شهیدی که امام(ره) خبر شهادت اش را داد
سیدمهدی اندرزگو گفت: ما فکر میکردیم که پدر همراه امام(ره) به ایران باز میگردد زیرا از شهادت ایشان باخبرنبودیم، بعد از شهادت پدر به همراه مادر مادرم در زندان اوین زندانی بودیم.
عقیق:سید مهدی اندرزگو فرزند شهید علی اندرزگو شب گذشته ۱۴ بهمن ماه در برنامه عیار ۲۴ شبکه قرآن سیما خاطراتی ناگفته را از پدر خود بیان کردند.
متن زیر شرح سخنان وی است:
شهید اندرزگو در خانوادهای از لحاظ مالی در سطح متوسط رو به پایین بخ دنیا آمدند و به همین دلیل همراه با تحصیلات در بازار نیز صندوقهای چوبی می ساختند. پدر بزرگتر که شدند علاقه زیادی به درس طلبگی پیدا میکنند و در همین جلسههای درسی هم بوده که با مبارزه آشنا میشوند.
آشنایی پدر با فردی مانند شهید امانی به شدت بر روی ایشان تأثیرگذار بوده و باعث می شود تا قدم در راه مبارزه بگذارند. در آن زمان حزب مؤتلفه اسلامی همان طور که از اسمش پیدا است متشکل از ائتلاف هیئتهای مذهبی بوده است و شاخههای متعددی نیز داشته از جمله سیاسی، فرهنگی و ...هرکسی نیز بنا بر استعدادی که داشت در یکی از این شاخهها فعالیت می کرد.حتی شهید عراقی جایی را در بیرون از شهر تهران درنظر گرفته بود که در آن جا افرادی مانند پدرم تمرین تیراندازی میکردند. در آن زمان آنها از آیتالله میلانی فتوایی مبنی بر اعدام حسنعلی منصور که لایحه کاپیتولاسیون را به مجلس برده بود و باعث تبعید امام نیز شده بود گرفتند.
بعد از اعدام وی اکثر افراد مؤتلفه اسلامی دستگیر شدند مخصوصا شاخه نظامی آن محکوم به اعدام شدند که در این میان شهید اندرزگو نیز غیابا محکوم به اعدام شده بود. بعد از آن بود که پدر مجبور شد تا شرایط خاصی را برای زندگی خود اننتخاب کند و این در حالی بود که وی تازه ۸ ماه بود که ازدواج کرده بود. در آن زمان حتی برای همسر خود پیغام فرستاد تا باهم فرار کنند اما همسر ایشان به آن دلیل که پدر خودش هم در زندان بود این پیشنهاد را نپذیرفت و به این ترتیب شهید اندرزگو از همسر خود جدا شد و به این ترتیب زندگی چریکی پدر نیز آغاز شد.
ساواک ۱۴ سال از یافتن و دستگیری شهید اندرزگو عاجز شده بود
ساواک که آمریکا آن را برای شاه طراحی کرده بود بسیار قوی بودند زیرا از طریق سرویس جاسوسی و اطلاعاتی دنیا تأمین اطلاعات می شد. افرادی هم که جذب ساواک می شدند افرادی تحصیل کرده بودند اما همین ساواک قدرتمند ۱۴ سال از پیدا کردن شهید اندرزگو و دستگیری وی عاجز شده بود به همین دلیل بخش ویژه ای را برای دستگیری شهید اندرزگو در نظر گرفته بودند و از طرفی نیز برای دستگیری وی جایزه سنگینی را تعیین کرده بودند.
ایشان تقریبا ۲۰ تا شناسنامه و ۴ تا گذرنامه داشتند مثلا در زمانی که در محله چیذر زندگی می کردیم ایشان با نام شیخ عباس تهرانی زندگی می کردند و در حالی که سید بودند اما به خاطر ردگم کردن عمامه سفیدی بر سر می گذاشتند که البته در تصویری هم که از ایشان کشیده شده همین عمامه سر را نیز نقاشی کرده اند.
شهید اندرزگو برای همه به ویژه روحانیون باید الگو باشد زیرا وی روحانی بود که به اقتضای زمان راه مبارزه را در پیش گرفت
البته امام(ره) نیز ایشان را حمایت می کردند و در رابطه با مبالغی که به شهید اندرزگو می دادند به ایشان اختیار داده بودند تا هرجا که لازم است این را استفاده کنند اما شهید به شدت مقید بودند که باید این پولها در جای درستش مصرف شود و حتی در آن زندگی پارتیزانی نیز مقداری از این پولها را خرج نمی کردند و این حساسیت مسلما باید برای دوستان ما که امانتدار بیت المال هستند درس بزرگی باشد.
