۱۰ دی ۱۴۰۳ ۲۹ جمادی الثانی ۱۴۴۶ - ۴۸ : ۱۹
خودتان را معرفی کنید.
محمد نجفی، جانباز 55 درصد و ساکن شهرستان گلوگاه هستم.
در چه عملیاتی به جانبازی نائل شدید؟
من در عملیات بیتالمقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، روی مین رفتم و پایم قطع شد.
کار هم میکنید؟
مگر میشود کار نکنم، اگر کار نکنم میمیرم، من پاسدار هستم ولی در حال حاضر به خاطر شرایط جسمی از بنیاد شهید وضعیت حالت اشتغال گرفتهام.
چه شد بالای مین رفتید؟
وقتی ما به خاکریز عراقیها رسیدیم خیال کردیم دیگر از مین خبری نیست، برای همین وقتی داشتیم دشمن را تعقیب میکردیم، پشت خاکریز عراقیها روی مین رفتیم، فقط من نبودم، چند نفر دیگر هم بودند، احتمالاً روی مین واکسی رفتم، همان لحظه که روی مین رفتم در زیر نور منور دیدم پایم متلاشی شده است، با وجود این روحیهام را از دست ندادم، بالاتر از محل زخم را محکم بستم، یکی از بچهها آمد پیش من و گفت: هر چند دقیقه شریان بند را باز کن تا سلولهای پایت از بین نروند، من همین کار را کردم، با 50 متر سینهخیز خودم را به عقب رساندم، تا صبح همانجا ماندم.
فردای صبح مرا به اهواز انتقال دادند، بیمارستان اهواز خیلی شلوغ بود، با هواپیما ما را به تهران بردند، در آنجا سه بار پایم را عمل کردند، بعدها بچهها میگفتند؛ اگر خودت را از میدان مین عقب نمیکشیدی، الان عراقیها تو را هم خلاصی زده بودند، آنطور که شنیدم عراقیها همان روز تک سنگینی زدند و منطقه را از بچهها پس گرفتند، 45 روز در تهران بودم وقتی میخواستم به مازندران بیایم، برایم پا مصنوعی ساختند و من با پای مصنوعی به منزل رفتم.
خانواده تعجب نکردند؟
چرا، خیلی هم تعجب کردند ولی زود فهمیدند، چون میدانستند پایم قطع است و صد در صد با پای مصنوعی آمدهام.
روحیهات را از دست ندادی؟
راستش را بخواهید ابتدا خیلی نگران بودم یک جوان 20 ساله خب آرزوهایی دارد، البته من تجربه زندگی با چنین فردی را داشتم، پدرم از یک پا مشکل داشت، بهطوریکه میشود گفت از یک پایش فلج بود، ولی من دیدم که او داشت زندگی میکرد، البته جا دارد یادی از پرستاری بکنم که او هم پاهایش را در آتشسوزی از دست داده بود، خانم میانسالی بود و عضو انجمن اسلامی بیمارستان، او میآمد پیش ما پاهای مصنوعیاش را در میآورد، دوباره آن را به پاهایش وصل میکرد، پیش ما قدم میزد، با این کار میخواست به ما روحیه بدهد که واقعاً هم داده بود.
قبل از اینکه جانباز شوید، پاسدار بودید یا بعدها پاسدار شدید؟
بعد از مجروحیت به عضویت سپاه بهشهر درآمدم.
به روایتی اول جنگ به درجه جانبازی نائل شدید، تا سال 67 که جنگ تمام شد در سپاه بهشهر بودید یا به جای دیگری هم رفتید؟
خیر، بعد از مدتی که در تعاون سپاه بهشهر بودم، دوباره به جبهه رفتم ولی نه به گردان پیاده بیشتر در قسمت تعاون فعالیت داشتم، جایی که اسناد و مدارک مجروحین و شهدا را ثبت میکردند و لباسهای آنها را به خانوادهها تحویل میدادند.
خاطرهای هم از آن دوران دارید؟
بله، در عملیات والفجر 8 تعدادی از شهدای ما را آب اروند به سواحل کویت برد، دولت کویت آنها را به ما تحویل داد، پیکرهای مطهر شهدا بهخاطر این که چند روز در آب بود بهنوعی نیمه متلاشی شده بودند اما بیشترشان غواص بودند، وقتی خانوادهها میآمدند برای شناسایی، شهید خودشان را در بین شهدا مییافتند یا بعضی هم بدون نتیجه برمیگشتند، دیدن آنها برایم واقعاً دردآور بود، چهرههایی که هیچ وقت از ذهن من پاک نمیشود.
وقتی چهرههایشان متلاشی بود، چطور خانوادهها شهدا را میشناختند؟
بیشتر با اشیایی که همراه آنها بود، مثلاً انگشتر، تسبیح و ....
آقای نجفی چه سالی ازدواج کردید؟
یکسال بعد از مجروحیتم ازدواج کردم، البته آنوقت به خاطر شرایطی که داشتم کمتر کسی با من ازدواج میکرد، اول این که یک پایم قطع بود، دوم این که جبهه میرفتم، سوم اینکه پاسدار بودم، ولی خب کسانی هم بودند که فقط با جانبازان ازدواج میکردند تا در اجر و ثواب آنها شریک شوند، خانمم جزو آن دسته از زنان ایثارگر جامعه است که تاکنون با تمام مشکلات من کنار آمد و در تمام مراحل زندگی دوشادوش من و در کنار من بوده است.
چند تا فرزند دارید؟
خداوند سه فرزند به من داده که به شکر خدا هر سه نفرشان تحصیلات عالی را کسب کردند و باعث افتخار و غرور من هستند.
آقای نجفی جانباز را برایمان توصیف کنید.
جانباز یعنی ازخودگذشتگی و ایثار، کسی که عضوی از بدنش را در مسیر حفظ دین و کشورش تقدیم کرده است، امید که خداوند از ما قبول بفرماید، نخستینبار که خواستم به عملیات بروم با خدا پیمان بستم تا آخر در مسیر انقلاب گام بردارم هنوز سر پیمانم هستم و تا پایان عمر پاسدار این انقلاب میمانم.
و سخن پایانی....
میخواهم جملهای از امام را در پایان سخنانم متذکر شوم این که نگذاریم انقلاب به دست نااهلان بیفتد، امیدوارم سرانجام همه ختم به خیر شود و ما تا آخر عمر سرباز ولایت باقی بمانیم.