۳۰ دی ۱۴۰۳ ۲۰ رجب ۱۴۴۶ - ۲۷ : ۱۲
عاقبتی همچون بنی اسرائیل
امّا
نقل اوّل؛ وقتی امام حسین (ع) با عبدالله ابن عمر روبهرو شد و او امام
(ع) را نصیحت کرد، حضرت (ع) در پاسخ او فرمودند: «یَا أَبَا عَبْدِ
الرَّحْمَنِ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ
تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ
مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ» ای اباعبدالرحمان! آیا از پستی دنیا نزد
خداوند خبر نداری که سر یحیی فرزند زکریا را به یکی از نابهکاران بنی
اسرائیل هدیه دادند؟! حضر ت(ع) تا اینجا اشاره کرد به اینکه سر ما را هم در
این راه میبرند. «أَ مَا تَعْلَمُ» آیا نمیدانی، «أَنَّ بَنِی
إِسْرَائِیلَ کَانُوا یَقْتُلُونَ مَا بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى
طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِینَ نَبِیّاً» که بنی اسرائیل در فاصله میان طلوع
فجر و طلوع خورشید، 70 پیغمبر را کشتند، « ثُمَّ » و پشیمان هم نشدند،
«یَجْلِسُونَ فِی أَسْوَاقِهِمْ» و به دنبال کسب درآمد به بازار رفتند،
«یَبِیعُونَ وَ یَشْتَرُونَ»، کاسبی میکردند، «کَأَنْ لَمْ یَصْنَعُوا
شَیْئاً»، گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است! کأنّ هیچ کاری نکردهاند، چیزی
نشده و آب از آب تکان نخورده است، «فَلَمْ یُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» و
خدا نیز آنها را فوراً به عذاب گرفتار نکرد؟! اینطور نشد که خدا، بهخاطر
این اعمال خلاف و این بیدینی عجله کند و آنها را سریع به سزایشان برساند،
«بَلْ أمهَلَهُم» بلکه به آنها مهلت داد، «وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ
أَخْذَ عَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ»(1) و بعد از چند سالی، تمامشان را مقتدرانه
عذاب کرد.
سنّت خدا سوخت و سوز ندارد!
اینکه
حضرت (ع) اشاره دارد به این که اینها این کارها را کردند و بعد هم دنبال
کار خودشان رفتند ـکَأن لَم یَکُن شَیئاً مَذکُوراًـ گویا اصلاً اتفاقی
نیافتاده است، ولی خدا بعد از مدتی آنها را گرفت، «فَلَمْ یُعَجِّلِ» و
عجله نکرد، معنایش این است که سنت الهی دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز
ندارد. حضرت (ع) این سنت الهی را به او گفت و به نوعی به او تنبه داد که
بدان اینها من را میکشند، سرم را هم برای یک فاسق میفرستند، اما خیال
نکنی که خدا اینها را رهایشان میکند. بعد از مدتی آنها را سخت عذاب خواهد
کرد.
کشته شدن، خواری و ذلّت
در یک مورد هم
حضرت (ع) به طور شفاف و صریح عاقبت کار اینها را بیان کردند. همه
تاریخهای معتبر سنی و شیعه، با کمی اختلاف این قضیه را بیان کردهاند که
مردی از اهالی کوفه از مکه برمیگشت که به سرعت خودش را به وطنش برساند. در
بین راه چند خیمه دید. پرسید این خیمهها برای کیست؟ به او گفتند: اینها
متعلّق به حسین بنعلی(ع) است. تا این حرف را شنید، به سمت خیام حسین
(ع)حرکت کرد. گویا او از کسانی بوده که حضرت (ع) را میشناخته است، لذا با
آن اشتیاق به زیارت پسر پیغمبر (ص) رفت. او نقل میکند که من به سراغ خیمه
اختصاصی حسین(ع) رفتم. چون خیمهها متعدّد بود. سراغ آقا را گرفتم. بر حضرت
(ع) وارد شدم. چهرهاش را نگاه کردم. دیدم او یک مردی است که نشانههای
دوران پیری در چهرهاش آشکار شده و مشغول قرآن خواندن است. قرآن میخواند و
همینطور اشک میریزد. اشکهایش از روی گونه و محاسنش میریزد.
عرض
کردم: پدر و مادرم فدایت یا ابن رسول الله (ص)! «جُعِلتُ فِدَاکَ بِأَبِی
أَنْتَ وَ أُمِّی! »، ای فرزند دختر پیامبر! چه انگیزهای شما را به این
بیابان بیآب و علف کشاند؟ چه شد که به اینجا آمدی؟ حضرت (ع) به من جواب
دادند: «إِنَّ هَؤُلَاءِ أَخَافُونِی» این سردمداران حکومت شیطانی، من را
تهدید کردند. «وَ هَذِهِ» از این طرف هم «کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ»، اینها
نامههای اهالی کوفه است که مرا به سوی خویش خواندهاند. حضرت (ع) هم آن
طرف قضیه را گفت و هم این را، هر دو طرف را کنار هم گذاشت. اوّلی اشاره به
جریانی داشتند که در مدینه اتفاق افتاد که ولید ابن عتبه استاندار مدینه
خواست که حضرت با یزید بیعت کند و یزید هم به او امر کرده بود که اگر بیعت
نکرد گردنش را بزن! در همین جلسه حضرت (ع) را تهدید به مرگ کردند. «وَ
هَذِهِ کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ» این هم دعوتنامههای اهل کوفه است. امّا
بدان، «وَ هُمْ قَاتِلِی إِلَّا انْتَهَکُوهُ»؛ همین اهل کوفه من را
میکشند. «فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ وَ لَمْ یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً»
وقتی اینها مرا کشتند و به حرام الهی احترام نگذاشتند، خدا بر اینها کسی را
برانگیزاند «بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِمْ مَنْ یَقْتُلُهُمْ حَتَّى
یَکُونُوا أَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرأهِ».(2) و چنان خدا اینها را ذلیل و
خوار بکند که آنها از کهنهپارهای که زنها در ایام عادت به خود
برمیدارند هم پستتر شوند.