۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۳ : ۰۱
عقیق: در دنیایی که روز به روز برای بازگشت به معارف اصیل اسلامی گروههای اسلامی جدیدی شکل میگیرند و بسیاری از جوانان با شناخت تمدن و اندیشههای غربی، قصد ساختن یک مدل بومی جدید از تمدن اسلامی در کشورهای خودشان را دارند که استبداد و استعمار با این حرکتهای بیدارسازی مخالفاند و در همین راستا یکی از روشهای دشمن چند پاره کردن این امت و ممانعت از بیداری عمومی صد ساله دنیای اسلام به وسیله خود مسلمانان است.
در واقع با نابود سازی قبور اولیا، اصحاب و نزدیکان پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) یک پدیده شوم اتفاق خواهد افتاد. به گونهای که تمدنهایی که سابقه دیرینه ندارند و مایلاند سابقه تمدن اسلامی نیزاز بین برود با تمسک به این گونه فعالیتها میتوانند فعالیتی را در جهان اسلام به وجود آورند که آثار اسلامی، مزار اولیا و انبیاء، صحابه و اهل بیت(ع) را همه یک به یک نابود سازند و شناسنامههای جغرافیایی و تاریخی نسل جدید را از بین ببرند.
نحوه شکلگیری وهابیت
«سلف»
در لغت به معنای «متقدم» و «سابق» است و در اصطلاح متکلمان و اصحاب ملل و
نحل، به صحابه، تابعین، تابعین تابعین و حتی علمای اسلامی در سه قرن نخست
هجری، سلف گفته شده است. گاهی نیز از نخستین تابعین، به «سلف صالح» تعبیر
میشود.
جریان
سلفیگری را در قرن چهارم هجری(323 ه.ق) گروهی از اهل حدیث به وجود
آوردند. آنان، خود را «سلفیه» نامیدند، به این اعتبار که خودشان را پیرو
سلف صالح میشمردند و در رفتارها و باورهایشان، خود را تابع پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله و اصحاب و تابعین میدانستند.
این
گروه به پندار خویش، در صدد احیای سیره «سلف صالح»، یعنی مسلمانان صدر
اسلام بودند و مدعی شدند که امت پیامبر(ص) را از انحراف و
اشتباه به راه مستقیم بر میگردانند. آنان برای تحقق اهداف خود،
میخواستند همه به سیره سلف صالح باز گردند؛ یعنی مانند آنان بیاندیشند و
عمل کنند و از آنچه در دورههای پس از پیامبر(ص) و اصحاب
بزرگش افزوده شده است، دوری گزینند. سلفیه چون خود را به احمد بن حنبل،
پیشوای حنابله منسوب میکردند، به «حنابله» نیز معروفاند.
سلفیان
با معتزله به شدت به نزاع پرداختند؛ زیرا معتزله به عقل و دلایل عقلی
استناد میکردند؛ ولی این گروه، استفاده از شیوههای عقلی را در اسلام از
امور جدید میپنداشتند که در عصر صحابه و تابعین مرسوم نبوده است. همچنین
آنان به ظاهر آیات و احادیث بسنده میکردند و هرگز به تأویل و تفسیر
نمیپرداختند و تنها به نصوص قرآن و حدیث و دلایل به دست آمده از نص معتقد
بودند. از این رو به استقرار پروردگار بر عرش و فرود آمدن خداوند در
سایههایی از ابر اعتقاد داشتند.
ابو
محمد حسن بن علی بن خلف بَر بَهاری از رهبران این گروه بود که باورها و
آرای ویژهای داشت و با مخالفان خود به شدت برخورد میکرد. او به یاران خود
دستور داده بود هر کس با باورهای وی مخالفت ورزید، اموالش را غارت کنند و
خرید و فروش او را بر هم بزنند.
بر
بهاری هر نوع مرثیه خوانی برای امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) را ممنوع کرد و به قتل کسانی که بر اهل بیت علیهم السلام مرثیه
خوانی کنند، حکم داد. وی زیارت مزارهای ائمه(ع) را منع کرد و
شیعه را کافر و گمراه خواند. او برای خداوند مانند و شبیه قائل بود و ذات
احدیت را دارای کف و دست و انگشتان و دو پا یا کفشی از طلا و صاحب گیسوان
تصور میکرد. همچنین میگفت: خداوند به آسمان بالا میرود و به زمین فرود
میآید و مردم در روز قیامت، خداوند را خواهند دید.
