یک مشک از قبیلۀ ما یک عمو گرفت
عقیق:تا میشود ز چشمۀ توحید جو گرفت
از دست هرکسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو نه... تازه کربلا
با آبروی ریختهات آبرو گرفت
شرم زیاد توهمه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیلۀ ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
از آن به بعد بود که راه گلو گرفت
***
زینب شده شکسته غرورش، شنیدهای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتربه قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمیشد که رو گرفت
پی نوشت :
شاعر:علی اکبر لطیفیان
منبع:کرب و بلا
211008