۰۲ تير ۱۴۰۳ ۱۶ ذی الحجه ۱۴۴۵ - ۰۰ : ۰۰
آیتالله سید محمد خامنهای رییس بنیاد صدرا در خاطراتش میگوید جوانی در نامهای نوشته بود: من شما را باعث این مشکلات مملکتی میدانستم لذا رفتم چاقویی خریدم و آن روز قصدم این بود که شما را بکشم ولی وقتی به من پول دادید و روحیه شما را دیدم منصرف شدم.
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1392/03/01/13920301000236_PhotoA.jpg)
اینگونه اشتغالات من و دیگران بازار مبارزات و روحیه طرفداران انقلاب را گرم و تقویت میکرد که خود یک صفحه جالب از آن دوران است و در بیشتر انقلابها به صورتهای مختلف دیده میشود، ولی در انقلابهای دیگر بیشتر هیجانی و آشوبگونه و پرتحرک ظاهری است اما در ایران فرهنگی و پخته و منظم و با هدف خودسازی انقلابی بود.
معمولاً در این کارها یعنی جلسات و کلاسها یا میتینگها، یک بانی و مسئول یا سردمدار و واسطه برای دعوت هست. از این قبیل ما هم زیاد داشتیم. معمولاً به همه این دعوتها جواب مثبت میدادم و با ماشین خودم یا آنها به محل میرفتم.
بعضی از این کلاسهای ایدئولوژی و مذهبی چند هفته یا چند ماه طول میکشید. آن وقتها ما این کارها را کارهای عادی و روزمره میشمردیم. ولی در بررسی امروزی از لحاظ جامعهشناختی دوران انقلاب خیلی جالب است. مردم ما هر کس را که احساس میکردند میتواند درسی بدهد استخدام میکردند و از او استفاده میبردند و یکی از رموز فرهنگ سیاسی بالایی که ملت ما داشت و دارد همان علاقهی طرفینی آموزش بین معلم و متعلم انقلاب اسلامی است.
این کارها لذت داشت. وقتی اواخر شب خسته به خانه برمی گشتیم احساس میکردیم با دامن پر و پیروز برگشتهایم. با اینکه هیچ وقت از این کارها سود مادی به کسی نمیرسید و با روضهخوانی و تکیه و حسینیه دایر کردن فرق داشت و چایی و غذا هم به کسی نمیدادند چه رسد به پاکت، بلکه برعکس خرج و زحمت هم داشت.
در این اجتماعات گاهی مشتری خصوصی هم پیدا میشد که سؤالات شخصی یا سیاسی داشت. میایستادیم و با حوصله تمام مسئله را جواب میدادیم. من آن اوایل محافظ هم نداشتم و گاهی ممکن بود همین افراد خطرساز باشند. در یکی از جلساتی که میرفتم، پسرکی حدود بیست ساله مرا نگه میداشت و سؤالات احمقانه و بچهگانهای میکرد، من هم با خونسردی مثل بقیه جواب او را میدادم، ولی کمی ضد انقلاب و معکوس فکر میکرد و از پاسخهای من راضی نمیشد.
یکی از این دفعات که آخرین آن بود، آن پسر مرا به کناری کشید و همان مطالب و اعتراضات به دولت وقت را طرح کرد. من هم برادرانه جوابی دادم و پولی را که دم دستم بود در جیب او گذاشتم.
تشکر کرد و رفت. من هم برگشتم. روز بعد نامهای برای من فرستاد.
در آن نوشته بود «من شما را باعث این مشکلات مملکتی میدانستم و حرفهای شما را قبول نداشتم، لذا رفتم چاقویی خریدم و آن روز قصدم این بود که شما را بکشم ولی وقتی به من پول دادید و روحیه شما را دیدم منصرف شدم و الان از فکر خودم پشیمانم و ...». یکبار دیگر هم کسی گفته بود که چاقو خریدهام که این آخوند را بکشم! خبرش را به من دادند که مواظب باشم.
این گونه جلسات و سخنرانیها و کلاسها حتی بعد از مجلس خبرگان و طی دوره اول مجلس هم رواج داشت و یکی از این اجتماعات در دانشگاه تهران مناظرهی من با بنی صدر بود.
در این برخوردهای خاص و عام، معمولاً علاوه بر افاده و استفاده معلومات اعتقادی و اسلام شناسی و درک و دریافت وظایف انقلابی گری و حفظ وحدت و کلمهی واحد، نوعی خوشبینی و اعتماد هم برای مردم نسبت به فعالان سیاسی و مسئولان روحانی و غیرروحانی حاصل میشد.
اوایل انقلاب هر اعلامیهای که جامعه روحانیت مبارز میداد با قبول مردم مواجه میشد، چون حتی نسبت به اسم و کلمه «روحانیت» حساس و به آن خوشبین بودند و یکی از دلایل آن تماس دائم و نزدیک مردم با روحانیون در مساجد و مجالس سخنرانی و کلاسهای درس «ایدئولوژی» ـ مقصود همان عقاید اسلامی و ادب انقلابی ـ بود و بعدها فرق کرد. ولی احتمالاً هنوز روحانیت به تحلیل درستی از این تغییر نرسیده است.
شاید یکی از دلایل آن مخلوط شدن عدهای به ظاهر روحانی در داخل روحانیون باسابقه و فرهیخته بود و رفتار خلاف موازین همین روحانی نماها در طول این سالها چه در مجلس و چه در نهادها و قوای دیگر اثری منفی در برخی اقشار از خود باقی گذاشت و مقام معنوی روحانیت و روحانیهای واقعی را پوشانید.
پی نوشت:
کتاب خاطرات سید محمد خامنه ای، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
منبع:فارس