برداشتهای
سطحی و ظاهری از آیات قرآن و فرو گذاشتن عمق و معانی آن، تکیه بر باورها و
دریافتهای ذهنی، غرور، نادانی و تعصب بربهاری و یارانش سبب شد که فتنه
جویی آنان بالا بگیرد و آرامش از جامعه رخت بر بندد.
خلیفة
الراضی با نکوهش باورها و رفتار این گروه، آنان را تهدید کرد چنانچه از
عقاید و رفتارهای خلاف خود دست بر ندارند، گردنشان را میزند و خانه و
محلههایشان را به آتش میکشد.
پس از این حکم، بربهاری متواری شد و در سال 329 ه.ق در 96 سالگی در حالی که در خانه زنی پنهان شده بود، درگذشت. او را در همان خانه بدون اینکه کسی بداند، غسل دادند و کفن کردند و در همان جا به خاک سپردند.
ابن تیمیه و احیای مکتب سلفیه
با
ظهور مذهب اشعریه، مکتب سلفیه به طور کامل از رونق افتاد؛ ولی به کلی
منسوخ نشد. این مذهب بار دیگر در قرن هشتم هجری با تبلیغ ابن تیمیه حرانی
دمشقی حنبلی گسترش یافت. وی بار دیگر احادیث تشبیه و تجسیم و جهت داشتن خدا
را مطرح کرد و بر حفظ ظواهر آنها اصرار ورزید و بدین ترتیب، تفکر سلفیه را
احیا کرد و گسترش داد.
زندگینامه
ابن تیمیه: احمد بن تیمیه، در روز دهم ربیع الاول سال 661 ه.ق در شهر
حران(از توابع شام) دیده به جهان گشود و تا هفت سالگی در آن سرزمین زندگی
کرد. به خاطر حمله سپاه مغول، عبد الحلیم، پدر ابن تیمیه مجبور شد به همراه
خانواده، وطن خویش را ترک و به سوی شام(دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت
گزیند.
چون پدر ابن تیمیه، روحانی حنبلی مذهب بود، فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلی را فرا گیرد.
ابن
تیمیه در بیست سالگی پدرش را از دست داد و خود به جای پدر عهدهدار تدریس
شد. تا سال 698 ه.ق که در شام به عنوان یک روحانی حنبلی زندگی میکرد، از
او لغزشی دیده نشده بود. از آغاز قرن هشتم، کم کم آثار انحراف در او ظاهر
شد. به ویژه موقعی که ساکنان «حماة« از وی خواستند تا آیه «الرَّحْمَنُ
عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی« را تفسیر کند. وی در تفسیر این آیه دچار لغزش
شد و برای خداوند مکانی در فراز آسمانها تعیین کرد که بر عرش متکی است. وی
با این تفسیر نادرست، آشکارا برای خداوند، جهت و سمت جسمانی قائل شد.
انتشار
پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن، غوغایی به راه انداخت. گروهی از
فقیهان بر ضد وی قیام کردند و از جلال الدین حنفی - قاضی وقت- محاکمه او را
خواستار شدند؛ ولی ابن تیمیه از حضور در دادگاه سر باز زد. در روز دوشنبه،
هشتم رجب سال 705 ه.ق، قضات شهر همراه با ابن تیمیه در قصر نایب السلطنة
حاضر شدند و رساله «الواسطیة» ابن تیمیه قرائت شد. در دوازدهم همین ماه در
نشست دوم، کمال الدین زملکانی با او به مناظره پرداخت و مردم از فضایل
کمال الدین زملکانی و مناظره نیکوی او تشکر کردند. در هفتم شعبان، در نشست
سوم، وی به تبعید به مصر محکوم شد و دمشق را به قصد مصر ترک کرد. چون در
آنجا نیز از نشر اندیشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصی، شمس بن عدنان
با او به مناظره پرداخت. سر انجام ابن محلوف مالکی، قاضی وقت، او را به
زندان محکوم و به طور رسمی بر ضد او در مصر و شام اعلامیه منتشر کرد.
