۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۲۱
درگیری دائمی سپاه خوبیها و زشتیها!
دو سپاه شیطان و سپاه عقل، درگیری دائمی دارند. جنود شیطان، همان فجور و شیاطین انس و جنّ هستند. سپاه مطالب الهی نیز تقواست. حال مقابله اینها همیشگی است و اگر کسی تصوّر کند زمانش میگذرد، اشتباه است، این دو دائم با هم درگیر هستند. روایت شریفه این را تبیین کرده است. درگیری طوری است که حملهی اینها به تعبیر بزرگان و اولیاء، حملهی متقابل بین سپاه خوبیها و سپاه زشتیهاست. شیاطین و ملائکه الهی! تقوا و فجور! این، دائمی است.
یکی از آن مطالبی که اولیاء خدا بر روی آن خیلی تأکید دارند، این است که انسان بداند اتّفاقاً هر کدام پیروز شدند و بر خانهی وجود انسان، به خصوص قلب که «القلب حرم اللّه»، تسلّط یافتند، باز هم طرف مقابل عقب نمینشیند و یک راه نفوذ برای رسیدن به این خانهی وجود انسان پیدا میکند.
منتها بزرگان نکتهای بیان کردند که خیلی جالب است و آن، این است: این دو به واسطهی دو قوّه است که اگر این دو قوّه را داشتند، میتوانند پیروز شوند. یک قوّهی عقل است و دومی، قوّهی وهم است.
جنود الهی، ربّانی و ملکوتی، همه در تقوا قرار میگیرند و شاید به همین خاطر است که با این که قرآن، «هدیً للنّاس» است، امّا فرمود: فقط تنها کسانی هدایت میشوند که متّقی باشند «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین». لذا همه اینها در تقوا قرار گرفته است.
احاطه شیطان به واسطه فجور، از تمام جهات!
لذا اینها دائم در حال جنگ هستند، تا یکی پیروز شود. وقتی یکی بر وجود انسان، سیطره پیدا کرد، طرف مقابل دست برنمیدارد. منتهای امر فجور زیاد هستند و اینها برای انسان گرفتاری میآورند.
پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) ذیل آیات شریفه در سوره اعراف که از لسان شیطان است، مطلبی را فرمودند که بسیار مهم است. شیطان لعین و رجیم میگوید: «لأقعدنّ لهم صراطک المستقیم ثم لآتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم»، من در راه راست تو میایستم و کمین میکنم. در کمین اینها مینشینم، از رو به رو، از پشت سر، از راست و از چپ آنها را محاصره میکنم. پیامبر عظیمالشّأن فرمودند: اینکه شیطان بیان کرده که از همه طرف انسان را احاطه میکنم، همین فجور است.
همین فجور است که باعث میشود تقوا تنها بماند و ابلیس تسلّطی که پیدا میکند، از طریق فجور است. از هر طرف میآید و محاصره میکند. بارها بیان کردم تقوا، مفرد است و فجور، جمع است. معلوم میشود که باید خیلی مراقب بود.
لذا خیلی جالب است وقتی اقسام انسانی پیش میآید، میفرمایند که سه نوع هستند، امّا دو قوّه برای آنها تبیین میشود که دو گروه در همان قوّه وهمیّه هستند و فقط یک گروه در قوّه عقلیّه است؛ چون فجور زیادتر است. همان که قرآن فرموده: «و قلیل من عبادی الشکور». کم هستند.
تنها راه پیروز شدن بر سپاه شیطان
اگر این تقوا پیروز شد، این دل، دل ملکوتی و الهی میشود، قلب دیگر جایگاه ورود فرشتگان و ملائکه الهی است. لذا آنچه که بر قلب وارد شود، عنوان الهام است، میگویند: الهامات الهی. چه اولیاء خدایی که گاهی نکاتی را بیان فرمودند، چه در مورد حال افراد و چه در مورد آینده و ... که بعدها متوجّه حقیقت آن شدهایم. از جمله سلطان العارفین، مرحوم آیتالله ملّا فتحعلی سلطانآبادی که آنچه بر ایشان تبیین میشد، به قول آیتالله بهجت، الهامات الهی بود. ایشان یک نمونه از آن اولیاء خدا هستند که میدیدند و گاه بیان میکردند و گاه آن که را اسرار حقّ آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند.
