۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۷ : ۰۲
عقیق:حضرت آیتالله سبحانی در نوشتاری قضا و قدر و سئوالات مربوط به آن را از نگاه حضرت امیرمومنان علی(ع) تشریح کردهاند.
متن نوشتار این مرجع تقلید به شرح ذیل است.
در ميان مشركان مكه و اكثر نقاط شبه جزيره، انديشه جبر، اختيار و اينكه آيا انسان در كارهاى خود مختار است يا مجبور، كمتر مطرح بود، زيرا انديشيدن در مورد شيوه كار انسان، كه آيا رنگ اختيار دارد يا جبر، از آنِ محيط هاى علمى و فلسفى است كه براى اين نوع بحثها انگيزه دارند، اما در محيط هاى يادشده چنين انگيزهاى در ميان اكثريت آنها وجود نداشت. تنها اقليتى از آنان شرك خود را از طريق مشيت الهى توجيه مى كردند كه وحى الهى آن را از آنها چنين نقل مى كند:
«سَيَقولُ الّذين أشْرَكوا لو شاء اللَّهُ ما أشْرَكنا و لا آباؤنا...(1)».
كسانى كه شرك ورزيدند، خواهند گفت كه اگر خدا مى خواست، نه ما و نه نياكان مان شرك نمى ورزيديم.....
و در آيه ديگر، برخى از گناهان را از اين راه توجيه مى نمودند چنان كه مى فرمايد:
«و إذا فَعَلوا فاحِشَةً قالوا وَجَدْنا عليها آباءَنا و اللَّه أمَرَنا بِها قل إنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحْشاءِ أتَقولونَ على اللَّه ما لا تعلمونَ(2)».
آنگاه كه عمل زشتى انجام مى دهند، مى گويند پدران ما نيز چنين بودند و خدا نيز به آن امر كرده است، بگو خدا هرگز به كار زشت فرمان نمى دهد، آيا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟
معاويه بن ابى سفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مى جست و مى گفت: خلافت او تقدير الهى است.
اما اين نوع توجيه ها فراگير نبود، بلكه تنها در ميان برخى از آنها جوانه مى زد، ولى پس از رحلت پيامبر گرامى(ص) و مهاجرت احبار يهود به مدينه و نقاط ديگر، دو مسأله كه از خصايص آيين احبار يهود است، مطرح گرديد:
1.تشبيه يا تنزيه.
2.جبر يا اختيار.
بازيگران اصلى اين نوع مسايل «كعب الأحبار» و امثال او بودند و متأسفانه گروهى از مسلمانان از روى خوشبينى، انديشه هاى آنان را اسلامى تلقى كرده و آنها را در ميان مردم رواج دادند.
غالباً خلفا و زمامداران وقت، نسبت به اين مسايل آگاهى نداشتند و در موقع سؤال، با آنها با خشونت رفتار مى كردند. اينك يك نمونه:
عبداللَّه بن عمر نقل مى كند: مردى نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا عمل جنسىِ زشت به تقدير خداست؟ ابوبكر در پاسخ گفت: بلى. از آنجا كه سؤال كننده آن را برخلاف فطرت تلقى كرد بار ديگر سؤال كرد و گفت: آيا صحيح است كه خدا چيزى را براى من مقدر سازد آنگاه مرا به خاطر آن كيفر دهد؟
ابوبكر سخت فرو ماند و ناراحت شد و با خشونت گفت: اى فرزند زن بدبو! اگر كسى در اين مجلس بود، فرمان مى دادم بينى تو را بشكند و خرد كند(3)!
تقدير؛ به اين معنى كه هر نوع اختيار را از انسان سلب كند، با تكليف و بعداً هم كيفر سازگار نيست. اما چه مى توان كرد؟ تبليغات يهود مسأله را آنچنان جا انداخته بود كه هيچكس نمى توانست تقدير الهى را به همين معنا انكار كند. هرچه زمان پيش مى رفت، مسأله قضا و قدر، مساوى با جبر و سلب اختيار در ميان مسلمانان گسترش پيدا مى كرد و جزء عقايد اسلامى به شمار مى رفت و نظام اموى بسيارى از كارهاى زشت وخلاف عدل را از اين راه توجيه مى كرد؛ مثلاً معاويه بن ابى سفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مى جست و مى گفت: خلافت او تقدير الهى است(4).