ابن
تیمیه در روز جمعه 23 ربیع الاول سال 707 ه.ق از زندان آزاد شد و اقامت در
مصر را بر انتقال به دمشق ترجیح داد. وی پس از آزادی، در نشر باورهای خود
پافشاری میکرد. از این رو، گروهی از صوفیه و عرفای مصر از وی به قاضی وقت
شکایت کردند و ابن عطا با او مناظره کرد و او را به محکمه قاضی بدرالدین بن
جماعة کشانید. قاضی احساس کرد او در سخنان خود، نسبت به پیامبر(ص) ادب را رعایت نمیکند. بنابراین، او را روانه زندان کرد که در
آغاز سال 708 ه.ق آزاد شد.
فعالیت
دوباره ابن تیمیه سبب شد آخر ماه صفر 709 ه.ق به اسکندریه مصر تبعید شود.
او پس از هشت ماه اقامت در آنجا به سال 709 ه.ق به قاهره بازگشت.
پا
فشاری ابن تیمیه بر موضوع باطل خود در برابر حق، سبب شد قضات هر چهار
مذهب، حکم دستگیری و زندان کردن او را صادر کنند. به گفته ابن کثیر، ابن
تیمیه در روز پنجشنبه 22 رجب سال 720 ه.ق به خاطر فتواهای دور از مذاهب
اسلامی، به دار السعادة احضار شد. قضات هر چهار مذهب(شافعی، حنبلی، حنفی و
مالکی) او را نکوهش و به زندان محکوم کردند. او در دوم محرم 721 ه.ق از
زندان آزاد گردید و سرانجام در سال 728 ه.ق در زندان در گذشت. شوکانی
میگوید: «پس از زندانی شدن ابن تیمیه، بر اساس فتوای قاضی مالکی دمشق که
حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا در دادند که هر کس دارای عقاید ابن
تیمیه باشد، خون و مالش حلال است.»
برخی از نظرات ابن تیمیه:
_ به نظر ابن تیمیه، هر کس به قصد زیارت قبر(ص) مسافرت کند و هدف اصلی سفر او، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسی با
اجماع مسلمانان مخالفت کرده و از شریعت سید المرسلین خارج است.
_ هرگونه زیارت قبور، چه قبر پیامبر(ص) و غیر آن، شرک و حرام است.
_ مسح و بوسیدن هر قبری ولو قبر پیامبران، شرک است.
_ سوگند به پیامبر(ص) شرک میباشد.
_ هیچ گونه نذر بر انبیا جایز نیست و نذر بر آنها معصیتی بزرگتر از سوگند به آنهاست.
_ دست گذاشتن روی قبر پیامبر(ص) و بوسیدن قبر، جایز نیست و مخالف توحید است.
محمد
بن عبدالوهاب و تأسیس فرقه وهابیت: محمد بن عبد الوهاب یکی از عالمان
حنبلی قرن دوازدهم است که مسلک وهابیت را پایه گذاری کرد و نسبتش به وهیب
تمیمی میرسد. وهابیت از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و پیش از او
مسلکی به نام وهابیت وجود نداشت.
او در سال 1115 ه.ق در شهر عُیینَة واقع در صحرای نجد عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 ه.ق دیده از جهان فروبست.
پدرش، عبد الوهاب از عالمان حنبلی و مورد احترام مردم و قاضی شهر عیینة بود. محمد در آغاز، از محضر جمعی از عالمان مکه و مدینه بهره برد؛ ولی در همان زمان، مطالبی بر زبان او جاری میشد که استادان و علمای صالح نسبت به آینده او بدبین بودند. آنان پیش بینی میکردند که این شخص گمراه، در آینده مردم را نیز به گمراهی خواهد کشید.
ارتباط محمد بن عبد الوهاب با استعمارگران
محمد
بن عبد الوهاب بر اثر فشارهای عالمان و استادان خود، سرزمین پدریاش را
ترک و به بصره مسافرت کرد. برخی از علمای اهل سنت با ارسال نامهای، مردم
بصره را از اندیشههای انحرافی ابن عبد الوهاب آگاه ساختند و مردم را از
همراهی با وی بر حذر داشتند.
در
آن روزها، استعمارگران انگلیس در مناطق اسلامی در پی یافتن راههایی برای
از میان بردن اتحاد امت اسلامی بودند. برابر دستور حکومت بریتانیا، جاسوسان
وظیفه داشتند در کشورهای اسلامی برای ایجاد مذاهب ساختگی، به نوع
اختلافهای میان مسلمانان پی ببرند و به آنها دامن بزنند.
