۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۵ : ۰۹
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه عقیق جدید ترین اشعار شعرای کشور را به این مناسبت جهت استفاده ذاکرین منتشر می کند
سید هاشم وفایی:
برخیز و باز پیش نگاهم قدم بزن
غم را ز لوح سبز نگاهت قلم بزن
یک یا علی بگو و دوباره بلند شو
دستی بگیر برسر زانو ، قدم بزن
بال و پرت شکسته ولی بهر دلخوشی
بالی به پیش دیدۀ اهل حرم بزن
ای گل بخند تا که بهاری شود دلم
حال و هوای ابری غم را بهم بزن
بامن مگو که فرصت عمرت تمام شد
پیشم بمان و حرف ز رفتن تو کم بزن
برخیز و باز مثل همیشه گه نماز
بر روی عرش با نفس خود علم بزن
با خطبه های شعله ور خود هنوز هم
آتش به خرمن دل اهل ستم بزن
مادر دل «وفائی» غمدیده تنگ توست
جان علی مدینۀ ما را رقم بزن
حسن لطفی:
شب و كابوس، از چَشمِ منِ كم سو نمی افتد
تـبِ من كم شده، امّـا تبِ بانـو نمی افتد
غرورم را شكسته خنده ی نا مَحرمی یا ربّ
چه دردی دارد آن كوچه، كه با دارو نمی افتد
جماعت داشت می آمد، دلم لرزید می گفتم
كه بیخود راهِ نامردی به ما اینسو نمی افتد
كشیدم قَدّ به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
كه حتی ردِّ بادِ سیلی اش، بر گونه می افتد
نشد حائل كند دستش، گرفته بود چادر را
كه وقتی دست حائل شد، كسی با رو نمی افتد
به رویِ شانه ام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد، او نمی افتد
سیاهی رفت چشمانش، سیاهی رفت چشمانم
و گر نه اینقدر در كوچه، با زانو نمی افتد
میانِ خاك می گردیم و می گویم چه ضربی داشت!
خدایا گوشواره اینقدر آنسو نمی افتد!
دو ماهی هست كابوس است خوابِ هر شبم، گیرم
تبِ من خوب شد، امّا تبِ بانو نمی افتد
محسن حنیفی:
بهشت جلوه ای از سایه سار این دو نفر
جهنم است نبودن کنار این دو نفر
نماز شفع پیمبر علی و فاطمه اند
نماز شب شده شب زنده دار این دو نفر
طلا غبار قدمهای فضه خادمشان
گرفته فضه عیار از عیار این دو نفر
گره نخورده به دست طناب قصه شان
نبود دست کسی اختیار این دو نفر
وقار کوه احد هم شکست در کوچه
کشیده شد به زمین تا وقار این دو نفر
میان غربت غمبار خانه خورشید
نبود میخ در خانه یار این دو نفر
علاوه بر در خانه زدند زهرا را
نشد رعایت تقسیم کار این دو نفر
به غیر آتش سوزان تب ، به غیر از درد
نبود هیچ کسی غمگسار این دو نفر
بجای میخ در خانه که ندارد شرم
خمیده ام، شده ام سوگوار این دو نفر
*****
دو آینه که خدا را به ما نشان دادند
دوتا ستاره که زینت به آسمان دادند
دو تا کریم دو تا سبز پوش فاطمه خو
دو مهربان که به ما رزق آب و نان دادند
دوتا حسن که یکی را حسین میخوانند
که هرچه روزیشان شد به این و آن دادند
دو گریه زاده دو تا ابر بغض کرده اشک
به اشکهای روان گریه یادمان دادند
دو گوشواره زهرا ولی شکسته شده
که داغ فاطمه را سخت امتحان دادند
دوتا حرم که در آغوش یکدگر بودند
کنار مادر بی جان خویش جان دادند
برای اینکه دوباره ز خواب برخیزد
