۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۶ : ۰۳
به فاصله چند ماه، سوریه از کشوری زیبا و آرام، تبدیل به منطقهای پرآشوب و تنش شد. خیلی زود سوریه به محل تجمع گروههای مختلفی از افراطیون تکفیری تبدیل شد و سرانجام «داعش» هم وارد میدان شود و جنگی بزرگ و آخرالزمانی بر سر آرمانهای بزرگ بشری در سوریه آغاز شد.
واضح است که کشوری با مختصات «جمهوری اسلامی ایران» با پشتوانهای به نام «انقلاب اسلامی» در چنین شرایطی که بزرگترین آرمانهای انسانی و الهی به خطر افتاده بود، آرام نمینشست، در چنین شرایطی حمایتهای جمهوری اسلامی ایران از کشور سوریه، که تبدیل به خط مقدم ایستادگی و مقاومت شده بود آغاز شد. به فاصله اندکی پس از آن ایران اعلام کرد که فرماندهان نظامیاش را به درخواست سوریه برای کمک مستشاری به سوریه اعزام کرده است. محرم ترک یکی از نظامیان و فرماندهان برجسته تخریب بود که در همان ماههای ابتدایی نبرد سوریه به این کشور اعزام شد.
ماموریت «محرم» کوتاه بود و قرار بود تنها دوهفته در سوریه به آموزش تخریب بپردازد و برگردد. او بیست و هشتم دی سال 1390 در آخرین روز ماموریتش بر اثر سانحه انفجار بشهادت رسید و نامش بعنوان اولین شهید مدافع حرم ایرانی در لیست فدائیان حضرت عقیله بنیهاشم(سلام الله علیها) ثبت شد.
گفتوگوی زیر با فهیمه اکبری همسر شهید محرم ترک را بخوانید.
آقا محرم متولد چه سالی هستند؟
متولد 1 دی 57
چقدر از شما بزرگتر بودند؟
تقریبا یک سال از من بزرگتر بودند.
چه سالی ازدواج کردید؟
ما خرداد 82 عقد کردیم و بهمن همان سال هم ازدواج کردیم.
قبل از آن چه می کردید؟ دانشجو بودید یا حوزوی؟
بله من فوق دیپلم علوم پایه بودم. کاردانی خوانده بودم و شاغل هم نبودم.
قدری از خودتان صحبت کنید تا برسیم به مقطعی که با آقا محرم آشنا شدید.
من متولد اراک هستم و از کلاس دوم راهنمایی به بعد به تهران نقل مکان
کردیم و تا فوق دیپلم در همین منطقه ساکن بودیم. دوران کاردانی را در
دانشگاه آزاد واحد اسلامشهر سپری کردم و بعد از کاردانی هم بیشتر به فکر
این بودم که ادامه تحصیل بدهم اما بعد از ازدواج بخاطر شرایط شغلی آقا محرم
از این موضوع منصرف شدم.
ماجرای ازدواج و آشناییتان با آقا محرم چگونه بوده است؟
حقیقتش یکی از معیارهای اصلی ازدواجم ایمان بود که تاکید زیادی رویش
داشتم. آشناییمان از طریق هیئتی بود که خانواده هر دویمان در آن حضور
داشتیم. مادرشان در آن جا مرا دیده بودند و به ایشان پیشنهاد کردند.
ایمان و تدین معیار مهمی است اما در ازدواجهای سنتی خانوادههایی مثل
شما، میدانیم کسی درِ خانه را میزند که تا حدود زیادی دین و ایمانش و
اصالت خانوادگیش تایید شده است. مایلم از معیارهای جزئیتر شما برای زندگی
مطلع شوم. اینکه شما چه معیارهایی داشتید و چه چیزهایی از زمان مجردی
برایتان مهم بود و چه چیزهایی برای آقا محرم مهم بود؟
اکثر آن هایی که می آیند ممکن است آن ایمان را داشته باشند و وارد معیارهای
دیگر بشوند، اما این معیار برای من اینقدر بزرگ و مهم بود که به معیارهای
دیگر کمتر فکر میکردم. دوست داشتم که همسر آیندم خیلی با ایمان و صادق
باشد. کمتر معیارهای دیگر از لحاظ مالی یا مسائل دیگر برایم مهم بود. وقتی
هم که ایشان آمدند و شروع به حرف زدن کردند من این ها را در وجودشان پیدا
کردم. از رفتارشان. مثلا با بسم الله الرحمن الرحیم صحبت کردنشان را شروع
کردند . وقتی از آرمان ها و شغلش گفت اینقدر کامل بود که من کمتر سمت
معیارهای دیگر رفتم. ما اصلا در آشنایی و صحبت هایی که در شب خواستگاری
داشتیم شاید در مورد مسائل مالی اینکه ایشان اصلا خانه دارند ماشین دارند
یا ما اصلا قرار است کجا زندگی کنیم اصلا این صحبت ها پیش نیامد. اولین
چیزی که از من خواستند حجاب بود؛ ایمان و توکل به خدا بود و خیلی تاکید روی
احترام به پدر و مادرشان داشتند.
