۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۲ : ۰۳
شهید بهشتی و نماز اول وقت مقابل مهمانان خارجی
سال 58 در خدمت شهيد بهشتى بوديم، عدّه اى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و وی گرم صحبت بودند. تا صداى أذان بلند شد، شهيد بهشتى از حضّار معذرت خواهى كرد و گوشه اى سجّاده اش را انداخت و مشغول نماز شد.
اُسراء و شکنجه آنان به خاطر خواندن نماز
يكى از آزاده ها مىگفت: روزى پس از أذان ظهر، افسر اردوگاه همه را به محوطۀ باز اردوگاه فراخواند و تا نزديك غروب همه را نگهداشت. چون وقت نماز مى گذشت يكى از برادرها گفت: اللَّه اكبر. او را بردند و كتك زدند. برادرى ديگر گفت: اللَّه اكبر. او را هم زدند؛ همين طور تعدادى از برادرها به خاطر نماز شكنجه شدند.
بالاخره دوستان تصميم گرفتند به صورت نشسته و آهسته و به طورى كه افسران عراقى متوجّه نشوند، نماز ظهر و عصر را بخوانند.
شيوه ای که طلبۀ نجفی را به درجۀ اجتهاد رساند!
از يكى از مجتهدين نجف كه هزاران طلبه نزد او درس خوانده اند، پرسيدم: شما چگونه مجتهد شديد؟. گفت: در محلۀ ما آقايى بود كه شب ها براى دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم روزها كار مى كردم و شب ها نزد وی مى رفتم. اين عالم بزرگوار ابتدا براى ما يك قصه مى گفت و سپس درس را شروع مى كرد. اين گونه ما عاشق حوزه و دروس دينى شديم.
شما ده ميليون دادى تا صد ميليون بگيرى!
يكى از ثروتمندان براى عالمى پولى آورده بود تا در راه فقرا خرج كند، ولى هنگام خداحافظى گفت: قطعه زمينى دارم در فلان جا كه سندش مشكلى پيدا كرده و اگر شما ...!!. عالم گفت: شما ده ميليون دادى تا صد ميليون بگيرى، پولت را بگير و برو.
مرگ در كنار ميليون ها تومان پول
مناسبتى بود و چند روز تعطيلى. يكى از سرمايه داران تهران به دور از چشم دوستان و بدون اطلاع خانواده، به حجره اش آمده بود تا سرمايه اش را حساب كند. پس از آن كه در قسمت عقبى حجره اسناد را بررسى كرد، خواست بيرون بيايد كه ديد كليد را داخل حجره جا گذاشته و در را به روى خود بسته است. هر چه فرياد زد چون بازار تعطيل بود، صدايش به جايى نرسيد، آن قدر فرياد زد كه از حال رفت. چون كسى از محل او خبر نداشت پس از چند روز او را در حالى پيدا كردند در كنار ميليون ها تومان پول، جان سپرده بود.
علامه امینی و اثبات خواندن هزار ركعت نماز در شب
يكى از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام اين است كه شبى هزار ركعت نماز مى خواند. افراد زيادى مى گويند: مگر مى شود در يك شب هزار ركعت نماز خواند؟!.
علامّه امينى (ره) صاحب كتاب شريف «الغدير»، ماه رمضانى به مشهد مشرّف شد و هر شب هزار ركعت نماز در حرم مطهر خواند تا امكان اين امر را اثبات كند.
سیلی امام (ره) بر صورت مأمور فحاش در مدرسۀ فیضیه
به مرحوم آيت اللَّه العظمى بهاء الدينى (ره) گفتم: ما هر چه شنيده ايم، از ميانسالى امام شنيده ايم، شما كه در جوانى با امام دوست بوده ايد آيا خاطره اى از جوانىِ امام به ياد داريد؟. ايشان گفتند: خاطرات بسيارى به ياد دارم از جمله اين كه در زمان رضاشاه، در مدرسه فيضيه نشسته بوديم كه يكى از ماموران شاه وارد مدرسه شد و شروع به فحّاشى و قُلدرى کرد. من شاهد بودم حضرت امام كه بيست و چند سال بيشتر نداشت، جلو آمد و چنان سيلى بر صورت او نواخت كه برق از گوشش پريد.
دوست دارم هواى شيراز را تنفّس كنم
شهيد مطهرى (ره) مى گفتند: من دوست دارم هواى شيراز را تنفّس كنم. گفتند: چرا؟. جواب داد: چون ملاصدرا در اين شهر نفس كشيده است.
مساحت سرم كه زياد نشده!
شيخ انصارى (ره) در زمان گمنامى كه به سلمانى مى رفت و يك قِران مى داد. بعد هم كه مشهور شد به همان سلمانى مى رفت و يك قِران مى داد. پیرایشگر گفت: زمانى كه ناشناخته بوديد يك قِران مى داديد، حالا هم يك قران؟!. شيخ گفت: نامم مشهور شده، مساحت سرم كه زياد نشده است!.
