروس حوزه صرف کنید خیلی قوی تر بار می آیید. در حوزه محتوا کاملا تأمین است.
شهید مطهری و شاهکارهای اجتهادیش!
نشان این سخن هم وجود دست پرورده های حوزه است. امثال شهید مطهری و شهید صدر (رحمه الله علیهما) چه خوانده اند؟ فقه و اصول خوانده اند. اما چرا مثل شهید صدر در اقتصادی که نخوانده است تأسیس نظریه می کند؟ چرا شهید مطهری در اقتصاد و حقوق آنطور قوی ورود پیدا می کند؟ در تاریخ هم وارد می شود در حالی که یک جلسه تاریخ نخوانده است؟ کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» را می نویسد و در مقابل تاریخ دان بزرگ روزگار خود قد علم می کند؟ در نقد کتاب « دو قرن سکوت» دکتر زرین کوب که یک محقق بزرگ و شایسته ستایش است این طور دست به قلم می شود و اجتهادی قلم می زند. در حقوق به خوبی نظریه حقوق طبیعی را تقریر می کند و به دفاع از حقوق زن می پردازد.
ایشان در ادبیات که کاملا خارج از تخصص اوست؛ نقد حافظ را می نویسد در حالی که نه شاعر است نه دیپلم ادبی دارد و نه حتی یک جلسه ادبی شرکت کرده است. تحصیلات روز او، ششم ابتدایی است. من این را از زبان خودشان شنیدم. می فرمود: وقتی می خواستم از فریمان به قم بروم تا طلبه شوم؛ دایی من که در آن زمان وکیل مجلس بود و قاعدتا روشنفکر و شلواری و کراواتی؛ به من گفت: آقا مرتضی! شما با این استعدادت می خواهی بروی قم آخوند شوی؟ تو اگر درست را ادامه دهی دکترا می گیری؛ استاد می شوی؛ کتاب می نویسی و صاحب آثار می شوی! استاد می فرمود: گوش به حرف ایشان ندادم و به قم آمدم. داستان مفصلی دارد. می گفت قم که آمدم به تدریج بعد از مدتی شروع به نوشتن کردم. ظاهرا می گفت اولین کتابم را که «نظام حقوق زن در اسلام» بود نوشتم و به دایی ام دادم.
او تعجب کرد که این کتاب، عجب قلمی دارد. قلم ایشان خیلی روان و زلال و پرکشش است. همین کتاب «داستان و راستان» که به قلم ایشان است این گونه است. مگر ایشان جایی رمان نویسی خوانده است؟ ولی این کتاب یکی از نمونه های خوب داستان نویسی دینی شده است. یک فیلسوف و یک فقیه، نشسته و به این زیبایی برای نوجوانان، داستان نوشته است. بله؛ کتاب مسئله حجاب ایشان، فقهی است. ولی وقتی از حقوق می نویسد آنچنان به میدان می آید که «اندیشه سیاسی» می نویسد.
در ادبیات وارد می شود و حافظ را نقد می کند. استاد مطهری در تمام عمر خود تنها یک چهاربیتی، آنگاه که در زندان بوده برای امام سروده است. کلاس ادبیات هم نرفته است. ولی آن نقد ایشان -که متأسفانه موسسه چاپ آثار ایشان آن کتاب نقد حافظ را خیلی خام چاپ کرده است- برای بنده که مع الاسف چهل پنجاه سال از عمرم را در ادبیات سیر داشته ام؛ سر سوزن ذوقی دارم و متهمم به اینکه اهل ادبم؛ این همه دقت استاد، فوق العاده اعجاب برانگیز است. حاشیه های ایشان کوتاه است لکن بسیار دقیق و سنجیده و حساب شده است و اشعار حافظ را خیلی خوب طبقه بندی کرده است. هم به لحاظ محتوایی و هم از نظر رویکرد و گرایش و هم از دید ادبی نقد خوبی نوشته است.
احتمال می دهم اکنون از زاویه نگاه ایشان یکی از شعرای برجسته زمان ما شروع به نوشتن نقد حافظ کرده باشد. حافظ بیست درصد اشعارش شاهکار است. هشتاد درصد آن متعارف است و چند تا شعر دارد که اگر من آنها را گفته بودم قطعاً در مجموعه خود چاپ نمی کردم. مثل شعر الغیاث. خب؛ شاید این تفطن را بنده نداشتم ولی شهید مطهری این نگاه را داشت که اینجور حافظ را مطلقاً بی نقص نبینیم. استاد مطهری در خیلی از ابواب، آثاری به جای گذاشته است. سوال اینجاست که یک طلبه چرا اینقدر جامع می شود؟ علتش همان است که عرض شد.