آن آرمانهایی که گفتید چه بود؟
ایشان اول با نام خدا شروع کردند بعد خودشان را معرفی کردند بعد ار آن
بیشتر درمورد شغلشان حرف زدند چون به کارشان خیلی علاقه داشتند و سختی های
خاص خودش را هم داشت. خب نظامی بودند و ممکن بود خیلی از روزها در خانه
نباشند یا به قول خودشان ماه ها در خانه نباشند و دوست داشتند که همسر
آینده شان با یک دید باز این شرایط را بپذیرد. می گفتند
ممکن است که یک شرایطی پیش بیاید که دیر به دیر خانه باشند. تاکید زیادی
روی مسائل دینی داشتند. روی نماز و احترام به پدر و مادر و بزرگترها. همان
چیزهایی که مد نظرم بود ایشان عنوان می کردند و من دیدم که تقریبا معیارهای
اصلیمان باهم یکی است و کمتر به آن جزئیات و فرعیات پرداختیم.
احساس می شود که بیشترین حرف ها و بیشترین تاکیدات آقا محرم روی بحث شغلش
بوده که در واقع هم شغلش بوده و هم آرمانش. در مورد شغلش برای ما بیشتر
بگویید و اینکه چه کار می کردند که آن شغل برایش آرمان شده بود؟
دقیقا همین طور است. آقا محرم مربی تخریب بودند و در دانشگاه افسری درس
خوانده بودند و بعد از چند سال خودشان هم در آن جا تدریس می کردند. در شغلش
یک عشق هایی پیدا کرده بود که برایش خیلی مهمتر بود که بخواهد بخاطر زندگی
مشترکش مقداری از آن آرمانهایش کم شود. منتظر و همیشه آماده بود که بخواهد
یک ماموریت برایش پیش بیاید. گوش به فرمان مقام معظم رهبری بود تا اگر حکم
جهادی داده شد، سریعا حضور داشته باشند، این هدف اصلی زندگیش بود.
از شغلش برای آینده زندگی خودتان نمیترسیدید؟ کسی که مربی تخریب است حتما در همه ماموریتهایش با آتش و انفجار سروکار دارد.
درست است که شغلش خطرناک بود اما خطر ممکن است به هر شکل دیگری حتی در
رانندگی و کارگری هم وجود داشته باشد. شغل محرم مسیری برای رسیدن به هدفش
یعنی شهادت بود.
این
مسیر را محرم برای خودش انتخاب کرده بود که در سپاه باشد تا به آرمان شهادت
برسد. درباره همین هدف در اولین آشناییش با شما صحبت کرده بود؟ از
نبودنهایش گفته بود؟
بله بله درست است. خودشان عنوان
کردند و یکی از شرایطشان برای ازدواج این بود. از نبودنهایشان و از سختی
های شغلشان گفته بودند. حتی گفتند که ممکن است انتهای این مسیر به شهادت
بینجامد.
چرا اینقدر راحت چنین شرایطی را قبول کردید؟ ببخشید که اینطور حرف میزنم.
میتوانستید با کسی زندگی کنید که مومن و متدین باشد اما کارش خطرهای
اینچنینی نداشته باشد تا حداقل خیالتان راحت باشد که قرار است چند ده سال
با همسرتان زندگی کنید. چه چیزی در حرفهای محرم وجود داشت که باعث شد او
را بعنوان شریک زندگی بپذیرید؟
صداقت گفتاری که
داشتند، ایمانشان، سادگیشان. همان موقع خودشان همه این مسائل را عنوان
کردند. آرمانهای او یکی از آرزوهای من بود که به عنوان همسر و بعد هم به
عنوان یک همرزم و دوست، همراه چنین کسی باشم و زندگی کنم.ایشان
همیشه خودشان می گفتند:«درست است که من به ماموریت میروم اما کار اصلی را
تو انجام میدهی. تو با ماندن در خانه و مراقبت از بچه ها جهاد میکنی».
همیشه قدردان بود و تشکر میکرد. میگفت حتما در زندگی جبران میکند.
جبران هم میکرد؟ نبودنش را چطور جبران میکرد؟
نبودند ولی توجهشان به ما زیاد بود. در همان وقت اندکی که داشت تماس هایی
که می گرفت و با همان جملاتی که می گفت، آن روحیه و انگیزه را برای ادامه
دادن به دست می آوردم. مواقعی هم که بود هرچند کوتاه در خانه بودند اما
واقعا برای من و بچه ها وقت می گذاشت. ارتباط عاطفی خیلی خوبی با من و بچه
ها برقرار کرده بود.
بعد از ازدواج و بخاطر وابستگی عاطفی که در آقا محرم ایجاد شده بود، شرایط کاریش تغییر نکرد؟
وابسته بودند و تعلق عاطفی داشتند و در صحبتها و رفتارهایشان عنوان
میکردند ولی موقع رفتن به ماموریت هم کم نمیگذاشتند و کارشان را
میکردند. یعنی وقتی تصمیم می گرفت که باید برود سعی می کرد که رضایت مرا
داشته باشد. من هم همیشه همراهیشان می کردم.
