كوتاه و خواندني /
آهى كه خرمن هستى ظالمى را خاكستر كرد
عقیق:در كتاب حكايت هاي گلستان سعدي به قلم روان آمده است: در زمان هاى قديم، حاكم ظالمى بود كه هيزم كارگرهاى فقير را به بهاى اندك مى خريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان مى فروخت.صاحبدلى (يكى از اهل باطن ) از نزديك او عبور كرد و به او گفت:مارى تو كه كرا ببينى بزنىيا بوم كه هر كجت نشينى نكنى (1)زورت از پيش مى رود با مابا خداوند غيب دان نرودزورمندى مكن بر اهل زمينتا دعايى بر آسمان برودحاكم ظالم از نصيحت آن صاحبدل، رنجيده خاطر شد و چهره در هم كشيد و به او بى اعتنايى كرد، تا اينكه يك شب آتش آشپزخانه به انبار هيزم اوفتاد و همه دارايى او سوخت و به خاكستر مبدل شد. از قضا روزگار، همان صاحبدل روزى از نزد آن حاكم عبور مى كرد، شنيد حاكم مى گويد: «نمى دانم اين آتش از كجا به سراى من افتاد؟»به او گفت: «اين آتش از دل فقيران به سراى تو افتاد.» (يعنى آه دل تهى دستان رنجديده ، خرمن هستى تو را بر باد داد.)حذر كن ز درد درونهاى ريش (2)كه ريش درون عاقبت سر كندبهم بر مكن (3) تا توانى دلىكه آهى جهانى به هم بر كندپي نوشت ها:1)يعنى: يا جغد هستى كه هر جا بنشينى آنجا را ويران مى كنى.2) ريش : زخم.3) به هم بر مكن : پريشان مساز.منبع:جام211008