روش های سه گانه در آموزش حوزوی
ببینید ما در حوزه سه روش را می آموزیم. یکم: قواعد و آداب ادبی فهم متن؛ که با صرف و نحو و علوم بلاغی و بخشی از اصول که مباحث الفاظ است بدست می آید.
دوم چیزی که فرا می گیریم و از نظر ترتیبی سوم است: قواعد فهم متن مقدس است. به زبان امروز، هرمنوتیک است. منتها هرمنوتیک هم مولف مدار است. ما می خواهیم نیت ماتن را که خداوند متعال یا معصوم است کشف کنیم. و البته قواعد و ضوابط هرمنوتیکی فوق العاده دقیقی در اصول ما وجود دارد که فرا می گیریم. البته غیر اینها هم نظیر مباحث معناشناسی و سمانتیکی در اصول ما وجود دارد. مجموعا ما را برای فهم متن مقدس توانا می کند. اصلا گفته می شود هرمنوتیک اولا منطق تفسیر متن مقدس بوده است. که هرمسِ فیلسوف آن را تأسیس کرده است. بعضی هم می گویند یونس بوده و آن را زبان پیامبری می دانند. به هر روی ابتدائاً برای فهم متن مقدس شکل گرفته است و بعداً احیاناً به دانشی برای تحریف متن مقدس انجامیده است. با همه دوره ها و شاخه هایی که هرمنوتیک دارد ولی الان جای بحث ما نیست. هرچند طلاب باید با این مباحث آشنا باشند.
دسته سوم از قواعدی که می آموزیم قواعد فکر کردن است که در ذیل دانش منطق، آموزش داده می شود. منطق صوری تنها صوری نیست چون ماده و محتوا فرا گرفته می شود و شرایط محتوای صحیح و طرز چینش هم گفته می شود. پس منطق، روش تفکر است. بنابراین ما در طلبگی سه دسته قواعد می آموزیم.
آموزش منطق، محتوایی خوب با روشی بد
اینجا عرض می کنم ممکن است روش های ما نقص داشته باشد؛ ولی محتوا سالم است. باید منطق خواند و از این نظر که در سال های ابتدائی تحصیل گذاشته شده کار درستی انجام گرفته است. روش شناسی در حوزه، فوق العاده مهم است. ما اصول را که روش فهم است از سال چهارم شروع می کنیم و تا زمانی که مرجع تقلید می شویم ادامه می دهیم. یعنی در حوزه به روش شناسی اهتمام فراوانی می شود؛ ولی این اشکال وجود دارد که در مقام اجرا موفق نیستیم. یعنی به نحوی از سر عادت و روال آموزشی منطق گفته می شود.
طلبه نمی داند برای چه منطق را می خواند؟ منطق چه کاربردها و کارایی هایی دارد؟ مهارت اندیشیدن را عملا اکتساب نمی کند. منطق به شیوه ای القا می شود که عملا، علمی حصولی برای ذخیره سازی در ذهن می گردد. و از آنجایی که تبدیل به مهارت و ملکه نمی شود انسان همان حفظیات را هم فراموش می کند. مشکل ما اینجاست که در روش آموزش اشکال داریم و الا علم منطق و متن فعلی آن لازم است. برنامه خوبی هم پایه ریزی شده است اما باید روش فعلی را اصلاح کرد.
یکی از مراحل و عناصر سلوک حوزوی، تفکر است. اصلا پلی که به اجتهاد می رسد اندیشیدن است. بدون آموختن روش تفکر، مجتهد نمی شویم. من فقها و اصولیون به نامی را می شناسم که معتقدم مجتهد نیستند. چنین افرادی احیاناً بارها هم درس خارج اصول گفته اند ولی به نظر من اجتهاد نکرده اند. یعنی همان طور که آن استاد خارج گو، کفایه را گفته، خارج هم گفته است. در درس خارج هم مثل کفایه، متن را تقریر و شاید آراء مخالف را تأیید کرده و حتی براساس رأی دیگری، رأی قبلی را ابطال کرده است. اما نیاندیشیده ایم و شاگرد را به اندیشیدن وا نداشته ایم که وقتی یک دور اصول می خواند مجتهد شود.
متأسفانه می بینیم کسانی را که دو یا سه دوره خارج اصول می بینند ولی همچنان به اجتهاد دست نیافته اند. اشکال کار کجاست؟ در دوره سطح بناست اصول یاد بگیریم؛ اما در درس خارج که بنا بر آموختن مجدد اصول نیست. آنجا بناست تفکر را بیاموزیم و اجتهاد در اصول را فراچنگ آوریم. به این معنا که اگر استاد، یک دوره خارج اصول گفت و شاگرد هم استعدادش را داشت و زحمتش را کشید دیگر مجتهد شود.