لذا این دو جبهه دائم دارند با هم مقابله میکنند. از یک طرف سپاه عقل و ملائکه که همه در تقوا قرار گرفتند و بحث الهام است و سپاه شیطان که در وهم است. این دو در مقابل هم قرار گرفتند. طوری جلو میرود که فقط یک راه بیشتر نیست - اولیاء خدا میگویند: انسان باید دائم این مطلب را در درون خودش تذکار دهد - و آن، این که جدّی از طریق تقوا به حضرات معصومین و اولیاء خدا پناه ببرد، راهش همین است.
لذا آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله العظمی بهاءالدّینی میفرمودند: این که فرمودند زمین خالی از حجّت نیست، شاید یک دلیلش همین باشد. چون نباید خالی از حجّت باشد تا از طریق تقوا به اینها پناه برده شود. یعنی انسان با تقوا باید جلو برود، منتها به یک حصن حصین و پناهگاه برود که آن هم در مرحلهی أولی، حضرات معصومین و بعد هم تالی تلو معصوم و اولیاء خدا هستند.
الهامات الهی به عقلای عالم!
هر کدام از اینها در نفس انسان اثر میگذارند. الهامات الهی در نفس انسان به واسطهی تقوا بوده است. وهم هم که دیگر خالی از قوّهی عاقله است، در نفس انسان است.
خیلی جالب است، بیان کردند: الهامات از عقل است و مافوق عقل نیست. این مطلب جای بحث دارد که در اینجا جای آن نیست و اگر در آینده برسیم بیان خواهم کرد. امّا مختصراً بگویم؛ یعنی اتّفاقاً به همانها که عاقل هستند و العقل بما هو عقل، عقل حقیقی را دارند، الهام میشود. لذا کسی تصوّر نکند که الهام با عقل جور در نمیآید. اتّفاقاً به همین عقلای عالم الهام میشود. این نکته، خیلی مهم است.
امّا وهم که اسّ و اساس آن بر نفس دون است و مدام از طرف شیطان تبیین و وسوسه میشود، درست در مقابل عقل است.
تمام انسانها در سه صنف جای میگیرند
لذا وقتی عرفای عظیمالشّأن تقسیم میکنند، میگویند: این جنود به دو واسطه عمل میکنند که یکی قوّهی عقلیّه و دیگری قوّهی وهمیّه است و این جنود در این دو قوّه قرار میگیرند.
این انسانها در همین دو قوّه هم سیر میکنند. با این که پیامبر فرمودند سه نوع انسان هستند، امّا هر سه در این دو قوّه هستند. یکی در قوّه عقلیّه و دو تا در قوّه وهمیّه هستند.
پیامبر عظیمالشّأن، محمّد مصطفی(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: «خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الإِنْسَ ثَلاثَةَ أَصْنَافٍ صِنْفٌ كَالْبَهَائِمِ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ وَصِنْفٌ أَجْسَادُهُمْ أَجْسَادُ بَنِي آدَمَ وَأَرْوَاحُهُمْ أَرْوَاحُ الشَّيَاطِينِ، وَصِنْفٌ کاملائکةفِي ظِلِّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ »، خیلی عجیب است، شاید اگر این مطالب را جز معصوم بیان میکرد، به او إنقلت میگرفتند و میگفتند: مگر میشود اینطور باشد!؟
تمام انسانها در این سه گروه جای میگیرند و گروه چهارمی نیست. این که در ابتدا بیان کردم که دو قوّهی عقل و وهم داریم و الهامات مافوق عقل نیست و درون عقل است، همین است. لذا در این مطلب تأمّل کنید که الهامات، خودش عقل است.
یک گروه هستند، مانند چهارپایان میباشند، لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا. اصلاً چیزی نمیفهمند و قلبهایشان ادراک و فهمی ندارد و مطلبی را متوجّه نمیشوند. از عالم معنا هم چیزی دستگیرشان نمیشود. جدّی همه امورشان حیوانی است. فقط به فکر خوردن، خوابیدن، بلند شدن، کار، شغل، ارتقاء شغلی، ارتقاء به ظاهر مالی و ... هستند. چیزی نمیفهمند. وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا، چشمهایشان به ظاهر میبیند امّا در اصل، نمیبیند.