چقدر مادر مظلومه را تکان دادند
مسیر خانه به مسجد فقط زمین خوردند
دو قاصدک که خبر را به باغبان دادند
به امر فاطمه با گریه شسته شد بدنش
کنار او دم جانم حسین جان دادند
علی که آب به روی سر مطهر ریخت
عنان گریه به طشت و به خیزران دادند
هادی ملک پور:
این روز ها شب و سحرت طول می کشد
حتی دقیقه در نظرت طول می کشد
تا دست ها به هم برسد لحظه قنوت
در پیش چشم های ترت طول می کشد
از کنج خانه تا دم در غصه می خورم
از بس که راه مختصرت طول می کشد
اینگونه پیش تر برود ای کبوترم
درمان زخم های پرت طول می کشد
با هر قدم که تکیه به دیوار می دهی
از بین کوچه ها گذرت طول می کشد
بگذر از این محله که در وقت حادثه
تا مجتبی شود سپرت طول می کشد
تنگ غروب می رسی و درک می کنم
درد دل تو با پدرت طول می کشد
گیرم به گریه دخترت آرام می شود
آرام کردن پسرت طول می کشد
گفتی مجال شرح دل شرحه شرحه نیست
افسوس قصه جگرت طول می کشد
تو می روی و تازه شروع غم من است
گفتم به بچه ها سفرت طول می کشد
موسی علیمرادی :
رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه چشمه سار ماتم ها
رسید فاطمیه شد تولد روضه
رسید مبدا تاریخ هجری غمها
به فرش آمده عرش خدا که باشد او
برای بزم عزای تو فرش مقدم ها
برای داغ تو ای کوثر علی حتی
بجوشد از دل هر سنگ آب زمزم ها
بدون جرم گناهی تو را چرا کشتند
شده کلام خدا گوشواره دم ها
به پیش گریه خورشید آسمان علی
شبیه شبنم صبح است اشک عالم ها
به روی زخم محبت فقط به عشق علی
نمک زداست به جای تمام مرهم ها
علی زفرط خجالت تو هم به خاطر او
زهم گرفتن رو شد وفای محرم ها
به محض دیدن هم هردو گریه میکردند
فتاده بغض غریبی به چشم همدم ها
رسید ارث دو عاشق به زینب و به حسین
وداع روز دهم آتش محرم ها
هرآنکه گریه نکرده برای روضه تو
یقین که جای ندارد میان آدمها
سید پوریا هاشمی:
ضربه های دست معمولا به صورت میرسد
چون به صورت می رسد قطعا قیامت میرسد
گر میان کوچه های تنگ راهش سد شود
دست ها بر صورت حوریه راحت میرسد
بارداری را که با صورت زمینش می زنند
مطمئنا لحظه ی مرگش به سرعت میرسد
ضربه ای از پشت دست و ... وای گوشش پاره شد!
که صدای مجتبی دیگز به ندرت میرسد
کاش با سیلی زدن این قصه پایان می گرفت
تازه دارد لحظه های هتک حرمت میرسد
آه.. دارد چادرش را باز بر سر می کشد
آه ..می خواهد ولی دستش به زحمت میرسد
راه مسجد تا به خانه راه نزدیکی است لیک
این شکسته بال بعد چند ساعت میرسد
کوچه امروز است فردا آتش و مسمار و در
دردهای فاطمه دارد به نوبت میرسد
بی وضو ابلیس بر قر آن حیدر دست زد
ضربه های دست معمولا به صوت میرسد
****
تا كه هیزم ها به دست عده ای شر ، گُر گرفت
كم كم آتش شد مهیا ، بعد از آن در ، گُر گرفت
پشت در بود و به پهلو تكیه به آن داده بود
آتشِ در شعله زد یكباره معجر گُر گرفت
هُرم آتش زود به هرجا سرایت میكند
بعد معجر ، بی هوا گیسوی مادر گُر گرفت
داشت آتش را ز روی سرجدا میكرد كه
دربه روی پیكرش افتاد و محكم گُر گرفت