نگاه معرفتی یک جانباز هنگام قطع شدن دستش
به ملاقات يكى از مجروحین و جانبازان جنگ رفتم كه تركشى به دستش اصابت كرده بود و مىخواستند دستش را قطع كنند. از من پرسيد: وقتى دست راستم قطع شد، باز به خاطر گناهانى كه با دست چپم انجام داده ام، كيفر خواهم شد و دست چپم عليه من در قيامت، شهادت خواهد داد و يا اين كه خداوند مرا خواهد بخشيد؟. با خود گفتم: به راستى خداوند چه اوليائى دارد!.
خدمت به انقلاب حتی در بستر بیماری
در دوران هشت سال دفاع مقدّس روزى به منزل مرحوم كوثرى، از منبرى هاى قديمى و مرثيه خوان حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام، رفتم تا از پدرش عيادت كنم. پيرمرد به صورت مشتى استخوان در گوشه اى قرار داشت، ولى مى گفت: من فكر كردم كه بايد كارى براى انقلاب بكنم و سهمى در جنگ داشته باشم. لذا شب ها كه خوابم نمى برد، شبى چند ساعت راديو عراق را خوب گوش مى دهم و وقتى مصاحبه اسراى ايرانى را پخش مى كنند، مشخّصات آن ها را يادداشت مى كنم و روز بعد به خانواده شان در هر شهرى كه باشند تلفن مى كنم و آن ها را از نگرانى درمى آورم. مدت هاست كه چنين كارى را انجام مى دهم.
مغز من ارز است نه این طلا!
يكى از دانشمندان ايرانى از رفتار بعضى مسئولين رنجيده بود و تصميم گرفت به خارج از كشور برود. اموالش را به طلا تبديل كرد و عازم سفر شد. در فرودگاه از رفتن او ممانعت كرده و گفتند: طلا مثل ارز است و خروج ارز از كشور ممنوع است. او اشاره به مغزش كرد و گفت: آقا! واللَّه اين ارز است!. البته پس از مدتى وسايل برگشتِ او به كشور فراهم شد و مشغول فعاليّت گرديد.
آيا امام حسين (ع) اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟
خانمى با حجابِ نامناسب وارد ماشين شد و شروع كرد به خواندن زيارت عاشورا. راننده ديد با آن قيافه زيارت عاشورا مىخواند. پرسيد: زيارت عاشورا مى خوانيد؟. خانم گفت: بله، راننده گفت: آيا امام حسين عليه السلام اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟. خانم يكّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانيد؛ به منزل رفت و لباس مناسبى پوشيد و از راننده تشكّر كرد. راستى علاقه به امام حسين عليه السلام چه مى كند.
عشق به خمينى یک سودانی در حج
در مراسم حج ديدم يك سودانى، پيرمردى ايرانى را كه خسته و ناتوان شده بود به دوش گرفته تا به مقصد برساند. به او گفتم: به چه انگيزه اى يك ايرانى را به دوش گرفته اى؟. گفت: به عشق خمينى!.
همان سیدی که برای شما بلند نشد!
پس از قيام پانزده خرداد، شاه به اسداللَّه عَلَم، وزير دربار گفت: اين خمينى كيست كه آشوب به راه انداخته است؟. عَلَم گفت: يادتان هست وقتى شما به منزل آيت اللَّه العظمى بروجردى (ره) در قم وارد شديد همه علما بلند شدند، امّا يك سيدى بلند نشد؟. شاه گفت: بله، عَلَم گفت: اين همان است!.
امر به معروف با چاشنی سوهان و شیرینی
در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم كه مى گفت: وقتى مى خواهم به مسافرت بروم، مقدارى سوهان و شيرينى مى خرم و همين كه وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف مى كنم. در بين راه يا موسيقى روشن نمى كند و يا اگر روشن كرد با تذكّر من خاموش مى كند.
مديرکل موقع أذان سخنرانی خود را قطع کرد!
يكى از مديران كل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود كه صداى اذان بلند شد؛ گفت: آقايان! اگر رسول اللَّه (ص) الآن زنده بود چه مى كرد؟. نماز مى خواند يا سخنرانى مى كرد؟. لذا سخنرانى را قطع كرد و شروع به أذان گفتن کرد و پس از اقامه نماز، سخنرانى را ادامه داد.
نماز در بیابان، پروفسور فرانسوی را مسلمان کرد!
آيت اللَّه مصباح يزدى مى گفتند: در فرانسه از پروفسور مسلمانى پرسيدم: شما چه طور مسلمان شديد؟. گفت: در يكى از جاده هاى الجزاير در حال سفر بودم، كنار جاده، مردى را ديدم كه خم و راست مى شود. ماشين را نگه داشتم و از او پرسيدم چه مى كنى؟. گفت: من مسلمانم و اين مراسم دينى من است. گفتم: آخر در بيابان آن هم تنها. گفت: خدا همه جا هست. همين ماجرا جرقّه اى شد تا من دربارۀ اسلام تحقيق كنم و خداوند لطف كرد و مسلمان شدم.
نظم دقیق شهید بهشتی
در زمان طاغوت قرار ملاقاتى با شهيد بهشتى داشتم، براى اينكه بيشتر با ايشان صحبت كنم، ده دقيقه زودتر رفتم. وقتى در زدم؛ خودش در را باز كرد و گفت: قرار ما با شما ساعت 4 بود، الآن ده دقيقه به چهار است؛ شما تشريف داشته باشيد من دَه دقيقه ديگر مى آيم.
منبع:حوزه