آیتالله العظمی ادیب میفرمودند: معلوم میشود که انسانها باید ببینند. امّا معالأسف ما به این مطالب جسمانی گیر افتادیم و حالمان، حال دیگری است. اگر بشنویم برخی مانند آیتالله العظمی بهجت و امثال اینها چشم بصیرت داشتند و میدیدند، تعجّب میکنیم. در حالی که انسان باید اینگونه باشد. این، اصل انسانیّت است و سبب تعجّب نیست.
مثل این میماند که اگر امروز کسی پول آنچنانی پیدا کند و آن را به صاحبش برگرداند، در تلویزیون و ... اعلام میکنند، در حالی که در زمان پیامبر عظیمالشّأن این را فرض میدانستند. یعنی کار مهمّی نبود و وظیفه بود. امّا حال انسانها به جایی رفته که اگر کارهای خوب صورت گیرد، ما انگشت به دهان میمانیم و آن را رسانهای و بزرگ و بلد میکنیم. چون بشر باور ندارد انسانیّت همان است و کار مهمّی نکرده و باید اینطور باشد.
البته این به این معنا نیست که تشکّر نکنند، حضرت ثامنالحجج(عليه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر اللّه عزّوجلّ»، هر کس از مخلوقین که به انسان نعمتی را میدهد، تشکّر نکند، از خدا هم تشکّر نکرده است. لذا درست است که ما وظیفه داریم تشکّر کنیم، امّا آن کسی که این کار را میکند، این را وظیفهی انسانی خودش میداند. اصلاً انسان باید همین باشد.
لذا اتّفاقاً انسان باید بصیر باشد و با همین چشمش ببیند، وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا. یک موقع تصوّر نشود که منظور این است که آنها بصیرت ندارند. تعبیر را خوب دقّت کنید، این همان نکته ظریفی است که ابوالعرفا بیان فرمودند. بالصّراحه بیان میشود: أَعْيُنٌ، نه قلبشان. نفرمود: لَهُمْ قُلُوبٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا. فرمود: وَلَهُمْ أَعْيُنٌ. پس انسان باید ببیند.
این که وقتی عندالاولیاء میرویم، میگوییم: «یا ستّار العیوب إستر عیوبی»، برای همین است که پردهها بیفتد و از خدا بخواهیم که نبینند. چون ذات این چشم این است که باید دیدن در آن باشد. امّا متأسّفانه میفرماید: وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا. نفرمود: لَهُمْ قُلُوبٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا.
وقتی میگوییم: آیتالله بهجت میدیدند، یا برخی میترسند که وقتی پیش اولیاء خدا میروند، ضمیرشان را ببینند و ...، یک عدّه میگویند: این مطالب چیست که میگویید!؟ در حالی که اینها کاملاً قرآنی است. آن کسی که از حقایق قرآنی به دور است، شاید این مطالب را هم به سخره بگیرد. این، صراحت قرآن است و دیگر روایت نیست. معالأسف یک گروه اینطور میشوند.
لذا پیامبر میفرمایند: یک عدّه اینگونه هستند که هیچ نمیفهمند.
صنف دوم، وَصِنْفٌ أَجْسَادُهُمْ أَجْسَادُ بَنِي آدَمَ، اجسادشان، اجساد انسانی است، دو پا، دو دست، دو چشم، دو گوش، صورت و ... دارند. مرد دارند، زن دارند. اجسادشان، اجساد بنی آدم است. پروردگار عالم به لسان نبیاش، اینها را انسان حساب نمیکند. این هم نکته است که تمام آن چیزی که از لسان پیامبر و ائمّه است، کلام خداست. منتها یک موقع کلام خدا به عنوان کلام وحی یعنی کتاب الله است. یک موقع هم کلام به لسان معصوم است. لذا سخنان معصومین، جز کلام خدا نیست، «ما ینطق عن الهوی إن هو إلّا وحی یوحی».
لذا به کلام خدا به لسان نبوی این است که اصلاً اینها جزء انسانیّت نیستند. میفرماید: اجساد و شکل و شمایل اینها انسان است، امّا اینها که انسان نیستند. چون آنچه اصل این جسم را میچرخاند، روح است که إنشاءالله اگر برسیم، مطالبی را در آینده در باب روح بیان خواهیم کرد. لذا میفرماید: وَأَرْوَاحُهُمْ أَرْوَاحُ الشَّيَاطِينِ. روحهای اینها روح شیاطین است و دیگر انسان نیستند.
