۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۲ : ۱۵
رفت توی حمام و لباس همه بچه ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتیم الآن تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد.اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. میگفت«مال بیت المال بود،مواظب بودم خیس نشه.»
چون این گچ را سپاه هزینه اش را داده بود، احمد میگفت پول بیت المال است، این طور نبود که بگوید خب من که در سپاه هستم، دارم این همه فعالیت میکنم، پس حقم است که مثلا از این امکانات استفاده کنم.
نه چیزی را حق خود نمیدانستند، اصلا برای خود حقی قائل نبودند…در این گونه امور، یک طوری ساده تر اگر بخواهیم بگوییم اینکه کار خود را ارزان نمی فروختند.
چرا شهدا برای خود حقی قائل نمیشدند؟
کار خیر ارزش دارد و خریدار هم دارد. شهدا کارهایشان را برای کسی انجام میدادند که بهترین خریدار بود، به همین دلیل حق خود را هم در این میدانستند که کار فقط برای یک نفر باشد و آن خدا بود.
تصور کنید کسی در اداره ای فعالیت میکند و بگوید چون من دارم این جا کار میکنم حق من این است که مثلا مازاد بر مصرفم از اینترنت اینجا یا غذای اینجا یا امکانات اینجا استفاده کنم، پس با این کار دارد کار خود را به همین میزان کم میفروشد، اما وقتی حقی برای خود قائل نشوی، خدا برای کار خیر تو حق قائل میشود.
زیرا خداوند فرمودند که من اجر کسی را ضایع نمیکنم، شهدا با حق قائل نشدن برای خود و رعایت حقوق دیگران اجر خود را مهم میشمردند. این درس بزرگ شهدا بود که به صورت عملی به ما دادند.
علی یغمایی میلرزید ولی بخاری روشن نمیکرد
در یکی از شب های سرد زمستانی، ساعت های ۲ یا ۳ نیمه شب، به دیدارش رفتم، گوشه های اتاق کارش، پتویی دور خودش پیچیده بود و از سرمای شب های کویر بر خود می لرزید. نگاهی به بخاری کردم. پر از نفت بود ولی خاموش!
- «علی جان! هوا سرده و تو هنوز این جایی؟ چرا بخاری را خاموش کردی؟»
- «بخاری را روشن نمی کنم چون ساعت کاری من تمام شده. الان هم چون کاری نمی کنم، برای همین هم نباید از اموال بیت المال استفاده کنم. کارهای شخصی از وظایف کاری جداست.
همین ریزه کاریها و رعایت همین مسائل بود که شهدا به مقام شهادت و شهود رساند، گاهی فکر میکنیم همین که در جبهه حضور داشتند، شهید میشدند دیگر، نه این طور نیست، خیلیها بودند و ماندند اما شهادت فیضی بود که نصیب هر کسی نشد.
منبع:نوانا