حتى هنگامى كه عمر بن سعد مورد بازخواست قرار گرفت و بزرگان اسلام او را بر قتل سبط پيامبر نكوهش كردند، او در پاسخ گفت: من با پسر عموى خود حسين(ع) اتمام حجت كردم ولى او سخن مرا نپذيرفت و آنچه نبايد بشود شد و اين كارها از جانب خدا مقدر شده است(5).
هرچه زمان پيش مى رفت مسأله قضا و قدر عمق بيشتر پيدا مى كرد و جزء ضروريات دين اسلام شمرده مى شد. حتى در رساله هاى كوچك كه احمد بن حنبل و شيخ طحاوى نوشته اند، قضا و قدر جزء اصول دين به شمار رفته است؛ مثلاً احمد بن حنبل چنين مى نويسد:
«خدا درباره بندگانش فرمان داده و از آن نمى توانند تجاوز بكنند. آنان به سوى آن تقديرى كه براى آن آفريده شده اند روانه هستند».
سپس مى گويد:
«زنا و دزدى و مى خوارگى و كشتن و خوردن مال مردم و همه گناهان با تقدير الهى صورت مى گيرد و هيچ كس در اين مورد حجتى در برابر خدا ندارد بلكه حجت، از آنِ اوست(6)».
در چنين گير و دار و طوفان پيامدهاى مسأله قضا و قدر، اميرمؤمنان قد برافراشت و در عين تأييد اعتقاد به قضا و قدر، هر نوع پيامد بد را از آن بر طرف كرد، اما با بيان هاى گوناگون.
* نهى از انديشيدن به قضا و قدر
اميرمؤمنان درباره قضا و قدر در حد توانِ پرسشگران به بحث و مناظره مى پرداخت و تا استعداد طرف را نمى سنجيد، لب به سخن نمى گشود؛ مثلاً در موردى، طرف تصوّر مى كرد كه اعتقاد به قضا و قدر با عدل الهى و اختيار انسان سازگار نيست و اين مطلب را با آن حضرت در ميان نهاد. امام(ع) در پاسخ او اين سه جمله را فرمود:
1.«طريقٌ مظلمٌ فلا تَسْلِكوه»: راه تاريكى است آن را نپي ماييد.
2.«و بحرٌ عميقٌ فلا تَلِجُّوه»: و درياى ژرفى است در آن پا نگذاريد.
3.«و سِرٌّ اللَّه فلا تتكَلِّفوه»: و رازى خدايى است خود را براى فهميدن آن به زحمت نياندازيد(7).
در اين مورد حضرت افراد كم ظرفيت و كم استعداد را از بازخوانى قضا و قدر بازمى داشت، زيرا مى دانست كه هر چه بگويد مخاطب توان درك واقعيت را ندارد.
* قضا و قدر به معنى امر و نهى الهى است
در موردى ديگر كه طرف از استعداد متوسطى برخوردار بوده، امام(ع) به تبيين آن پرداخته و آن را به امر و نهى الهى تفسير كرده است. امام هادى(ع) در رساله اى كه در مورد رد جبر امويان و تفويض معتزليان نوشته است، گفت وگوى امام(ع)را در آن رساله چنين نقل كرده است: هنگامى كه اميرمؤمنان(ع) از جنگ صفين به سوى كوفه بازمى گشت، مرد سالخورده اى برخاست و از آن حضرت در مورد قضا و قدر چنين پرسيد:
مرد سالخورده: آيا اين كه ما از عراق به سوى شام روانه شديم و با دشمن نبرد كرديم و اكنون نيز از شام به كوفه بازمى گرديم آيا اين هر دو در قلمرو تقدير خدا بوده است يا نه؟
اميرمؤمنان: بدان هيچ تپه اى را بالا نرفتيد و از هيچ سراشيبى فرو نيامديد، مگر اين كه به تقدير الهى وعده است.
مرد سالخورده: اكنون كه چنين است، پس من كارى نكرده ام، اجر و مزدى ندارم، چون عمل من بيرون از اختيار من بوده است و اين قضا و قدر است كه مرا برده و بازآورده است.
