۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۰۰
*اگر موافق باشید گفتوگو را از زمانی آغاز کنیم که با همسرتان آشنا شدید و ازدواج کردید.
سال ۶۳ ازدواج کردم. شاید خیلیها فکر میکنند ازدواج مانع ادامه تحصیل آدم میشود اما قرآن کریم میفرماید ازدواج باعث آرامش میشود. من به همین دلیل زود ازدواج کردم و به همه کسانی که معتقدند برای درس خواندن و ادامه تحصیل به آرامش نیاز دارند توصیه میکنم ازدواج کنند. البته شاید کمی وقت بگیرد و روند تحصیل کند شود ولی مانع ادامه تحصیل نیست.
*خودتان همسرتان را انتخاب کردید یا خانواده؟
مادر بزرگوارم
در مسجد با خانمم آشنا شده بود و ایشان را برایم انتخاب کرد. ملاک اصلی خودم مسجدی
بودن خانمم بود که اتفاقا خواهر یکی از رفقای مسجدیام در آمد.
خیر، فرزند سوم من است. من چهار دختر دارم و یک پسر. آقامحمدرضا فرزند سوم من است.
*با توجه به مشغلههایی که دارید، اصلا وقت میکنید برای همسر و فرزندانتان وقت بگذارید؟
باید برای آنها وقت بگذارم اما حقیقت این است که مشغلههای زیادی دارم. با این حال، از همسرم تشکر میکنم که در نبود من مسئولیت اصلی تربیت بچهها را در منزل بهعهده گرفته و خدا را شکر سربلند بیرون آمده است.
*در سفرهایی که برای تبلیغ میروید خانواده و بچهها را هم همراه خودتان میبرید؟
اگر مقدور باشد سعی میکنم خانواده را همراه خودم ببرم. روند زندگی من یک روند عادی است اما چون هم در دروس خارج فقه حوزه حاضر میشوم، هم در دروس دانشگاه و هم فعالیتهای علمی و تبلیغی، کمتر میرسم با خانواده بیرون بروم.
*انصافا همه اینها را با هم داشتن کار سختی است!
اگر همه اینها با هدف انجام وظیفه و امید بهرحمت الهی انجام شود کار سختی نیست. باید باور داشته باشیم تا حرکت نکنیم خدا برکت نمیدهد و کارها پیش نمیروند. خدا میداند در همه فعالیتهایم به هیچ عنوان نیت مادی نداشتهام. چون معتقدم خدا موارد مادی را تامین میکند.
*در زمینه تربیت بچهها چه؟ بههر حال در دورهای که بهعنوان مبلّغ وارد صداوسیما شدید سرتان خیلی شلوغ بود. آیا از شیوه نویی برای تربیت فرزندانتان استفاده میکنید؟
خیر، معتقدم شیوهای که پدرانمان برای تربیت فرزندانشان استفاده میکردند مناسب است. همین که بچهها افراد متدینی هستند کافی است. البته چند نکته بسیار مهم در تربیت فرزند وجود دارد که نباید از آنها غافل شد؛ اینکه به بچه لقمه حلال و شیر پاک بدهیم. وقتی بچهها در چنین فضای سالمی رشد کنند خدا هم به آنها کمک میکند.
*آقامحمدرضا! تکپسر استاد ماندگاری بودن چه حسی دارد؟
محمدرضا: حس خاصی ندارد. البته عدهای که با آدمهای معروف روابط دارند متاسفانه مغرورانه رفتار میکنند و انتظار دارند همه مردم به آنها احترام بگذارند اما من هیچ ادعایی ندارم.
*معروف بودن پدر سختیهایی هم دارد. درست است؟
اگر منظورتان این است که بهدلیل معروف بودن پدر نمیتوانم راحت در جامعه حضور داشته باشم حق با شماست. وقتی با حاجآقا به حرم میروم نمیتوانم نزدیکش راه بروم یا کنارش بنشینم. چون مردم میآیند و سوالاتشان را از ایشان میپرسند و اصلا مجالی برای حضور من باقی نمیماند. زمانی که در مکه بودیم، فقط در هتل کنار حاجآقا بودم. در مکانهای عمومی ایشان همیشه در اختیار مردم بودند. از طرفی حاجآقا بیشتر ایام سال در تبلیغ و سفرند. البته هر جا باشند معمولا روزی دو بار برای پرس و جو از احوال اعضای خانواده تماس میگیرند.
