۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۵ : ۰۸
عقیق:حجتالاسلام
محمدصادق ابوالحسنی فرزند مرحوم منذر و از پژوهشگران حوزه علمیه قم به مناسبت عید غدیر از مرحوم پدرتان درباره علامه امینی چه خاطرات شفاهی
دارید ماجرایی را نقل کرد که دارای ارزش تاریخی است.من این ماجرا را تنها با یک
واسطه برایتان نقل میکنم.وی ادامه داد: استاد علی دوانی (ره) برای پدرم مرحوم
استاد ابوالحسنی (منذر) – در تاریخ 12 مرداد 81 - نقل کردند که من در آخرین لحظات
عمر علّامه امینی، خود را به منزل ایشان رساندم و از نزدیک شاهد این اتفاقِ تلخ
بودم.
حسّاسیتِ قضیه اینجاست که هر دو بزرگوار
(مرحومان دوانی و منذر)، مورخانی نام آشنا هستند که عمری آستان بوس درگاه
امیرالمومنین (ع) بودند و حالا از شخصیتی چون علامه امینی(ره) سخن می گویند و جالبتر
آنکه دو چهره برجسته دیگر یعنی مرحومان شیخ حسین لنکرانی – مشهور به مرد دین و
سیاست- و سید محمود طالقانی – اولین امام جمعه فقید تهران- در این واقعه
دیده می شوند.شاید تا به حال مطلب را به این کیفیت نشنیده باشید و شکی نیست که
بازگو کردن آن در ایام عید غدیر و دهه ولایت، جذابیتش را بیشتر می کند.
البته این ماجرا به طور شفاهی بیان شده اما
حاصلِ آن را در دستنوشته های پدرم یافتم و برای آنکه ادای دینی به صاحب الغدیر
کرده باشم، برای شما عیناً نقل می کنم. بد نیست ابتدا نکته ای را برای شما و
خوانندگان این مصاحبه بگویم:
میدانیم که در طول تاریخ، عالمان بزرگی به
بحث از غدیر و ولایت علوی رو آوردند اما دره التاجِ همۀ آنان «علامه امینی» است.
وی مردانه «گل از چهره مهتاب» فرو شست و با
نشان دادن دستها و دسیسههایِ عوامل سقیفه و پایه گذارانِ شورای شمشیری برای
انتخاب آزادانه خلیفه! و قاتلین یگانه دخت رسول (س) بعد از پیامبر رحمت (ص)،
حقانیت و مظلومیت امیرالمومنین (ع) را به خوبی به اثبات رساند.
او چنان حقیقت را با حنجره رسای خویش فریاد
کرد که ما شیعیان بتوانیم در پرتو پژواکِ این صدا – که
بازتاب ندای روحبخش پیامبر(ص): من کنت مولاه فهذا علی مولاه است - هر کدام
پیام رسان غدیر باشیم.
گویا مولای مظلومان از ابتدا امینی را برای
خادمی آستانش انتخاب کرده بود که مادر علامه می گفت: «شیردادن من به فرزندم،
عبدالحسین، با شیردادن به دیگر فرزندانم فرق داشت. زیرا هر گاه مىخواستم به وى
شیر دهم، گویى نیرویى مرا وا مىداشت که وضو سازم و، با وضو، سینه در دهانش
بگذارم».حالا شما تصور کنید چنین شخصیتی بعد از حدود 70 سال عمر و تکاپو
برای دفاع از علی بن ابیطالب و اولاد مظلوم او – که جانمان فدای راهشان باد-
در آخرین لحظات چه حال و هوایی دارد؟ همه منتظرند ببینند ساعات آخر چه اتفاقی می
افتد، چگونه مرغِ روح امینی پر می کشد و در فرجام، مولا چگونه غلامش را مورد لطف
قرار می دهد. اینجاست که آن حکایتی که گفتم شنیدنی می شود.
حجتالاسلام منذر
روز جمعه مصادف با 12 تیر 1349 ش بوده و ظاهرا
نزدیک اذان ظهر. ماجرا از این قرار است که مرحوم استاد علی دوانی خود را به خانه
علامه می رساند.