لذا دیگر دور دوم و سوم معنا ندارد. مرحوم صدر، به مدت دو سال و نیم، دوره خارج اصول مرحوم خویی را شرکت می کند و بعد از آن خود، درس خارج می گوید. دو دوره هم درس خارج می گوید تا اینکه شهید می شود. مرحوم امام(رحمه الله علیه)، همان زمانی که در درس خارج آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) شرکت می کرده خودش هم، خارج اصول می گفته است. آقای مطهری و منتظری و ... شاگردان درس امام بوده اند که در محضر او حکمت و اصول می خوانده اند؛ سپس همگی همراه استاد خود، بر سر درس مرحوم بروجردی حاضر می شده اند. امام یک دوره تقریرات درس مرحوم بروجردی را به نام «لمعات الاصول» می نویسند. مرحوم منتظری هم، همان درس مرحوم بروجردی را به نام «نهایه الاصول» منتشر می کند.
بنای ما از این جلسات، پرداختن به مباحث نظری محض نیست. بلکه بیشتر مایلم کاربردی سخن بگویم. ببیینید شما در هر پایه ای که هستید چه برنامه ای برای تفکر دارید؟ اصلا دارید؟ ساعاتی را به فکر کردن اختصاص می دهید؟ اگر برنامه برای تفکر نداشته باشید پیش نخواهید رفت. این را جدی بگیرید! از خلقت الهی گرفته که اعم از مبدأشناسی و توحید است باید با تفکر جلو رفت تا همین درس هایی که می آموزید. تفکر برنامه می خواهد. فکر کردن خصوصا در سحر، حقیقتاً معجزه گر است. انسان احساس می کند از آسمان به انسان الهام می کنند.
اگر انسان اهل باشد و مستعد دریافت باشد و به صورت یک روند در ساعت مناسبی، فکر کردن را دنبال کند؛ واقعا فوق العاده است. آنقدر مسائل به ذهن انسان می رسد که حساب ندارد. در جلسه پیش عرض کردیم که معرفت، تجلی الهی است. این به این خاطر است که خدا در انسان تجلی می کند. چون علم مساوق با وجود است. و هر وجودی مبدأ الهی دارد. در لحظات مناسبی که الهامات الهی متوجه انسان می شود. آیا ساعتی دارید؟ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: « لی مع الله ساعه» من خود ساعتی را با خدا خلوت می کنم.
هیچ وقت می شود علاوه بر مطالعه و دیدن حواشی درس، بنشینید و با خود بگویید این «اصول فقه» مرحوم مظفر- یک « اصول فقه» دو جلدی داریم که از مرحوم مظفر است یک «اصول فقه» دوازده جلدی داریم که متعلق به مرحوم شیخ حسین حلی(رحمه الله علیه) و فوق العاده است. ایشان هم طراز و هم شاگردی مرحوم خویی است و هر دو شاگرد میرزای نائینی هستند.- که استاد ما آن را اینجور بیان کردند. قدری فکر کنیم ببینیم این قول مرحوم مظفر ایرادی ندارد؟ مطلب درست و دقیق است؟ این مطلب را به دوقسم تقسیم کرده است جا ندارد سه قسم شود؟ اصلا این تقسیم، صحیح است؟ آیا مقسَم، صحیح است؟
یک نمونه از ثمرات تفکر
گاهی بنده در درس خود این اشکالات را وارد می کنم. مثلا تمام اصولیون، واجب را به تعبدی و توصلی یا از حیثی دیگر به تکلیفی و وضعی تقسیم می کنند. بنده گفتم: اصلا این مقسَم، غلط است. برای اینکه اولا واجب را به تکلیفی و وضعی تقسیم می کنید سپس می گویید واجب تکلیفی پنج قسم است: واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح! این طور که مقسَم، غلط می شود! واجب، قسمی از تکلیفی است. نه اینکه واجب، مقسَم تکلیفی باشد! تا به پنج قسم، تقسیم شود که یک قسم آن خودش است.
چالش! علم که به آخر نرسیده است!
بنشینیم در مشهورات اصول فکر کنیم که این حرف درست است؟ تفکر کنید! می بینید عجب! چه اشکالی به ذهنم رسید. علم که به آخر نرسیده است. ممکن است به ذهن گذشتگان نرسیده باشد. اگر به شیخ اعظم، خاتم الاصولیین می گویند به این معنا نیست که ایشان ختم اصول باشند. بلکه تا دوره خود، خاتم الاصولیین بوده اند. اصول، راه خود را طی می کند. و ما باید به جلو برویم. اگر شیخ اعظم خاتم بود دیگر آخوند خراسانی، میرزای نائینی و محقق خراسانی و.. پیدا نمی شد. این همه اصولی آمدند و آراء شیخ را نقد کردند. ما باید به مثابه یک فرد پا جلو بگذاریم. فکر کنیم؛ تأمل کنیم. البته علی القاعده اشتباه هم رخ خواهد داد. احتیاط هم باید کرد. بالاخره با آراء مرد فکوری مثل شیخ اعظم مواجهیم. به راحتی نمی توان نقد کرد ولی از آن طرف هم گمان نکنیم نقد چنین فحولی محال است!
