۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۱۱
عقیق: هر
انسان دارای اندیشه و قدرت تفکری، شاید به کرات در زندگی و البته ذهن خود، پرسش از
عدل خدا و چگونگی اجرای آن در میان مخلوقات و بشر داشته است؛ گاه وقوع برخی پدیده
ها رنگ و صبغه این سوال را در ذهن پررنگ تر کرده و آن را کنجکاو به گرفتن پاسخ؛
-مانند نوع زندگی افراد یا عمر آنها- در خصوص یکی از این مصادیق با حجت الاسلام عبدالحسین مشکانی،
رییس موسسه علمی فرهنگی بهداشت معنوی گفتگویی انجام داده ایم که از نظرتان می گذرد:
در اعتقادات اسلامی عدل به عنوان یکی از ارکان
اصلی دین و اصول آن برشمرده شده است؛ اما از سوی دیگر ما شاهد تفاوت های آشکاری
میان افراد بشر و نوع زندگی ها هستیم، به عنوان مثال گاه مشاهده می کنیم، فردی در
کمال صحت و سلامت و خوشی و آسایش و رفاه عمری طولانی را سپری کرده و سپس از دنیا
می رود اما از سوی دیگر جوانی ناکام که حتی شرایط رفاه و آسایش را در زندگی خود
تجربه نکرده است، مرگ او را می رباید و از دنیا کوچ می کند در حالی که به اصطلاح
عامیانه خوشی و لذتی در زندگی ندیده و حظّی نبرده است؛ این دو مساله و به طور کلی
تفاوت هایی که در دنیا میان انسان ها دیده می شود، چطور با عدل خدا قابل جمع است؟
ببینید
ابتدا در پاسخ به این پرسش باید به چند نکته اساسی توجه داشته باشیم؛ نخست اینکه
اساسا عدالت به معنای اعطاءُ کلِ ذی حقٍ حقُهٌ است به عبارت گویاتر عدالت یعنی حق
هر کسی را به خودش دادن. اگر به این سخن نیک بنگریم به این نتیجه خواهیم رسید که
هر حقی در برابر یک وظیفه ای به وجود می آید. یعنی هنگامی که من وظیفه ای را به انجام
رساندم صاحب حق می شوم و طرف مقابل باید حق مرا بپردازد بنابراین کسی که وظیفه ای
به او محول نشده یا وظیفه محوله را انجام نداده یا اینکه اصلا در جایگاهی نیست که
وظیفه ای را انجام دهد حقی نیز ندارد و نمی تواند به بهانه مساوات و برابری دم از
دریافت حق و رعایت عدالت بزند. مثل کارگری که سر گذر خوابش ببرد و مدعی شود مانند
کارگر دیگری که سر کار رفته باید حقوق دریافت کند یا اینکه کارگری مدعی شود باید
مانند یک مهندس حقوق دریافت کند.
دوم
اینکه اساسا عدالت به معنای برابری نیست. با همان تعریفی که گفته شد به نیکی روشن
است که عدالت با توجه به وظیفه و با توجه به قابلیت صاحب حق تعریف می شود. مثال
مشهوری که در این باره وجود دارد به خوبی گویای این نکته است. فرض کنید طفلی چند
ماهه با جوانی 20 ساله و پیرمردی 90 ساله حق خوراک دارند. اگر عدالت به معنای
برابری باشد باید به هر سه نفر ایشان شیرخشک بدهیم و یا اینکه به هر سه ایشان مثلا
چلوگوشت بدهیم. به روشنی پیداست در اینگونه مواقع مساوات و برابری رعایت می شود
اما عدالت این نیست عدالت این است که بچه شیرخواره را شیر بنوشانیم جوان را چلوبره
و آن پیرمرد را نیز غذای درخور دندان او.
نکته
سوم اینکه سعادت کامل انسانی لزوما یک سعادت صرفا دنیوی نیست و نیز سعادت دنیوی هم
صرفا در آسایش و بهره مندی به دست نمی آید. در واقع سعادت به معنای رضایتمندی
انسان از رابطه خود با خویشتن، رابطه خود با خداوند و رابطه خود با غیر به دست می
آید. برآیند این سه که شدیدا تحت تأثیر رابطه انسان با خداست، سعادت دنیوی انسان
را رقم می زند.
چهارم
اینکه هدف از خلقت انسان در یک کلمه و با عبارت روشن و گویا این است که دنیا را
پلی بسازد برای تعالی و بزرگ شدن روحش. روح انسانی در این دنیا تنها برای بزرگ شدن
آمده است و با توجه به ظرفیت های انسانی، نوع بزرگ شدن و تعالی روح انسان ها
متفاوت است.
و
بالاخره نکته آخر اینکه انسان فقر محض الی الله است. خلقت او و پای نهادنش از دیار
عدم به دیار وجود، خود از سرفضل الهی و غلیان فیض الهی است که او را به وجود آورده
است. این چنین موجودی هیچ حقی بر گردن فیاض ندارد تا نوع زندگی دنیوی را از خداوند
طلبکار باشد و در صورت احساس نقص عدالت او را زیر سوال ببرد.