اميرمؤمنان: شگفتا! شايد گمان كرده اى كه قضاى قطعى و قدر حتمى در كار بوده است.
مرد سالخورده: چگونه مى تواند چنين نباشد در حالى قضا و قدر ما را به مقصد سوق داده و دوباره به وسيله تقدير الهى باز گشتيم و مسلّماً جايى كه نيروى غيبى ما را ببرد و بياورد، اجرى براى ما مقدّر نخواهد بود.
اميرمؤمنان: اگر آن چه مى گويى درست و استوار باشد، پاداش و كيفر از ميان مى رود و تشويق و تهديد بى معنى مى شود. خداى بزرگ با دادن اختيار به بندگان خويش آنها را از كارهاى زشت باز داشته است و به كارهاى نيك فرمان داده و كارى سخت از آنها نخواسته است و در برابر كار اندك پاداش بسيار داده است و تا حال كسى او را از روى ناتوانى نافرمانى نكرده است و نيز كسى از روى ناچارى و بيرون از اختيار از او فرمان نبرده است. او پيامبران را براى بازى نفرستاده و كتابهاى آسمانى را بيهوده فرو نفرستاده است و آسمان و زمين و آنچه در آنهاست، از روى پوچى آفريده نشده است. اين؛ گمان افراد بىدين است؛ واى بر كافران از آتش دوزخ(8)!
مرد سالخورده از بيان حضرت اظهار رضايت نمود و اشعارى در مدح امام سرود(9).
1.اگر از نقطه اى كه خطرخيز و آسيبپذير است به سرعت بگذرى، نجات مى يابى.
2.اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مى شوى.
ريشه هاى انديشه اين مرد سالخورده را بايد در تبليغات احبار يهود آن زمان و حكومت هاى ناآشنا با معارف اسلام جستجو كرد. آنان سرنوشت را به عنوان عامل خارج از اراده و اختيار انسان تصور مى كردند كه در حقيقت فعّال ما يشاء در زندگى انسان است. اگر سرنوشت را چنين تفسير كنيم چنان كه امام(ع) فرمود، فرستادن پيامبران و فرو فرستادن كتابهاى آسمانى و دانش هاى تربيتى، همگى لغو و بيهوده خواهد بود. ديگر نبايد در مورد نكوهش نافرمانان و ستايش فرمانبران سخن گفت؛ زيرا هيچ يك از آنان واجد اختيار نبوده و ناخواسته به آن سو كشيده شده اند.
*تبيين سرنوشت در ديگر سخنان امام
اگر اميرمؤمنان(ع) برخى را از انديشيدن در قضا و قدر بازداشت و يا آن مرد سالخورده را به گونه اى توجيه كرد كه پيامدهاى قضا و قدر در ذهن او جاى نگيرد، در گفت وگوى سوم با فرد متخصص در اين مسايل پرده از سيماى حقيقى سرنوشت برداشت. و اگر در اين مورد به بيان امام خوب بينديشيم، واقعيت سرنوشت را خوب درك خواهيم كرد و آن اينكه:
گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مى كنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مى كنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اين كه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر مي گسارى مىكنند، اگر اموال مردم را غارت مى كنند و يا به فحشا كشيده مى شوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند، سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانه اى است
امام(ع) از راهى مى گذشت. به ديوارى رسيد كه در حال فرو ريختن بود، با سرعت از كنار آن عبور كرد و شيوه رفتن خود را دگرگون ساخت كه مبادا ديوار فرو بريزد و او زير آن بماند. در اين هنگام مردى به امام(ع) اعتراض كرد و گفت: «أتَفِرُّ من قضاءِ اللَّهِ يا على؟»: اى على! از قضا و قدر الهى مى گريزى؟ حضرت در پاسخ فرمود: »أفِرُّ من قضاءِ اللَّه الى قدر اللَّه«(10): من از يك سرنوشت به سرنوشت ديگر فرار مى كنم.
سخن فرد نخست نمايانگر قضاوت نوع مردم آن زمان درباره سرنوشت است، آنان تصور مى كردند كه خدا يك تقدير بيش ندارد و بايد در برابر آن تسليم شد و در كنار ديوار شكسته نشست، يا به آرامى از كنار آن گذشت؛ اگر هم فرو ريخت و انسان را كشت اشكالى ندارد.