*میخواهم یک سوال متفاوت بپرسم؛ تا حالا از پدرتان کتک خوردهاید؟
فقط یکبار. هشت سال پیش با خواهر بزرگم جر و بحث میکردم. پدرم خسته و کوفته به خانه آمده بود. متاسفانه عصبانی شدم و روی او دست بلند کردم. پدر هم عصبانی شد و با پا ضربهای به من زد و بعد رفت در اتاق دراز کشید تا کمی آرام شود. البته بعدا آمد و از دلم درآورد و گفت پسرم! خوب نیست پدر روی پسرش دست بلند کند. لحظهای که تو را زدم عصبانی بودم. خلاصه طوری صحبت کرد که از دلم در آمد. من هم در نهایت عذرخواهی کردم و دستش را بوسیدم. حاجآقا بهجز این مورد دعوایی با ما نکرده و تنها به نصیحت کردن اکتفا میکند.
*پس نصیحتهای حاجآقا باعث شد وارد حوزه شوید؟
حاجآقا ماندگاری: من فقط به او گفتم اگر به حوزه بروی، اربابت امام زمان(عج) خواهد بود. حضرت سفرهدار است و اگر کم و کسری باشد خودش جبران میکند.
*یعنی هیچ اجباری در کار نبود و شما با انتخاب خودتان وارد حوزه شدید؟
محمدرضا: هیچ اجباری در کار نبود. با پدرم و چند نفر از روحانیون موفق از جمله حجتالاسلام پناهیان مشورت کردم و بعد از بررسیهای لازم به این نتیجه رسیدم که بهحوزه بروم. راستش را بخواهید وقتی دبیرستان را با دانشگاه مقایسه کردم، گفتم الان که در دبیرستان هستم وضع اینطور است؛ پس دانشگاه چه شرایطی دارد؟ برای همین تصمیم گرفتم به حوزه بروم تا از آسیبها در امان بمانم. فکر میکنم حوزه بهترین انتخاب من بوده. الان دو سالی هست که در حوزه تحصیل میکنم.
*شما که میگویید حوزه بهترین انتخابتان بوده و دانشگاه این اشکالات را دارد، افرادی چون شهید چمران و شهید بابایی که در دانشگاههای بیبندوبار غربی تحصیل کردهاند کار اشتباهی کردهاند؟
خیر، کار اشتباهی نکردهاند. اقتضای آن زمان این بود که افرادی برای فراگرفتن این علوم راهی غرب شوند. البته الان هم در بعضی رشتهها این اقتضا وجود دارد. اگر کشور نیاز داشته باشد باید برای رشد و پیشرفت جامعه این علوم را یاد بگیرند تا به مردمشان خدمت کنند. از حجتالاسلام پناهیان همین سوال را کردم که ایشان جواب دادند با توجه به شرایطی که در جهان اسلام حاکم است، نیاز فعلی جامعه داشتن عالم دینی است. کشورهای اسلامی به یک رهبر نیاز دارند. بنابراین باید این افراد را تغذیه فکری کنیم. وقتی به دروس حوزوی مسلط شدیم و زبان عربی را یاد گرفتیم، میتوانیم به اسلام خدمت کنیم و حقانیت دین اسلام و منویات رهبر معظم انقلاب را به دنیا ابلاغ میکنیم. بهنظر من این کار از دانشگاه رفتن بهتر است. نکتهای که هست این است که من بهدرد دانشگاه نمیخورم و بهترین راه برای من رفتن به حوزه بود.