به عنوان مثال شخصی که معلول به دنیا آمده است، نباید چرا در خلقت اینچنینی وجود خود بیاورد؟
خیر،
چرا که فرد معلول حتی اصل زندگی را نیز از خداوند طلبکار نبود چه رسد به اینکه
سلامت و عدم معلولیت را طلبکار ساحت ربوبی او باشد. همان اندازه که خداوند او را
از دیار عدم به وجود آورد و از دیار جمادیت به نبات بودن رساندش و از نبات بودن به
حیوانیت ارتقاء اش داد و بالاخره در جرگه مخلوق برگزیده الهی یعنی انسانیت قرار
گرفت خود لطفی است کامل و شامل که انسان بدون اینکه صاحب حقی باشد بدان دست یافته
است. صرف الوجود فیض و هدیه ناب الهی است که انسان در هر حالتی و هر وضعی از زندگی
باید شکرانه آن را به جای آورد که البته نتواند چنین کرد.
بنابراین،
انسان فقیر محض الی الله در درجه اول هیچ حقی بر گردن الهی ندارد -هر چند خداوند
با حکمت و فیاضیت بی کران خود حقوقی را برای او مشخص کرده است- تا نقص دنیوی را
دلیلی بر عدم عدالت او قلمداد کند. وانگهی نقص هایی که انسان ها تصور آن را دارند
گاه موجب می شود تا شرایط برای رشد و تعالی روح آنها مهیاتر شود و این نقص خود تبدیل
به یک نعمت بارز الهی شود.
از
سوی دیگر برخی آسایش ها و نعمت های ظاهری الهی که درون سنت امهال الهی (مهلت دادن)
به برخی از غیر نیکوکاران داده می شود از آن جهت که در راستای کمال و بزرگ شدن روح
آنها نیست خود تبدیل به نقمتی می شود که تنها ظاهرش نعمت است و جز خسران دنیوی و
اخروی برای انسان به بار نمی آورد.
جوانی
که مدت کوتاه زندگی خود را در رنج و سختی می گذراند اگر رنج و سختی را پلی برای
بزرگ شدن روح خود قرار دهد، بزرگ برنده عالم هستی است و با رفتن از این دنیا نیز
زندگی سعادتمندانه و ابدی خود را آغاز می کند و به زودی در دامان فضل الهی قرار می
گیرد.
البته
کسان دیگری که زندگی طولانی دنیوی دارند نیز بسته به استفاده خودشان از ظرفیت های
به وجود آمده در دنیای مادی می توانند به سعادت اخروی و یا شقاوت آن دست یابند. با
این نگرش به خوبی روشن می شود که نه زندگی سخت دنیوی به تنهایی می تواند نشانه
سعادت و شقاوت کامله باشد و نه زندگی طولانی در آسایش دنیوی این علامت را به همراه
دارد.
اینها
ظرفیت هایی هستند که خداوند حکیم علیم و بدون هیچ چشم داشتی به انسان ها عطا
فرموده تا از آنها در این زندگی کوتاه مادی برای بزرگ شدن روحشان بهره جویند و
زندگی ابدی خودشان را سامان دهند.
منبع:شبستان
وجود خداوند براي هر كسي يجور مشخص هست با افتادن اتفاقاتي كه در زندگي انسانها مي افتد .
براي شناختن خدا بايد اول خودمان را بشناسيم
كار به هيچ دين و اييني نداشته باش دوست عزيز هر چيزي كه ميبيني از قدرت خداست
چطور ممکنه همچین چیزی هر شخص فقط یک بار به دنیا بیاد اونم هرکسی تو یه مقامی و بعد فقط با اعمال همون زندگی کوتاه مدت سنجیده بشه
چطور یک انسان در دریافت نعمت ها تو همین یک دنیایی که مد نظر روحانیون هست بدون نشون دادن هیچ اعمال قبلی ارجعیت و برتری داده میشه به انسان دیگه
1-اگر پدر و مادری فرزند خود را در سختی بزرگ کنند و به فرزند ظلم کنند در حالی که توانایی ساخت زندگی بهتر رو دارند ایا گناهکار نیستند؟ایا فرزندشان این حق را ندارد که از پدر و مادر خود بخاطر کاری که با او کرده اند ناراحت باشد؟
حال جای پدر و مادر را با خدا و فرزند را با انسان عوض کنید.
2- همه میدانیم که خدا رحمان و رحیم هست پس ایا میتوان گفت خدا کسی را آفریده که شکنجه اش کند؟ شما گفتید همین که خدا کسی را انسان نموده کافیست ولی از حالات انسانی یکی هم خودکشی است که انسان بعضی اوقات به حددی رنجیده میشود که اقدام به پایان زندگی خویش میکند و به عبارتی دیگر نمیخواهد زندگی کند و انسان باشد پس با این تعاریف ایا خدا فقط او را آفریده تا شکنجه کند؟
یک میگن معلول همین که خدا اونو به این دنیا آورده از سرشم زیاده و نباید گله کنه که چرا اینطوریم من پس چرا اکثر انسان ها سالم آفریده میشن چه تمایزی مگر در انسان بودن هست که یکی سزاوار تر باشه نسبت به دیگری