مستر
همفر از اعضای سازمان جاسوسی بریتانیا، در خاطرات خود مینویسد: «وزارت
مستعمرات بریتانیا در سال 1700 م، برای تحقیق کافی به منظور به دست آوردن
راههای منحرف ساختن ملّت اسلام و تقویت این راهها برای ایجاد تفرقه میان
مسلمانان و گسترش تسلط بر کشورهای اسلامی، ما را با یک اکیپ ده نفره به سوی
مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه(ترکیه) ، اعزام کردند و از طرف این وزارت
خانه، امکانات کافی مانند: پول، اطلاعات لازم و نقشههای طرح شده در
اختیار ما گذاشتند و حتی نامهای سلاطین و حکام، علما و رؤسای قبایل را
کاملاً به ما آموختند.
من
گفتار سکرتر، دبیر کل را در آخرین لحظه خداحافظی فراموش نمیکنم که گفت:
آینده کشور ما در گرو پیروزی شماست؛ هرچه نیرو دارید، در راه پیروزی خودتان
به کار گیرید.»
«وقتی
عازم عراق و شهر بصره بودم، دبیر کل به من سفارش کرد: عمده هدف تو در این
سفر آن است که به نوع اختلافات و نزاعها در میان مسلمانان پی ببری و
نقطههای انفجار این نزاعها را به دست بیاوری و اطلاعات دقیق و کافی در
این باره به وزارت مستعمرات برسانی و هرجا هم توانستی اختلافی به راه
اندازی، عالیترین خدمت را به انگلستان کردهای.
بر
این اساس، مستر همفر برای گسترش اختلاف میان گروههای مسلمان، در به در
دنبال شخصی مناسب برای اجرای اهداف خود بود که سر انجام در بصره با محمد بن
عبدالوهاب آشنا شد. او آرام آرام، برنامه دوستی تنگاتنگی با محمد را پی
ریزی کرد.
آن
دو بعضی وقتها، با هم برای تفریح به خارج بصره میرفتند و ساعتهای
طولانی را در کنار هم میگذراندند. پس از مدتی، رابطه دوستی میان محمد بن
عبد الوهاب و جاسوس انگلیسی گسترش یافت؛ تا جایی که همیشه با هم غذا
میخوردند و در یک اتاق استیجاری که اجاره بهای آن را همفر میپرداخت،
زندگی میکردند! چون محمد بن عبد الوهاب شغلی نداشت، همفر تمام لوازم مورد
نیاز او، مانند غذا و لباس و غیره را فراهم میکرد. در نتیجه، محمد به
تدریج، بنده و مطیع این جاسوس بریتانیایی شد و در تمام مسائل با او توافق
داشت و در هیچ امری با او مخالفت نمیکرد.
در
سال 1143 ه.ق، پس از بازگشت محمد بن عبدالوهاب به نجد، بر اساس یک موافقت
نامه سرّی بین انگلیس و محمد بن عبدالوهاب، اجرای عملی دعوت جدید آغاز
میشود. وظایفی را که شیخ محمد کم کم و با پشت گرمی نظامی و مالی استعمار
باید انجام میداد، به وی ابلاغ شد. این وظایف عبارت بودند از:
1_ تکفیر تمام مسلمانان و حلال کردن قتل آنان و غارت اموالشان و هتک ناموس و
فروختن آنان در بازار برده فروشان و برده ساختن مردانشان و کنیز گرفتن
زنانشان.
2_ نابود کردن «کعبه» به نام اینکه جزء آثار بت پرستی است و مانع شدن مردم
از حج و تحریک عشایر و قبایل به غارت قافلههای حجاج و کشتن آنان.
3_
کوشش برای ایجاد روح نافرمانی نسبت به خلیفه عثمانی، تحریک مردم برای
جنگیدن با او و تجهیز لشکرهایی برای این منظور و مبارزه با شریفهای حجاز
با تمام وسایل ممکن و کاستن از نفوذ آنان.
4_ ویران ساختن قبهها و ضریحها و اماکن مقدس و مورد احترام مسلمانان در مکه
و مدینه و دیگر سرزمینهای اسلامی به نام مبارزه با آثار بت پرستی و شرک و
اهانت کردن به شخصیت پیامبر اکرم (ص) و خلفای او و بزرگان
اسلام.