تعبیر خیلی زیبایی است، وَصِنْفٌ أَجْسَادُهُمْ أَجْسَادُ بَنِي آدَمَ وَأَرْوَاحُهُمْ أَرْوَاحُ الشَّيَاطِينِ. یک صنفی هستند جسدشان جسد بنیآدم است، امّا اینها انسان نیستند. حتّی نفرمود: و أَجْسَادُهُمْ أَجْسَادُ الإنسانیّة. و یا جسم هم نفرمود، بلکه فرمود: جسد. یعنی فقط جسد آدم را دارند، امّا روحشان روح شیطان است.
وَصِنْفٌ کاملائکةفِي ظِلِّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ، یک گروه مانند ملائکه هستند، کاف تشبیه آورده است. چون ملائکه الهی در طهارت مطلق هستند. اگر انسان توانست به واسطهی آن قوّهی عاقله خود که همهی اینها در بعد تقوا قرار دارد، بر وجود خودش مسلّط شود، دیگر طاهر و طیّب میشود؛ چون میتواند بر وهم و فجور غلبه پیدا کند. لذا مانند ملائکه میشود. چون همانطور که میدانید فجور در وجود ملائکه نیست. امّا در وجود ما، فجور هست، «فالهمها فجورها و تقواها».
میفرمایند: در آن روزی که هیچ سایهای مگر همان سایه خدا وجود ندارد، یعنی روز قیامت - که هیچ کسی پشت و پناهی ندارد (منظور از سایه همین است)؛ چون فردای قیامت همه از هم فرار میکنند، «یوم یفرّ المرء من اخیه و صاحبته و بنیه» - اینها در آن سایهی خدا قرار دارند.
اولیاء خدا فرمودند: آنجا جای فرار هم نیست، کجا میخواهیم فرار کنیم!؟ لذا میگویند: منظور این است که رویشان را از هم برمیگردانند. من و شما در اینجا وقتی مدّتی همدیگر را ندیده باشیم، همدیگر را در آغوش میکشیم و معانقه میکنیم. مادر فرزندش را بغل میکند و ... امّا در آنجا همه از هم فراری هستند. دلیل هم این است که میترسیم صورتمان نشان بدهد که چه خبر است «یوم تسود وجوه» چهرهها سیاه میشود و آثار گناه نمایان میگردد. البته صورت یک عدّه هم نورانی است، «یوم تبیض وجوه». در آنجا تنها ظلّ، ظلّ الله است. سایهی خدا.
حرکت به سمت تقوا و دریافت الهامات الهی
پس طبیعی است که معلوم میشود بیشترین لشگر، متعلق به شیاطین جنّ و انس و نفس و فجور است و کمترین سپاه، جند الله است.
منتها نکتهای هم بگویم که یأس به وجود نیاید. شاید کسی بگوید: این که از ناحیهی خدا بیعدالتی است که اینطور قرار داده است. امّا اینطور نیست، چون قرآن میفرماید: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة»، منتها اگر جدّی انسان، متّقی شد، میشود رجلّ کالف رجل. هزار نفر میشود. اگر انسان متّقی شود و در آن قوّه عاقله در بحث تقوا برود، به راحتی بر فجور غلبه پیدا میکند و فجور در مقابل انسانهای الهی، زمین میخورند.
چون وقتی در بستر تقوا قرار گرفتیم و به سوی تقوا رفتیم، یک نکته به وجود میآید و آن، این که عقل انسان، عقل سلیم میشود و آنجاست که الهامات بر انسان میآید. بیان هم کردیم که این الهامات خودش مِن العقل است، نه فوق عقل. یعنی الهامات را ماورای عقل نبینیم، الهامات، عقلانی است.
لذا به واسطهی همین الهامات، انسان راحت میتواند غلبه پیدا کند. به او یاد میدهند و الهام میشود.
اگر ما یک مقدار به سمت تقوا رفتیم، یکی از همان الهامات همین است که من و شما، دل شب، در ماه مبارک رمضان، از خواب میزنیم و در مجالسی که در سطح شهر وجود دارد، میرویم؛ این، همان تقواست که به انسان الهام میکند، بلند شو و برخیز. یعنی انسان را حرکت میدهد. چون الهامات هم درجات دارد و مانند خود تقواست.
وقتی انسان توفیق پیدا کند و بر فجور غلبه یابد، به تقوا میرسد و بعد تازه به قول اولیاء، این آغاز کار است که پلههای تقوا را باید بالا برود و به این برسد که أتقی شود که فرمودند: «إنّ اکرمکم عند اللّه أتقاکم».