1.اگر از نقطه اى كه خطرخيز و آسيب پذير است به سرعت بگذرى، نجات مى یابى.
2.اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مى شوى.
هر دو تقدير الهى است ولى اختيار در دست انسان است كه كدام يك را بپذيرد. اينجاست كه مى توان در عين اعتقاد به قضا و قدر، مختار و آزاد بودن انسان را نيز تصور كرد و به آن اعتقاد ورزيد.
انسانى كه از نوشيدن شراب پرهيز كند، تن سالم خواهد داشت و انسانى كه آلوده به مى گسارى شود، كبدى بادكرده خواهد داشت و هر دو قضا و قدر الهى هستند، ولى كليد انتخاب آنها در دست خود انسان است. بنابراين هيچ يك از افعال و كردارهاى ما دور از مشيت الهى نيست زيرا به تصريح قرآن: »و ما تَشاؤونَ إلاّ أن يَّشاءَ اللَّه....(11)». ولى در عين حال بايد متعلّق مشيت الهى را به دست آورد. مشيت الهى بر اختيار و آزادى بشر تعلق گرفته، بنابراين آنچه مقدر است اين است كه انسان هر كارى را كه انجام می دهد، از روى اختيار و آزادى انجام مى دهد بنابراين مذهب حق، مذهب ميانه اى است ميان مذهب جبرى گرى كه براى اختيار و آزادى انسان ارزشى قائل نيست و ميان مذهب معتزله كه افعال انسان را از قلمرو قضا و قدر بيرون برده اند و در حقيقت انسان را خدايى ديگر تصور كرده اند. ولى ما به پيروى از آيات الهى و گفت و گوهاى پيشوايان معصوم معتقديم كه هر كارى كه بشر انجام دهد، طبق مشيت و اراده الهى است اما متعلق اراده بارى تعالى مجرد صدور فعل از ما نيست، بلكه صدور فعل از روى اراده و اختيار و آزادى ماست. بنابراين اگر جبرى در كار باشد، ما مجبور به اختيار و آزادى هستيم.
نفى آزادی براى كسب آزادى
گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مى كنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مى كنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اينكه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر مي گسارى مى كنند، اگر اموال مردم را غارت مى كنند و يا به فحشا كشيده مى شوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانه اى است. به قول شاعر:
ديوانگى است قصه تقدير و بخت نيست
از بام سرنگون شدن و گفتن اين قضاست(12)
و مولوى براى ابطال جبر )كه متأسفانه در برخى از اشعار خود او نيز جوانه زده است( داستانى را نقل مى كند كه خلاصه آن اين است:
روزى مردى وارد باغ شخص ديگرى شد و از ميوه هاى باغ می خورد كه ناگهان صاحب باغ رسيد و او را در اين حالت ديد. از او پرسيد كه اينجا چه مى كردى؟ گفت: قضا و قدر الهى مرا به اينجا آورد تا از ميوه هاى باغ شما بخورم. صاحب باغ نيز فوراً او را دستگير كرد و به درختى بست و با چوب او را مى زد. وقتى كه مرد دزد اعتراض مى كرد به او مى گفت: قضا و قدر مرا به اين كار واداشته است و من از خود اختيارى ندارم. آنگاه مرد متجاوز از شدت ضربات به ستوه آمد و زبان باز كرد:
گفت توبه كردم از جبر اى عيار
اختيار است اختيار است اختيار(13)
پی نوشت ها:
1_(انعام:148.)
2_(اعراف:28.)
3_(سيوطى، تاريخى الخلفاء: ص 95.)
4_(دكتر احمد محمود طبحى، نظرية الامامة، ص 334.)
5_(ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص148.)
6_(احمد بن حنبل، السنة، ص 444، محمد بن ابىيعلى، طبقات الحنابلة، ج 1، ص 25.)
7_(نهج البلاغه، كلمات قصار.)
8_(نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 78، احتجاج طبرسى، ج1، ص 489.)
9_(كشف المراد، بخش قضا و قدر.)
10_( بحارالانوار، ج24،ص97،حديث5.)
11_(انسان:30.)
12_( ديوان پروين اعتصامى، ص 17.)
13_( مثنوى، ج5.)
مکتب اسلام
منبع:حوزه
211008