چهل نفر از در كه نه از روی زهرا رد شدند
پس بنابراین تن او چهل برابر گُر گرفت
تازیانه در هوا چرخید و بر بازو نشست
زن كه زیر گریه زد چشمان شوهر گُر گرفت
عصر عاشورا دوباره روضه ها تكرار شد
خیمه ها در بین آتش سوخت دختر گُر گرفت
كودكی با دامن آتش گرفته می دوید
باد ، با دامن تلافی كرد و بدتر گُر گرفت
محمد بیابانی:
دوباره بزم عزا باز مرثیه خوانی
دوباره سفره ی روضه دوباره مهمانی
سلام حضرت صاحب عزا که از چشمت
جدا نخواهد شد ابرهای بارانی
در این مقام، که تنها برای محرم هاست
سپاس از اینکه مرا اهل خویش می دانی
تو ارث برده ای از مادرت که روز و شبت
چنین عجین شده با گریه های طولانی
دوباره روضه بخوان تا که بشکند قلبم
دوباره آه بکش تا مرا بسوزانی
بگو به مردم نامرد شهر پیغمبر
کجاست غیرتتان پس چه شد مسلمانی
بهشت، سوخته ی آتش جهنم؛ آه
فرشته ای وسط شعله های شیطانی
محمود ژولیده:
مادر به نونهالی من رحم کن مرو
جان حسین جان حسن رحم کنمرو
ماخودبخود به آتشِ غم مبتلا شدیم
بر اهلِ خانه شعله مزن رحم کن مرو
یک شهر بر علیه علی نقشه میکشند
با اینهمه بلا و مَحَن رحم کن مرو
بابای ما غریب شود بعدِ همسرش
نالان شده زمین و زَمَن رحم کنمرو
امشب مدینه را تهی از نور خود مکن
سوگند بر شکسته بدن رحم کنمرو
وقتی علی به پیکرتو غسل میدهد
برآنهمه هَوار زدن رحم کن مرو
ای بهترین کنیزِ خدا مادرِ حسین
برکشتۀ بدون کفن رحم کن مرو
دنیا به تو اگر چه وفایی نداشته
ای با وفا به گریۀ من رحم کن مرو
****
آن خیره سر که نعره ز هر سو کشید و رفت
از دست فاطمه سَنَدِ او کشید و رفت
در کوچه ای که جای طلوع و غروب نیست
خورشید را به کُندة زانو کشید و رفت
وقتی که دید سیلی او هم اثر نکرد
انگار تازه نقشه بازو کشید و رفت
انگار پشت در ثمر مصطفی نبود
ضرب لگد به سینه و پهلو کشید و رفت
از دور عده ای به تماشای آن پلید
دیدند هُرم شعله به گیسو کشید و رفت
افتاده بود مادرمان زیر دست و پا
گرگی رسید و پنجه به ابرو کشید و رفت
می گفت زیر لب به علی، روز بیعت است
او را به ریسمان و هیاهو کشید و رفت
آن غنچه ، گل نداده ، ز دنیای پر ز درد
تنها ز دود و آتش و خون بو کشید و رفت
می گفت دختری ز چه رو مادری جوان
این روزها ز همسر خود رو کشید و رفت
جبریل گوشه ای به تمنّای انتقام
با سوز و آه ، ناله یا هو کشید و رفت
رضا اسماعیلی:
خوردیم زمین و آسمان گم کردیم
در عالم خاک ، بوی جان گم کردیم
قبر تو نه ، می خورم به قرآن سوگند
ما « قدر» تو را در این جهان گم کردیم !
***
افسرده دلیم و نی لبك می خواهیم
در سینه، دلی ترك ترك می خواهیم
از فاطمه ما نه فصلی از بیداری
از فاطمه، فصلی از فدك می خواهیم !
***
دیوار و در و فدک ... ! حکایت این نیست
زهرا زن سرشکسته ی مسکین نیست
او روح حماسه ، مادر عاشوراست
بر چهره ی کوه ، از مصیبت چین نیست
***
زهرا ، زنِ سبزِ آسمان آیین است
آیینه ی روشن حقیقت بین است
نان و نمک و فدک ، غم زهرا نیست
سوگند به نور ، درد زهرا «دین» است
***
ما مدعیان تو را صنم می خوانیم !