اما بدانیم در مقابلمان قله های بلندی مثل شیخ و میرزا و آخوند و محقق قرار دارند که به راحتی نمی توان آنها را فتح کرد. وقتی تفکر این قدر بها دارد؛ می توان فهمید معنای روایتی که می فرماید: «تفکر ساعه افضل من عباده ستین او سبعین سنه». یک ساعت فکر کردن به اندازه شصت یا هفتاد سال بلکه بیشتر، اهمیت و ارزش دارد. برای اینکه یک ساعت فکر کردن، گاهی دنیای انسان را عوض می کند؛ اما با شصت یا هفتاد سال ممکن است هیچ تحولی در فرد رخ ندهد. شصت سال فلان عابد در کنجی بنشیند و عبادت کند چه تأثیری در سرنوشت جامعه دارد؟! اما گاهی کسی با یک ساعت تفکر خود، سرنوشت ملتی را تغییر می دهد!
تفکر؛ رمز بصیرت
در بیانی حضرت امیرالمومنین می فرمایند: «من تفکر ابصر»(نهج البلاغه، کتاب ۳۱). راه اینکه انسان به بصیرت برسد، راه و هدف خود را بیابد؛ و مسیر درست را فهم کند تفکر است. بصیرت تنها سیاسی که نیست. بصیرت گاهی معنوی، عرفانی، علمی و... است. انسان صاحب بصر علمی و معرفتی می شود که این با تفکر حاصل می شود.
بیاموزید و در آن فکر کنید!
در بیانی دیگر از حضرت امیر علیه السلام است که می فرماید: «من اکثر الفکر فیما تعلّم اتقن علمه...». بنده هم همین فرمایش حضرت را توضیح می دادم. کسی درس می آموزد کافی است؟ می فرماید: نه اینطور نیست. آن چیزی را که فراگرفته است بنشیند و در آن بیاندیشد. استاد گفت؛ من هم حفظ کردم؛ مطالعه هم کردم؛ و به ذهنم سپردم پایان کار نیست. این فرایند، ابتر و ناقص می ماند. حلقه آخر که حلقه تعالی است جا مانده است. حضرت می فرماید: این طور درس نخوانید! روی همان مطلبی که آموخته اید فکر کنید. آنگاه است که علمتان محکم می شود. اشکالات، مرتفع می گردد. ارتقاء می یابد. به مطالب جدید دست می یابد. «...و فهم ما لم یکن یفهم»(غررالحکم،۸۹۱۷). از استاد چیزی فرا گرفته ایم ولی اگر تفکر نکنیم همان حرف استاد را خوب نفهمیده ایم. می فرماید: وقتی تفکر می کند فهم درست تر می یابد.
تفکر؛ ریشه حیات و نیکی ها
از حضرت امام حسن علیه السلام است که می فرماید:«التفکر حیاه قلب البصیر.»(بحارالانوار،ج۷۸،ص۱۱۵،ح۱۱). دل آگاه به تفکر زنده است.
باز از همین بزرگوار است که می فرماید: «اوصیکم بالتقوی و ادامه التفکر فانّ التفکر ابو کل خیر و ام»(تنبیه الخواطر،ج۱،ص۵۲) در این حدیث، حضرت تقوا و تفکر را در عرض هم قرار می دهد. ترتیبی نیست. حدیث می فرماید: تفکر، باید مداومت داشته باشد. مانند تقوا که همیشه باید باشد. در ادامه می فرماید: فکر کردن، پدر و مادر هر نیکی است. هر خیری با تفکر دست یافتی است.
بنابراین حاصل بحث ما در این جلسه این بود که یکی دیگر از عناصر و منازل سلوک طلبگی، تفکر است. و خصوصیت حوزه در این است که با تفکر مأنوس باشد. اگر در ما این اتفاق بیفتد طلبه هستیم. اما اگر چنین نیست و نیاندیشیده مطالب را تلقی می کنیم؛ داریم دانشگاهی درس می خوانیم.آنجا هم همین کار را می کنند. اما در حوزه این روش جوابگو نخواهد بود. بالاخره تصادفی، انسان شهید صدر و شهید مطهری نمی شود. بلکه با برنامه با روش و با تحمل زحمت می رسد. اگر می خواهیم به اجتهاد برسیم جز از پل تفکر نمی شود به اجتهاد دست یافت.
ان شاء الله خداوند متعال به همه ما توفیق سلوک معنوی و معرفتی عنایت بفرماید.