مرحوم آقای لنکرانی که خودش از مدافعین غیور
ولایت بوده و مبارزه ایشان با جریان های وهابی مآب و سکولار مثل شریعت سنگلجی،
برقعی، جریان شهید جاوید، کسروی و... مشهور است، منزلشان حوالی پارک شهر فعلی بوده
و با منزل علامه فاصله چندانی نداشته است.
لنکرانی قبل از ایشان رسیده بود و آقای
طالقانی بعدا می رسد. آقای دوانی برای پدرم نقل می کنند: (عین عبارت)
چند روز پیش از آنکه علامه امینى، صاحب دائرة
المعارف عظیم «الغدیر»، حقیقتاً از جهان درگذرد، شنیدیم که ایشان فوت کرده است، و
حتى برخى از اعلام قم براى وى اعلام عزا کردند.
بعداً معلوم شد ایشان، تنها بیهوش شده و مرگى
در کار نبوده است. به گونهاى که برخى به آقایان یادشده انتقاد کردند که، مىخواستید
خوب تحقیق کنید ببینید مرگش قطعى است، بعد اعلام عزا کنید! ولى دو روز بعد مجدداً
شنیدیم حال علامه وخیم شده و دچار اغماء شدهاند.
بنده از زمان اقامت در نجف، با هر دو پسر
علامه ـ دکتر محمدهادى و حاج آقا رضا ـ دوست بودم.گفتم بروم سرى به منزل ایشان
بزنم، نکند مسئلهاى براى ایشان پیش بیاید. منزل علامه در همین خیابان خیام، اوایل
چهار راه گلوبندک، در نزدیکى خانه مرحوم آیت اللّه حاج شیخ حسین لنکرانى قرار
داشت. به منزل امینى که رفتم، دیدم سر و صدا است و منسوبین ایشان (براى آنکه در
محیط خانه، فشار جمعیت ایجاد نشود) درب منزل را بسته و کسى را به داخل راه نمىدهند.
من در زده و گفتم: بگویید على دوانى است. حاج
آقا رضا، فرزند علامه، پشت در بود، در را گشود. دیدم منقلب است، گفت: آقاى دوانى
بفرمایید داخل، و در را پشت سر من بست. آنجا دیدم عدهاى از آقایان حضور دارند.
ضمناً پیش از آنکه من به منزل علامه برسم، دیدم آشیخ
حسین لنکرانى، جلوتر از من، در حالیکه مدام
دستها را روى هم مىزند، با اندوه و تأسف شدید، واى واى کنان، به سمت منزل علامه امینى
در حرکت است. ایشان قبل از من وارد منزل شد.
جالب است فاصلهاى از ورود ما نگذشته بود که
دیدم مرحوم آقا سید محمود طالقانى نیز با حالت تأثر وارد منزل علامه شد. که در
جامعه، چندان به عنوان هوادار ولایت، و موافق با طرز فکر علامه امینى، شناخته نمىشدند
و حرف و حدیثهایى راجع به آنها در این باره بر سر زبانها بود، اما مشاهده کردم
که مرحوم طالقانى، با شنیدن کسالت مرحوم امینى، خود را به خانه ایشان رسانده و خیلى
منقلب به نظر مىرسید. مرحوم طالقانى پس از ورود، از من پرسید: حال علامه چطور
است؟ پاسخ دادم: من هم، تازه به اینجا آمدهام، و حال ایشان هیچ خوب نیست. به
نظرم، یکى از حضار گفت: مُمَثَّلِ تشیع دارد از بین مىرود و کیست که دیگر جاى
امینى را بگیرد؟
خانمها در طبقه بالا نزد علامه بودند و امکان
دیدار با ایشان وجود نداشت. مدتى گذشت تا اینکه براى من توفیقى پیش آمد که نزد
علامه بروم.علامه را به وضع عجیبى، در حالت احتضار دیدم، که منقلب شدم و گریه کنان
بیرون آمدم و طولى نکشید که خانمها مجدداً نزد علامه رفتند و صداى ضجه بلند شد و
حاج آقا رضا بر سر خویش زد و معلوم شد که آن شیعه خدوم و مخلص، به دیدار دوست
شتافته است...(پایان سخن استاد دوانی).