درباره گذشته خودشان چقدر با شما صحبت کرده بودند؟ از این گذشته برای ما
بیشتر بگویید. چه شد که آقا محرم سر از سپاه و تخریب در آورد؟
تا جایی که خودشان و پدر و مادرشان گفتند و در عکس هایی که بود و دیدم
احساس میکنم از بچگی و از دوران نوجوانی این عشق را در وجود خود داشتند.
در فعالیت هایی که در بسیج داشتند علاقه زیادی برای رفتن به مناطق جنگی
داشتند. تفحص شهدا. در آن جا حضور زیادی داشتند و در بسیج فعالیت زیادی
داشتند. این چیزی نبود که بخواهد یک دفعه شکل بگیرد و تصمیم بگیرد که از
الان بخواهد در این مسیر حرکت کند. از ابتدا در وجودشان بود تا اینکه با
شهادت به تکامل واقعی رسیدند.
در فتنه سال 88 هم فعالیتی داشته یا نه؟
بله در سال 88 حضور مستمری در جریان فتنه داشت. یعنی خارج از شغلشان به
عنوان یک بسیجی فعال در همه صحنهها حضور داشتند. شب تا صبح منزل نمی آمدند
یا اینکه نیمه های شب بیدار می شدم و می دیدم که آقا محرم نیستند.
ایشان از ماموریتهایش برایتان حرف می زد؟
آقا محرم سعی می کرد کلیات را برای ما توضیح بدهد. زیاد اهل این نبودند که
درباره کارهای جزئی و ریز مطالب بخواهند در خانه صحبت بکنند. ذهنیت کلی را
به ما می دادند. هدفشان از رفتن را حتما به ما می گفتند. مثلا در سفر
آخرشان هدف را دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) گذاشته بودند تا این
که برای ما جا بیفتد که ایشان به چه منظور در آن صحنه حضور دارد.
پدر و مادرشان در قید حیات هستند؟
بله. آقا محرم علاقه خیلی زیادی به پدرشان داشتند . ارتباطشان با مادرشان
هم خیلی خوب بود ولی پدرش برایش خیلی مهم بود. هر ساعتی که از سر کار می
آمد از ماموریت حتی هر چقدر هم که خسته بود با ایشان هر روز تماس تلفنی
داشت یا اگر پدرشان می گفت می خواهم ببینمت یا کارت دارم لحظه ای درنگ نمی
کرد.
پدرشان هم نظامی بودند؟
نه پدرشان نظامی نیستند. شغلشان آزاد بود.
آقا محرم چند خواهر و برادر داشتند؟
چهار برادر دارند یعنی با خودشان پنج پسر هستند که سه تا از برادرانشان هم
نظامی هستند.خدارا شکر آقا محرم در یک بستر خیلی مناسب بزرگ شدند. پدر و
مادرشان هم خیلی با ایمان و متدین هستند و برادرانشان همه در همین حوزه های
بسیج فعالیت دارند.
دخترتان فاطمه چه سالی به دنیا آمد؟
خرداد84.
رابطه فاطمه با آقا محرم چطور بود؟ شرایط کاریاش بعد از تولد فاطمه عوض شد؟ احساساتش، نوع محبتش و خانواده دوستیش فرق کرد؟
آقا محرم بعد از به دنیا آمدن فاطمه کلا زیر و رو شده بود. فاطمه را خیلی
دوست داشت واین ارتباطی که بین فاطمه و پدرش بود تقریبا زبانزد شده بود.
همه می دانستند چقدر فاطمه را دوست دارد و فاطمه هم چقدر به پدرش وابسته
است. با هر ماموریت رفتنی فاطمه مریض می شد و حتی گاهی در بیمارستان هم
بستری می شد. ایشان هم مدام تماس می گرفتند حالش را می پرسیدند و بی قراری
می کردند ولی وقتی که تصمیم می گرفت که باید کاری را انجام دهد یا ماموریتی
را برود حتما انجامش می داد. فاطمه را دوست داشت ولی هیچ وقت از کارش کم
نمیگذاشت.
نگاهش به فاطمه بود. خیلی زیاد. از صبح تا شب چندین بار از محل کارش زنگ می زد که فاطمه حالش خوب است؟ غذا خورده؟ یا وقتی که می آمد بغلش می کرد و با خودش بیرون می برد و حتی همیشه به من عنوان می کرد و می گفت فاطمه را خیلی دوست دارد. گهگاهی حتی اشکی در چشم هایش می دیدم که وقتی درباره فاطمه صحبت میکند گریهاش میگرفت. گریه میکرد و میگفت: پدر خیلی به دخترش وابسته است و دوستش دارد.
اسم فاطمه چگونه انتخاب شد؟ نظر شما بود یا آقا محرم؟
فاطمه در شب شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) در دهه اول فاطمیه به دنیا
آمد بخاطر این بود که اسمش را فاطمه گذاشتیم؛ ولی از همان اول هم که ازدواج
کردیم بنا بر این شد که اگر ما دختری داشتیم حتما اسمش را فاطمه بگذاریم.
ادامه دارد...
.....................................
گفتوگو:مهدی آقاموسی طهرانی
.....................................
منبع:تسنیم