۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۱۵
عقیق:ابو راجح از شيعيان مخلص شهر حله (يكى از شهرهاى عراق كه در نزديك نجف اشرف واقع شده) و سرپرست يكى از حمامهاى عمومى حله بود، از اين رو بسيارى از مردم او را مى شناختند.
در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام ((مرجان صغير)) بود، به او اطلاع دادند كه ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص) بدگوئى مى كند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند كه در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند كه دندانهايش كنده شد، و زبانش را بيرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ كردند، و بينى اش را بريدند و با وضع بسيار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش سپردند، آنها ريسمان برگردان او كرده و در كوچه ها و خيابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بيرون آمد، و به او صدمه وارد شد كه ديگر نمى توانست حركت كند، و كسى شك نداشت كه او مى ميرد، و بعد فرماندار تصميم گرفت او را بكشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پيرمرد فرتوت است ، و به اندازه كافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى ميرد، بنابراين از كشتن او صرف نظر كنيد، بسيار از فرماندار خواهش كردند، تا اينكه فرماندار او را آزاد كرد.
فرداى همان روز، ناگاه مردم ديدند او از هر جهت سالم است و دندانهايش در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هيچگونه اثرى از آنهمه زخمها نيست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حيران شدند و با تعجب از او پرسيدند:
چطور شد كه اينگونه نجات يافتى و گوئى اصلا تو را كتك
نزدند و آثار پيرى از تو رفته و جوان شده اى؟
ابو راجح گفت: من وقتى كه در بستر مرگ افتادم ، حتى با
زبان نتوانستم دعا بكنم.
و تقاضاى كمك از مولايم حضرت ولى عصر (عج) نمايم، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم، و از آن حضرت درخواست عنايت كردم، و به آن بزرگوار پناهنده شدم، وقتى كه شب كاملا تاريك شد، ناگاه ديدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولايم امام زمان (عج) افتاد، او جلو آمد و دست شريفش را بر صورتم كشيد و فرمود: ((برخيز و براى تاءمين معاش خانواده ات بيرون برو خدا تو را شفا داد)).
اكنون مى بينيد كه سلامتى كامل خود را باز يافته ام .
يكى از وارستگان آن حضرت ، بنام شمس الدين محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گويد: ((سوگند به خدا، من ابو راجح را مكرر در حمام حله ديده بودم ، پيرمرد فرتوت ، زرد چهره و كم ريش و بد قيافه بود و هميشه او را اينگونه مى ديدم ، ولى پس از اين ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر ديدم ، كه گوئى بيست سال بيشتر عمر نكرده است ، آرى او به بركت لطف امام زمان (عج ) اينگونه شاداب و زيبا و نيرومند گرديد.
خبر سلامتى و دگرگونى عجيب او از پيرى ضعيف به جوانى تنومند و قوى شايع شد، همگان فهميدند فرماندار حله به ماءمورينش دستور داد او را نزد او حاضر كنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار ديد قيافه ابو راجح عوض شده ، و كوچكترين اثر آن زخمها در بدن و صورتش نيست ، ابوراجح ديروز با ابوراجح امروز، از زمين تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تكان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثير قرار گرفت ، كه از آن پس با مردم حله (كه اكثر شيعه بودند) عوض شد.
او قبل از آن جريان وقتى كه در حله به جايگاه معروف به مقام ((مقام امام - عليه السلام -))مى آمد، به طور مسخره آميزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مكان شريف توهين كند، ولى بعد از آن جريان به آن مكان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را ناديده مى گرفت ، و به نيكوكاران آنها نيكى مى كرد، در عين حال عمرش كوتاه شد و بعد از اين جريان چندان عمر نكرد و مرد. (1)
خدايا تو را به وجود مبارك چهارده معصوم - عليه السلام - كه در اين كتاب قطراتى از اقيانوس فضائل آنها آمده ، و تو را به وجود مبارك حضرت ولى عصر عج ) سوگند مى دهم ، نام ما را در طومار شيعيان مخلص آن ثبت كن ، و شفاعت آنها را در دنيا و آخرت ، نصيب ما گردان .
پی نوشت:
1-بحار الانوار، ج 52 ص 70 و 7
منبع:جام
211008