*به تاثیر دوستان و آشنایان برای ادامه تحصیل در حوزه اشاره کردید. حاجآقا در این زمینه چقدر نقش داشته؟
پدر به من گفت
«خدا نعمت آب، خاک، هوا و... را به تمام بندگانش داده. همه از این نعمات برخوردارند
ولی به بعضی از بندگان نعمات ویژهای اعطا شده. هر پدری وظیفه دارد در حد امکان به
فرزندانش کمک کند. من هم این کار را انجام میدهم. چه به دانشگاه بروی، چه به حوزه
علمیه در هر صورت کمکحالت خواهم بود ولی اگر به حوزه بروی، جایی که من دوست دارم و
انشاءالله خودت هم دوست خواهی داشت کمکهای بیشتر بهسمت تو میآید». تشویق پدر
اینگونه بود. البته بهدلیل مشورتهایم با انسانهای موفق راه طلبگی را انتخاب کردم.
*حاجآقا! از زندگی پدریتان برایمان بگویید.
خانوادهام یک خانواده مذهبی است. پدرم علاوه بر دروس طلبگی، کارگری هم میکرد و زندگی صمیمانهای داشتیم. البته نمیخواهم بگویم ایدهآل بودیم ولی رابطه خوبی داشتیم.
*تعریفتان از ایدهآل چیست؟
بعضیها ایدهآل را بهمعنی مادیات تعریف میکنند که این مد نظر من نیست. تعریف من از زندگی ایدهآل این است که فرد مقید به انجام واجبات، ترک محرمات، انجام مستحبات و ترک مکروهات باشد. اینکه میگویم زندگی ما ایدهآل نبوده ولی زندگی خوبی داشتیم بدین معناست که مقید به ترک محرمات و انجام واجبات بودیم. با این حال معلوم نیست که همه مستحبات را انجام داده و مکروهات را ترک کرده باشیم.
*پس از دوران نوجوانی و جوانی به مسائل دینی مقید بودید؟
در آن دوره سه ویژگی بارز داشتم: اولا درسخوان بودم. ثانیا بهشدت پرانرژی بودم. ثالثا در جریانات اسلامی لیدر و جلودار بودم و حضور فعالی داشتم.
*بنابراین در دوران نوجوانی حسابی شلوغ بودید و اذیت میکردید!
خیر، انرژی زیادی داشتم و زیادی شوخی میکردم ولی سعیام بر این بود که شوخیهایم آزاردهنده نباشد. بهعنوان مثال گاهی اوقات که شهدا تشییع میشدند و مدیر مدرسه اجازه رفتن به مراسم را به ما نمیداد، با بچهها متحد میشدیم و به مدرسه نمیرفتیم. البته درخواستمان را بهصورت منطقی بیان میکردیم و میخواستیم برخی از دانشآموزان اجازه حضور در مراسم تشییع جنازه شهدا را داشته باشند.
*حالا واقعا تشییع جنازه میرفتید؟
بله، میرفتیم. البته بعضی از بچهها میرفتند سینما و به تشییع جنازه نمیآمدند.
*معیار انتخاب دوستانتان چه بود؟ پدر در انتخاب دوستانتان دخالت میکرد؟
مهمترین معیارم برای انتخاب دوست مسجدی بودن فرد بود. بهجرات میگویم شیرینترین دوره زندگیام زمانی بود که با رفقای دوره نوجوانی در مسجد بودیم. مسجدی که من و دوستان به آنجا رفت و آمد داشتیم حدودا یک تا دو کیلومتر از منزل ما در مشهد فاصله داشت ولی امام جماعت مسجد احکام شرعی را آنقدر بهخوبی و زیبایی بیان میکرد که ما با شوق بسیار این مسافت طولانی را طی میکردیم تا به مسجد برسیم. بیان او خشک نبود. در همان مسجد بود که رفقای خودم را پیدا کردم. فضای شاد و جذابی در مسجد داشتیم. هم ورزش میکردیم و هم کارهای فرهنگی انجام میدادیم. در عین حال نماز اول وقت ما قضا نمیشد. هیچ دورهای از زندگی من شیرینیاش به آن دوره نمیرسد. امروز وقتی میبینم نوجوانان بهجای اینکه به مسجد بروند، به کارهایی مثل بازیهای رایانهای میپردازند افسوس میخورم و میگویم ای کاش آنها فضای مسجد را درک میکردند.