با تمام این اوصاف و با این که پدر یک چریک مبارز بودند اما با این حال زندگی خانوادگی و حریم خانواده برای ایشان بسیار مهم بود و به این موضوع توجه بسیار زیادی داشتند. در آن روزهای مبارزه بسیاری از مجاهدین خلق معتقد بودند که نباید ازدواج کرد اما کسی مانند پدر به خوبی می دانست که برای اجرای احکام الهی مبارزه میکند بنابراین هیچ چیز برایش مهم تر از احکام اسلام نبود لذا با این شرایط از ازدواج کردن منصرف نشد با این که پیش از این نیز یک بار از همسرش جدا شده بود.
کسی مانند شهید اندرزگو باید برای همه به ویژه روحانیها الگو باشد زیرا ایشان یک روحانی بودند که به اقتضای زمان مبارزه را انتخاب کردند و در این راه نیز زندگی سختی را متحمل شدند.
در گزارش ساواک آمده بود که اگر اندرزگو شهید شود حرکت انقلاب متوقف و یا کند میشود
در روزهای آخر رژیم پهلوی شروع به خودزنی کرد و افرادی مانند هویدا و نصیری را عوض کرد تا با این کار کمی مردم را آرام تر کند، رئیس ساواک که عوض شد فرد جدیدی به جای آن بر سر کار آمد و از مأموران گزارشی در رابطه با شهید اندرزگو خواست. آنها در رابطه با ایشان و تلاشهایی که برای دستگیریاش انجام داده بودند اما به نتیجه نرسیده بود را در گزارش خود می نویسند و در پایان هم بیان می کنند که اگر شهید اندرزگو دستگیر و یا کشته شود حرکت انقلاب یا قطع میشود و یا کند میشود و در همان گزارش نیز این موضوع را مطرح می کنند که وی در خانهای در مشهد زندگی میکند.
بعد از خواندن این گزارش رئیس ساواک دستور دستگیری شهید اندرزگو را صادر میکند و برای این کار نیز حتی از نیروهای کلاه سبز ارتش که آموزشهای نظامی خاصی دیده بودند استفاده میکند.
خانه پدر به خاطر تلفنی که به یک مغازه لبنیاتی در تهران میکرد لو رفته بود زیرا فردی متوجه تماس شهید اندرزگو شده و آن را به ساواک اطلاع داده بود لذا مدتی تلفن پدر تحت کنترل قرار گرفته بود و از این طریق توانسته بودند افراد بسیاری را شناسایی کنند.
پدر در لحظه شهادتش نیز نگران انقلاب و آینده مبارزات می اندیشید
یک روز پدر به این فرد گفت که می خواهد برای افطار به دیدنش برود، ساواک از این فرصت استفاده کرد و عملیات وسیعی را برای دستگیری پدر ترتیب داد، به طوری که تمام خیابانهایی که محل عبور ایشان بوده توسط افرادی با لباس شخصی محاصره شده بود در نهایت ایشان را در کوچه سقاباشی محاصره می کنند. در آن روز شهید اندرزگو مسلح نبوده اما وانمود میکند که مسلح است به همین دلیل مأموران شروع به تیراندازی میکنند و همان لحظه پدر به زمین میافتد و در پشت پژو پناه میگیرد و بعد یادداشتی را که اطلاعاتی بر روی آن نوشته میخورد. و جالب اینجاست که در آن لحظات و با آن حالی که به شهادتش منتهی شد دست از هدف خود برنداشته و به انقلاب فکر میکرد. در نهایت پس از این که برای ایشان رمقی نمی ماند مأموران وی را دستگیر کرده و سریع به اتاق عمل میبرند تا زنده بماند و بتوانند از او بازجویی کنند اما پدر در اتاق عمل به شهادت میرسد.
خبر شهادت پدر را امام(ره) به مادرم دادند
همان شب دستگیری پدر، مأموران همزمان با هم ۲۰۰ نفر را در ارتباط با ایشان دستگیر کردند، حدود ۴۰ نفر از مأموران ساواک هم به خانه ما ریختند و تا سه روز در منزل ما ماندند و با بلندگو نیز به همسایگان اعلام کردند که کسی حق نزدیک شدن به این خانه را ندارد.
بعد از آن من و برادرانم را به همراه مادرم به زندان آمل بردند تا از راه شمال به تهران منتقل کنند. در تهران نیز همگی در بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی شدیم. در این مدت از مادرم بازجویی می کردند و من از خود ایشان شنیدم که حتی حکم اعدام ایشان صادر شده بود.
در تمام این مدت ما از شهادت پدر خبر نداشتیم و حتی زمانی هم که انقلاب پیروز شد و امام(ره) به ایران بازگشتند ما خیال می کردیم که پدر همراه امام به ایران می آید. امام(ره) که به ایران برگشتند گفته بودند که بروید مشهد و خانواده شهید اندرزگو را نزد من بیاورید. در این دیدار با امام(ره) بود که ایشان در حالی که دو برادر کوچکم را بر روی زانوان مبارک خود گذاشته بودند ماجرا را برای مادرم گفتند و به این ترتیب ما از شهادت شهید اندرزگو مطلع شدیم. بعد از آن نیز هرچند پدر دیگر نبودند اما سایه امام(ره) و محبتهای ایشان باعث دلگرمی ما بود.
منبع:مهر