بانوی مقیم شهر غم می خوانیم
نامی ز تو بر زبان ما می چرخد
ما از تو چه اندک و چه کم می دانیم !
***
درد تو فدك نه، درد تو ما هستیم
مایی كه برادریم و تنها هستیم
هر روز نمك به زخم تان می پاشیم
ما شیعۀ حضرت تو آیا هستیم ؟!
***
سطری ز کتاب او نخواندی ، شاعر
از خطبه ی ناب او نخواندی ، شاعر
گفتی ز پریشانـــــــــی گیسو ، اما
از فصل حجاب او نخواندی ، شاعر
***
در ذهن و زبان ما زنی مغموم است
افسرده و زرد و مُضطر و مظلوم است
در قاب نگــــــــــاه اهل معنا ، اما
او فاطمه ، یک حماسه ی محتوم است
***
دور از تو ، نشان راه را گم کردیم
شب کور شدیم و ماه را گم کردیم
در مذهب جهل ، بت پرستی کردیم
چون معنی « لا اله ... » را گم کردیم
***
شد فاطمیه ، گِرد شما می گردیم
یک مُشت «غزل - مرثیه» ما آوردیم
ما سیرۀ روشن شما را بانو !
در غفلت جشنواره ها گم کردیم
***
هر روز حکایت فدک ... می دانم
بی پرده به زخم تان نمک ... می دانم
در شعر ز حرمت تو غافل ماندیم
ما مُدعیان ! بدون شک ، می دانم
***
او سورۀ کوثر است ، زیبا بنگر
از فصل فدک در آ ، به بالا بنگر
از حضرت او نگفته ها بسیار است
از زاویه ای دگر به زهرا بنگر
***
هر چند که ذکر ماست نام زهرا
اندیشه ی ما نمی شناسد او را
در ذهن و زبان ما زنی قدیس است
یک سوره تا ابد مقدس ، اما ... ؟!
***
تو حضرت زهرایی و در فهمت ما ... ؟
تو «اُم ابیها» یی و در فهمت ما ... ؟
پنهان ز تو نیست این که در گِل ماندیم
تو قبله ی معنایی و در فهمت ما ... ؟
***
ای خواهر من ! «حَسَن شدن» را از او ...
آزاد ز بند « تن » شدن را از او ...
از حضرت زهرا تو بیامـــــوز ، آری
سرمشق بگیر « زن شدن » را از او
***
باید که به لطف عشق گـــویا باشی
مجذوب کرشمه های معنا باشی
با لهجه ی معرفت بگویی از او
تا شاعر نور پاک « زهرا » باشی
امیر عظیمی:
سلام سوره ی کوثر، سلام "أَعطَینا"
درود، مادر سادات، فاطمه، زهرا
صفیّه، امّ ابیها، جلیله، راضیّه
حدیثه، طاهره، قدسیّه، انسیه، حورا
تویی که عرش سرش را به پات می ساید
تو زهره ای، که ضیائت گرفته دنیا را
برای فهم مقامت، عقول پا در گِل
برای درک خیالت، خیال نابینا
تویی که دختر وحی و عروس قرآنی
گواه، سوره ی رحمان و سوره ی طاها
برای همسری تو، فلک علی پرور
نبود غیر ولایت برای تو همتا
تویی که فخر ائمه شده است مادریت
تو مادر پدرت هم شدی، ولی بخدا
تو مادر همه ی بچّه شیعه ها هستی
فدای مادری تو، تمام مادرها
فدای نام حسینت، تمامی عالم
فدای نام عزیز حسن، همه دنیا
همیشه نام حسن را که می برم، مادر!