5. ایجاد هرج و مرج و آشوب و ترور در شهرهای اسلامی به هر اندازه که بتواند.
6. انتشار قرآنی که کم و زیادهایی - بر اساس احادیثی که در مورد تحریف قرآن رسیده است- در آن عملی شده باشد.
در
طول این مدت، همفر به عنوان برده و غلام شیخ محمد، سایه به سایه او را
تعقیب میکرد و پیوسته او را در اجرای اهداف خود، دلگرمی و امید میبخشید.
همفر و محمد بن عبدالوهاب دو سال تمام در نجد، به تهیه مقدمات برای خروج
شیخ و اعلام دعوت جدید مشغول بودند. سر انجام در اواسط سال 1143 ه.ق شیخ
محمد تصمیم قطعی برای خروج گرفت.
وزارت
مستعمرات پس از چند سال فعالیت، به منظور پشتیبانی سیاسی و نظامی از دعوت
شیخ، یکی از گماشتگان خود به نام محمد بن سعود را به همکاری با محمد بن
عبدالوهاب ملزم ساخت. بدین ترتیب، با کمک انگلیس، هر دو محمد بر اساس نقشه
طراحی شده از سوی بریتانیا به حرکت خود ادامه دادند.
با
توجه به حمایتهای استکبار و درگذشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153
ه.ق، وی زمینه را برای اظهار عقاید خود فراهم دید. البته او در اولین قدم
با برخورد شدید عمومی مردم حریملة رو به رو شد که حتی نزدیک بود خونش را
بریزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود، عیینة بازگشت.
پس
از ورود به عیینة، سخنان خود را به امیر آنجا -عثمان بن احمد بن معمر-
عرضه کرد. امیر دعوت او را پذیرفت و با هم پیمان بستند که هر یک از آن دو،
بازو و یار و یاور دیگری باشند. بدین ترتیب، امیر اجازه داد که او عقاید
خود را بیپرده مطرح کند. برای اینکه پیوند محمد بن عبدالوهاب با امیر
استوارتر گردد، وی با خواهر امیر ازدواج کرد. بدین گونه، پیمانی مستحکم
میان شیخ و امیر بسته شد.
در
آن عصر، اطراف شهر عیینة پر از مساجد و زیارتگاههایی از صحابه و اولیا
بود. از جمله، قبر زید بن خطاب -برادر عمر- مورد احترام مردم آن دیار بود.
محمد بن عبدالوهاب با عدهای از سربازان عثمان بن معمر به این زیارتگاهها
حمله بردند و آنجا را با خاک یکسان کردند. نویسنده
تاریخ نجد میگوید: «محمد بن عبدالوهاب با دست خویش، قبر زید بن خطاب را
با خاک یکسان کرد. این کار، واکنشهایی در منطقه ایجاد کرد و باعث شد مردم
علیه شیخ قیام کنند و گفتههای او را مردود بشمارند.»
آنان
نامهای به علمای احساء و بصره و حرمین نوشتند و از شیخ شکایت کردند. علما
به امیر عثمان بن معمر، نامه نوشتند و او را به کشتن شیخ امر کردند. امیر
عیینة به ناچار شیخ را از این شهر بیرون کرد. شیخ، منطقه درعیة، زادگاه
مسیلمه کذاب را برگزید و در سال 1160 ه.ق، به آنجا منتقل شد.
وی
پس از ورود به درعیة با امیر این منطقه(محمد بن سعود، نیای خاندان سعودی)
تماس گرفت و همان پیمانی را که با امیر عیینة بسته بود، با محمد بن سعود
بست. ابن سعود از پیمان خود با شیخ خوشحال بود؛ ولی دو نگرانی خود را با
شیخ مطرح کرد: اول اینکه اگر ما، تو را یاری کردیم و کشورها را گشودیم،
میترسیم ما را ترک کنی و در نقطه دیگری سکنا گزینی! دوم اینکه ما در شهر
درعیة قانونی داریم و آن اینکه در فصل رسیدن میوهها از مردم مالیات
میگیریم؛ میترسیم تو مالیات را تحریم کنی!