الهامات هم همینطور است و درجه دارد. لذا میگویند: این که اسنان یک مواقعی به مجالس خوبان عالم کشیده میشود، خودش از الهامات الهی است و معلوم میشود هنوز شیطان نتوانسته بر عقل او به خوبی مسلّط شود و از بین ببرد و دیگر وهم شود. لذا خود همین، سرنخ خوبی برای نجات و بعد برای بالا رفتن میباشد.
چه شد که طیّب، حرّ انقلاب شد؟
قبلاً بیان کردم، امّا الآن به ذهنم رسید، شاید حواله شده که ایشان هم بهرهمند شود. مرحوم طیّب که عاقبت به خیر شد و وقتی به ایشان گفتند که بگو امام راحل عظیمالشّأن (حالا آنها به اسم خمینی گفتند) به تو پول داده است، گفت: من اصلاً این سیّد را ندیدم و هیچ موقع هم تهمت نمیزنم. گفتند: تو را دار میزنیم. گفت: بزنید.
در همان میدان خراسان که منزل ایشان بود، سیّدی بود که یکی دو نفر از کسانی که مست کرده بودند (در روایات، الکل، امّ الخبائث بیان شده است) جلوی ایشان را گرفته بودند و میخواستند آن سیّد را اذیّت کنند. مرحوم طیّب آمده بود و در گوش آنها زده بود. یکی دیگر هم همسایهشان بود که اذیّت میکرد، به همسایهشان گفته بود: اگر دست برنداری، سر و کارت با من است.
همین مطلب منشأ حرکت او شد، او میدانست احترام به علماء و سادات باید رعایت شود. همین هم باعث نجات او شد، آنگونه که به شهادت رسید. یعنی گاهی مسائلی انسان را اینچنین بالا میبرد. آنطور که امام راحل هم فرمودند: او حرّ انقلاب است.
سجده برصیصای عابد، بالای دار بر شیطان!
لذا اگر ما خواستیم در این قضیّه در امان بمانیم، باید بدانیم که این دو جند، دائم با هم درگیر هستند. وقتی هم یکی پیروز شد، آن یکی میگردد تا از طریقی نفوذ پیدا کند.
لذا یکی از مطالبی که اولیاء خدا میفرمایند، این است که برای دیگران یأس نیاورید، «بشّر المذنبین». درست است که الآن جنود شیطان، نفس دون، هوی و هوس و فجور، غلبه پیدا کرده، امّا تقوا هم میخواهد هر طوری شده یک راه نفوذ پیدا کند.
همانطور که اگر متّقی شدی، غرّه نرو و مراقبهی دائمی داشته باش، چون فجور هم میخواهند راه نفوذ داشته باشند.
هر کدام به این وجود انسان سیطره پیدا کرد، آن یکی میخواهد نفوذ پیدا کند و اولیاء خدا بیان کردند که شکی در این نیست. لذا میگویند: متّقین را انذار دهید تا مراقب باشند که فریب نخورند و تصوّر نکنند کسی شدند؛ چون فجور میخواهد جلو بیاید و نفوذ پیدا کند. برصیصای عابد را یادمان نرود که فجور در او نفوذ پیدا کرد و کارش به جایی رسید که با نامحرم همبستر شد و بالای دار با چشمش بر شیطان سجده کرد. این که میگویند: حتّی انسان در حال احتضار هم که بود، بگویید تا با چشم بر هم نهادن نماز بخواند، همین است. برصیصا هم بالای دار بود، شیطان آمد و گفت: من بودم که این بلاها را بر سر تو آوردم، من هم میتوانم تو را نجات بدهم. گفت: چطور؟ گفت: بر من سجده کن. گفت: من که بر دار هستم، چطور بر تو سجده کنم؟ گفت: چشمت را به عنوان سجده بر هم بگذار، من قبول دارم. چشم بر هم زد و تمام شد. برصیصای عابد در قعر جهنّم قرار گرفت. راه نفوذ این است و لذا تا آخر هم هست. این مقابلهای که میگویند: هر دو الی الابد با هم دارند، این است.