شاید برای شما جالب باشد بدانید که امینی در
ثانیه های آخر چه ذکری را بر سر زبان داشته است؟ علامه در آن لحظات حساس، زبانش به
این کلمات مترنّم بود که: اللهمّ إنَّ هذه سکرات الموت قد حلّت فأقبل الىّ بوجهک
الکریم... همچنین مناجات «خمسه عشر» امام سجاد علیه السلام را زمزمه می کرد و وقتی
فصل مربوط به مناجات تائبین به آخر رسید، مرغ روحش به آسمان پرواز کرد.
مسئله تکان دهنده دیگر را از یکی از فرزندان استاد
دوانی شنیدم که ازپدرشان نقل می کرد: «در لحظه ای که صدای گریۀ اهل منزل بلند شد،
عده ای ناشناس وارد خانه علامه شدند که گویا دنبال چیزی آمده اند. این موضوع برایم
جای سوال بود تا اینکه معلوم شد مرحوم امینی با آن زندگی زاهدانه ای که
داشت، گهگاه برخی اقلام را از کسبۀ محل به طور نسیه خریداری می کرده است این عده
همان کسبه ای هستند که آمده اند تا زودتر برای طلب خود اقدام کنند!».
شنیدن این سخن خیلی دردناک بود و نشان
می داد مرحوم علامه واقعا از مظاهر دنیا به دور بوده و هیچگاه به کسب مال فکر نکرده
است. این در حالی است که بسیاری از دشمنان او در کشورهای اسلامی که بعد از انتشار
الغدیر کینۀ امینی را به دل گرفتند و از مبغضین تشیع بودند به ظاهر عالم بودند اما
فکر و قلم آنان در خدمت قدرتهای استعماری و آل سعود بود و همچون مفتیانِ نفت آلود
وهابی کیسه خود را از سیم و زر پر می کردند. و این یادآور حدیثی است که رسول خدا
(ص) فرمود: « عَلِیٌّ یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ
الْمُنَافِقِینَ »صحبت به اینجا رسید، اجازه دهید برای حسن ختامِ این گفتوگو،
رؤیای عجیبی را برایتان نقل کنم تا بدانید مولا امیرمومنان علیه السلام به صاحب
الغدیر - که عمرش را وقف دفاع از ولایت کرد- چه پاداشی داد؟
آیت اللّه سید محمدتقى آل بحرالعلوم نقل مىکند:
«پس از وفات امینى پیوسته در این فکر بودم که علامه امینى عمرش را قربانى و فداى
مولا علیه السلام ساخت. مولا در آن عالم با وى چه خواهد کرد؟
این فکر مدتها در ذهنم بود، تا اینکه شبى در
عالم رؤیا، دیدم گویى قیامت برپا شده و عالم حَشْر است و بیابانى سرشار از جمعیت،
ولى مردمْ همه متوجه یک ساختمانى هستند. پرسیدم: آنجا چه خبراست؟ گفتند: آنجا حوض
کوثر است. من جلو رفتم و دیدم حوضى است و باد امواجى در آن پدید آورده و متلاطم
است. وجود مقدس على بن ابیطالب علیهما السلام کنار حوض ایستادهاند و لیوانهاى
بلورى را پر ساخته و به افرادى که خود مىشناسند، می دهند و در این اثنا همهمهاى
برخاست. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند:امینى آمد! به خود گفتم: بایستم و رفتار على
علیه السلام با امینى را به چشم ببینم، که چگونه خواهد بود؟ 10، 12 قدم مانده بود
که امینى به حوض برسد، دیدم که حضرت لیوانها را به جاى خود گذاشتند و دو مشت خود
را از آب کوثر پرساختند و چون امینى به ایشان رسید به روى امینى پاشیدند و
فرمودند:ـ خدا روى تو را سفید کند، که روى ما را سفید کردى! از خواب بیدار شدم و فهمیدم
که على علیه السلام پاداش تألیف الغدیر را به مرحوم امینى داده است.
والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث
حیا... برای روح بلند امینی و همه بزرگانی که جرعه نوشِ خمّ غدیر بودند، و نامشان
برده شد، علو درجات را از قادر منّان مسئلت می کنیم.