بیاد کوچه می افتم، بیاد کوچه، چرا؟
چرا که صورتتان در عبور از این کوچه
به ضرب سیلی دشمن کبود شد، زهرا
هنوز خاکی خاکی است چادرت بی بی
هنوز مانده در آن کوچه گوشوار شما
کنار چادر خاکی که ارث زینب شد
اگر که روضه بخوانی برای کرببلا
پس از حسین «عَلَیکُنَّ بِاالفِرار» بگو
خدا کند، نکند خصم خیمه را یغما
حجاب زینب کبری، حجاب فاطمه است
رسیده شمر به خیمه، کجایی ای سقّا؟
سید پوریا هاشمی:
در میزنی که وا بشود وا نمی شود
دردت غریبی است مداوا نمی شود
حالت بد است باز ولی روی مرکبی
پهلو شکسته مثل تو پیدا نمی شود
بیعت گرفتن تو به جایی نمی رسد
اینجا کسی به خاطر تو پا نمی شود
گریه نکن که گوش ندارند بشنوند
گریه نکن که حل معما نمی شود
شکاک ها به حرف تو اِن قُلت میزنند
که پاسخت به جز اگر،اما نمی شود
پس میزنند روی تو را باز رو نزن
دیگر کسی مدافع مولا نمی شود
برگرد خانه بستری خانهء علی
سعیت نتیجه بخش به اینها نمی شود
دیگر گذشته دورهء آن احترام ها
قدی
به پای آمدنت پا نمی شود
سید حجت بحر العلومی:
هوای خانه شبیه هوای سابق نیست
و خنده بر لب مادر در این دقایق نیست
هزار مرتبه گفتم که رسم عاشق نیست
بگیر روسری از سر ، ولی موافق نیست
چه ارتباط عجیبی است بین خواهش من
و بغض های نشسته ، در گلوی حسن
در این سه ماه شده کار من فقط گریه
به وای وای حسین و حسن فقط گریه
به لکه های روی پیرهن فقط گریه
به نا توانی این خسته تن فقط گریه
چقدر لرزه به دستهای مادر ماست
کنار بستر مادر ، همیشه روضه بپاست
دوباره شب شد و بابا به خانه برگشته
برای گریه ی مادر بهانه برگشته
روی لباس سفیدش نشانه برگشته
گمان کنم که همان درد شانه برگشته
به زحمت از سر بستر جدا شد و افتاد
برای یاری بابا فدا شد و افتاد
بمیرم این دم آخر چه مهربان شده بود
برای سفره ی خانه فکر نان شده بود
دوباره باز بغل های آسمان شده بود
چقدر خسته چقدر نیمه جان شده بود
برای خنده گمان میکنم کمی دیر است
به خنده های حسین اشک من سرازیر است
زمان بازی با بچه ها ز بس افتاد
هزار شعله ی شیون بر این قفس افتاد
میان بستر و مطبخ که پیش و پس افتاد
نشست روی زمین باز از نفس افتاد
غروب در دل بستر نظاره میکردیم
به خون گوشه ی بستر اشاره میکردیم
و داشت لحظه ی آخر مرا صدا میزد
کنار چند کفن حرف بوریا میزد
گریز روضه ی خود را به کربلا میزد
به مقتلی که حسین داشت دست و پا میزد
به روی نیزه برایم سری تجسم کرد
سری که از سر نیزه به من تبسم کرد
منبع : حسینیه ، حدیث اشک ، شعر شاعر، وبلاگ شاعران
اي هستي علي به خدا مي سپارمت
خم گشته قامتم ز فراق و ز ماتمت
با رفتنت ز خانه من برده اي صفا
با ماندنت گريستم از اشک نم نمت
برخيز و بين چگونه شکستم ز هجر تو
در آرزوي آنکه دوباره ببينمت
اي جان مصطفي گل بستان مرتضي
هر شب کنار تربت تو مردم از غمت
دشمن تو را کتک زد و دستم به بند بود
خجلت کشم ز روي تو و آن قد خمت
اه از دلم کشيدم و ديدم به چشم خود
زينب چگونه گشته پرستار و همدمت