تقابل دائمی جندالله و جند الشیطان و بهترین دعا
لذا اولیاء خدا میگویند: به مذنبین هم مدام بشارت بدهید که نگران نباش، برگرد، خدا توبه را میپذیرد و ... شیطان هم مدام میگوید: خیر، چه کسی گفته که خدا توبه را میپذیرد، یکبار، دو بار، سه بار، ده بار، تو دیگر خودت را داری فریب میدهی، تو خیلی گناه کردی و ... لذا شیطان وقتی میبیند که کسی مدام در گوش او میخواند که میتوانی برگردی، اجازهی نفوذ نمیدهد و مدام میگوید: نمیتوانی برگردی. دائمی بودن درگیری این دو سپاه، همین است. تقابل سپاه فرشتگان و لشگر شیطان. یا تقابل سپاه تقوا و سپاه شیاطین. این یک تقابل دائمی است و تا لحظهی مرگ هم هست.
آنهایی که دیگر محاسن سفید شدهاید، فکر نکنید که دیگر تمام شد. جوان عزیز که تصوّر میکنی دیگر راه خود را پیدا کردی و کلاس اخلاق میآیی و ... این تقابل همیشگی است و تمام نمیشود. البته همانطور که بیان کردیم حضور در مجالس الهی، از الهامات الهی است که شما را به آن مجالس میکشاند. امّا یک موقع تصوّر نکنیم که دیگر ما خوب عالم شدهایم. همیشه این تقابل هست و تا لحظه آخر هست، مرجع تقلید باشی، عارف بالله باشی و ... اتّفاقاً عرفا چون میفهمند بیشتر نگران هستند. برخی که نمیفهمند که همانگونه هستند و نگرانی ندارند. امّا آن که میفهمد، بیشتر میلرزد. چون میداند این تقابل، دائمی است و هیچ وقت اینگونه نیست که بگذرد و تمام شود. تا ملک الموت نیامده و به تعبیری دینم را سالم برندارم و بروم، هیچ چیزی معلوم نیست، برای همین است که میگویند بالاترین دعا، عاقبت به خیری است.
دعای عاقبت به خیری یعنی چون این تقابل دائمی است من نمیدانم چه میشود و باید برای نهایت کارم دست به دعا بردارم.
آخرین حربه شیطان برای نفوذ
لذا خوبان عالم باید دائم بترسند، آنها هم که گناه کردند باید دائم امیدوار باشند. یعنی کار برعکس شده است. البته هر دو هم اندازهای دارد که در جلسات آینده میگویم. یعنی اگر کسانی که گناهکار هستند، امیدوار باشند امّا مدام گناه کنند، همان حربهای است که شیطان برای نفوذ در نظر گرفته است. شیطان وقتی میبیند که از طرف جندالله، سپاهی آمده و دارد این را به سمت خوبیها دعوت میکند و او دارد آرام آرام مغلوب میشود، آخرین حربه خود را رو میکند. آخرین حربهی او هم است است که میگوید: باشه، وقت داری؛ چون او ارحم الراحمین است.
خدایا! به حقّ این ماه مبارک رمضان، آنی و کمتر از آنی، در همه امور زندگی، در خواب و بیداری، ما را به حال خودمان وامگذار برخی دعاها فصلی نیست و انسان باید دائم بگوید، از جمله این دعا. ابوالعرفا و آیتالله العظمی مرعشی نجفی مقیّد بودند که قبل از نماز میگفتند: افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد.
لذا انسان باید تفویض امر به خدا کند. وقتی تفویض امر کرد، دیگر به حال خودش واگذار نمیشود. یعنی خدایا من نمیتوانم، امورم به دست تو باشد. آن ولیّ خدا میفرمود: افسارت را به دست آقا جان، حضرت حجّت بده تا به هر طرف خواست بکشد. اگر یله و رها شویم، گرفتار میشویم.
حال، که لطف خدا شامل شد و ما به ماه مبارک رمضان وارد شویم و آقا جان به ما عنایت کرده است، باید بدانیم که اگر عنایت ایشان نبود، ماه مبارکی را درک نمیکردیم و شبی را بیدار نمیماندیم، «اللَّهُمَ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمَيْنِ وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ».
یکی از دعاها هم این است که در خواب غفلت نرویم که فکر کنیم وقت داریم و یا از آن طرف فکر کنیم اعمال زیادی داریم. خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار بگردان.
خدایا! عاقبت همه ما را ختم به خیر بگردان.
خدایا! ما را در ظلّ خودتت که حجّتت هست، قرار بده.
خدایا! به حقّ این ماه مبارک، این ماه را بر ما مبارک قرار بده.
منبع:مهر