*به نظرتان مساجد امروز هم جاذبه دارند؟
قبول دارم که در شرایط فعلی حضور نوجوانان و جوانان در مساجد بهخاطر عملکرد نامناسب بعضی از هیات امناها چندان مناسب نیست ولی برای اینکه این وضع درست شود باید کاری کرد. این جمله را که میگویم از خودم است. بنویسید قال الماندگاری: «لکل انسان قلقٌ/ هر انسانی قلقی دارد». باید متولیان مساجد قلق و شیوه ارتباط با جوانان امروزی را پیدا کنند. مثلا خادم مسجد به ما کلید میداد تا در فضای مسجد بازیگوشی کنیم ولی در عین حال اگر خادم خریدی داشت یا کمک میخواست برایش انجام میدادیم. یا اگر امام جماعت مسجد کاری از ما میخواست بهسرعت انجامش میدادیم تا دلش را بهدست بیاوریم. در مقابل اگر میخواستیم از فضای داخلی مسجد برای کشتی گرفتن و بازی استفاده کنیم خیلی راحت به ما اجازه میدادند.
*چطور شد که تصمیم گرفتید وارد حوزه علمیه شوید؟ فضای نوجوانی در انتخابتان تاثیر داشت؟
در دبیرستان در رشته ریاضی درس میخواندم. درسم خوب بود و با معدل ۱۷ دیپلم گرفتم. یکسالی که برای انتخاب رشته دانشگاه فرصت داشتم با چند نفر از حوزویون مشورت کردم. بهترین مشورت را یک طلبه به من داد و گفت هر کاری میخواهی بکنی، سه نکته را در نظر داشته باش: اول اینکه استعدادت در چه زمینهای است. دوم اینکه شرایطت چگونه است. سوم اینکه جامعه و خودت به چه چیزی نیاز دارد. من این سه مورد را در نظر گرفتم و به حوزه علمیه رفتم. خدا را شکر 10 سالی را که طلبهها برای خواندن دروس سطح یک و دو طی میکنند در هفت سال خواندم. البته دو سال آن را در جبهه بودم. معتقدم رعایت مسائلی که در این گفتوگو بیان کردم میتواند رازهای ماندگاری افراد در جامعه و مومنین باشد. از خدا میخواهم این توفیق را به من عطا کند.
اصلا پشیمان نیستم!
حجتالاسلام ماندگاری در پایان گفتوگو به چند سوال ویژه و کاملا شخصی پاسخ میدهد که بخشی از آنها در زیر آمده است.
*از اینکه درس طلبگی خواندهاید پشیمان نیستید؟
اصلا پشیمان نیستم. اتفاقا خوشحالم که برای اهل بیت(علیهمالسلام) تبلیغ میکنم.
*اگر یکبار دیگر بهدنیا بیایید باز در ۲۰ سالگی ازدواج میکنید؟
بله، از اینکه در آن سن ازدواج کردم و پنج فرزند دارم خوشحالم.
*چه چیزی ناراحتتان میکند؟
اگر آنگونه که باید باشم وظیفهام را انجام ندهم- چه بهعنوان مرد خانواده و چه بهعنوان مبلّغ- ناراحت میشوم.
*خانوادهتان چه کار باید بکنند تا خوشحال شوید؟
وقتی تکلیفشان را انجام دهند خوشحال میشوم.
*نظرتان در مورد شهرت چیست و از اینکه به شهرت رسیدهاید خوشحالید؟
اگر شهرت برای رضای خدا و رفع مشکلات مردم باشد خوب است وگرنه گاهی اوقات آفات شهرت از برکاتش بیشتر میشود.
*علاقه شخصیتان چیست؟
تلاوت قرآن و خواندن روایات.
*روزانه چند ساعت میخوابید؟
الان که سنم کمی بالا رفته بدم نمیآید روزی هفت الی هشت ساعت بخوابم.