۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۲۳
سر در گم سرّ سحرم مادر گلها
دل مرده ی اسرار درم مادر گلها
ای محور اصل همه ی عالم وآدم
ای هاله ی احساس وکرم مادر گلها
هم اسوه ی مهر و مدد و گوهر علمی
هم سوره ی طاهای حرم مادر گلها
علامه دهری وسراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گلها
در معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گلها
ای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گلها
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/node/34833
ما را از بروزرسانی خود آگاه
و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir
یا علی
بی مزاری و ولی این همه زائر داری
این همه نوکر درباری و شاعر داری
خاک نعلین تو بنشسته به آئینه ما
چه ضریحی توبناکرده ای درسینه ما
نورخورشیدتویی روشنی ماه تویی
به خدا ذکر «توکلت وعلی الله»تویی
درنجابت مثل و شهره ی دریا هستی
برعلی و پدرت ام ابیها هستی
نوری و نور خدا در بدن هستی زهرا
درحقیقت تو خود پنج تن هستی زهرا
آمدم تا که کمی جرعه ی آهم بدهی
آمدم باز در این خانه پناهم بدهی
آمدم مست شوم با نفس مادریت
نوکر حلقه به گوش پسر آخریت
گوهر ناب رسد فاطمه ازهرسخنت
جیره خور کرده مرا سفره ی خان حسنت
گل فقط از قِبَل باغ تو دیدن دارد
مدح زهرا و علی ، به ، چه شنیدن دارد
دل مسیحا شده به آن نفس حیدریت
مرده احیا شده با آن دم پیغمبریت
چارده نور سراسر همه تکثیر تو بود
چارده آینه در آینه تصویر تو بود
چارده شاخه گل یاس به گلزار توبود
چارده نور تماما همه تکرار تو بود
چارده مرتبه چون ماه منور شده ای
چارده بار در آئینه مکرر شده ای
تو فقط در دوجهان این همه منصب داری
تاج و سر دوشی استادی زینب داری
عرش روشن شده با گوشه ای از لبخندت
برده آزاد شده با نخ گردن بندت
درستایش تو صمیمانه سزاوارتری
همسر حیدری و از همه کرار تری
آنقدر بر همه اسرار خدا آگاهی
مانده ام بنده ای یا فاطمه «وجه الله» ی
بی ولای تو که عشق علوی کامل نیست
هرکه دیوانه نام تو نشدعاقل نیست
راه تو راه نجات است خدا می داند
نام تو آب حیات است خدا می داند
(مجیدقاسمی)
در این شعر نقطه به کار نرفته است
آوای دل
در سَرَم آوای دل ، در دل ولی سودای سَر
درد گاهی درد دل گردد و گاهی درد سر
دل گرو دادم دمادم در رَهِ آلودگی
داده ام عمری سَرَم را ، در رَهِ آوارگی
حال در راهِ دلارامم همی دل داده ام
سَر حلال سرور آهو مرامم کرده ام
دورهٔ سرمای دوریِ گُلم سَر می رسد
موسم وصلِ دل و گرمای همسر می رسد
می رسد حوّای حوری مسلکِ الماس رو
گردم آدم در گِلِ هر گامِ در احساس او
می رسد اُسطوره مِهر و مرام و سادگی
سرور و سالار و صَدرِ وادیِ دلدادگی
اسم او هر دم دوای دردِ حسّ و حال ما
رسم او همواره گردد هادی اعمال ما
می رسد طاووس والاگوهر طوطی کلام
می دهد کوی و محل، کوه و کمر، او را سلام
طول راه لاله ام را ، رعد آسا می دوم
مرگ هم گر سر رسد ، والله او را می درم
دور ، دورِ می گساری گردد و آسودگی
سر رسد هول و هراس و دوره آلودگی
می رسد گاهِ عروسی ، گاهِ دامادی و سور
هِلهِله ، هورا ، دُهُل ،گردد حسود همواره کور
حکم اگر دل گردد و ، حاکم اگر دلدار ما
حال ما همواره گردد همدم و همکار ما
سروده : بابک حادثه