شیخ
در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با دیگری عوض نخواهم کرد و خدا در
فتوحاتی که نصیب ما میکند، غنایمی قرار خواهد داد که تو را از این مالیات
ناچیز بینیاز سازد.
امیر
درعیة برای تحکیم روابط میان دو خانواده، دختر شیخ را به ازدواج فرزند
خود، عبدالعزیز در آورد و از این طریق پیوند خانوادگی میان آن دو برقرار شد
و تاکنون نیز این رابطه در شعاع گستردهای محفوظ مانده است.
پس
از این پیمان، محمد بن عبد الوهاب به رؤسای قبایل و تمام مردم نجد نامه
نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فرا خواند. برخی پیروی کردند و گروهی
نیز اعتنایی نکردند. سپس شیخ با عنوان جهاد علیه کفر و شرک و بدعت گذاران
به کمک ابن سعود، لشکری تشکیل داد و علیه مسلمانان قیام کرد و با حمله به
شهرها و روستاهای مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنها را
به عنوان غنایم جنگی غارت کرد.
بدین
ترتیب، فرقه وهابیت به وجود آمد! ولی ناگفته پیداست که جنگها و نبردهای
آنان علیه کسانی بود که همگی گوینده «لا اله الا الله، محمد رسول الله»
بودند و پیوسته خدا را عبادت میکردند و فرایض الهی را به جا میآوردند.
«وهابیها
میگویند: روز قیامت، خدا به صحرای محشر میآید؛ زیرا خود او فرموده است:
«وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً؛ و خداوند به هر یک از
آفریدههایش هر طور که بخواهد نزدیک میشود؛ همچنان که خود او فرموده است:
«نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛ آنان، به موجب آیه
بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ، دو دست و از ظاهر آیه وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ
بِاَعْینِنَا، دو چشم و از آیه فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ، صورت و چهره برای
خدا اثبات میکنند.»
ابن
عبد الوهاب در کتاب «التوحید» برای اثبات انگشتان برای خدا، روایتی را از
ابن مسعود نقل میکند: «دانشمندی یهودی به حضور پیامبر صلی الله علیه وآله
عرض کرد: ای محمد! ما [در کتابهای خویش] دریافتیم که [روز قیامت] خداوند
تمام آسمانها را بر یک انگشت، زمینها را بر یک انگشت و درختها را بر یک
انگشت، آب را بر یک انگشت، خاک را بر یک انگشت و دیگر آفریدهها را بر یک
انگشت قرار داده و میفرماید: «تنها من پادشاهم.» پیامبر صلی الله علیه و
آله [ضمن تصدیق این گفته] خندید؛ به گونهای که دندان مبارکشان نمایان گشت.
سپس این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: «وَ مَا قَدَروُا اللَّهَ حَقَّ
قَدْرِهِ وَ الْاَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ؛ و خدا را آن
چنان که باید [به بزرگی] نشناختهاند و حال آنکه روز قیامت زمین یکسره در
قبضه [قدرت] اوست...»
وی
پس از نقل روایتهای متعدد در جهت اثبات اعضا و جهت برای خداوند، از مجموع
آن نتیجه میگیرد که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتههای دانشمند
یهودی را با تبسم تأیید کرد. و این حدیث بر اثبات دست برای خداوند صراحت
دارد.»
پاسخ
به این گونه شبهات، در کتب اعتقادی به تفصیل بیان شده است و خلاصه آن، این
است که اگر برای باری تعالی، جهت و مکان در نظر بگیریم، او را محدود به
مکان کردهایم که با ویژگی عدم محدودیت خداوند متعال، تناقض دارد و اگر
برای او، اجزائی از قبیل دست و پا و چشم و صورت قائل شویم، او را مرکب
دانستهایم و هر مرکبی به اجزاء خود نیاز دارد که این امر با ویژگی عدم
نیاز حق تعالی منافات دارد.
مهمترین
تکیه کلام وهابی ها چهار چیز است: کفر، شرک، کذب و بدعت. اگر کسی تنها
واژههای کفر و شرک آنها را جمع آوری کند، کتابی از واژه کفر و شرک را جمع
آوری میکند. هر جا مسلمانان در پاسخ آنها با روایتی، استدلالشان را محکوم
کردند، پاسخی که بیشتر از هر استدلالی به آن تکیه کردهاند، بیان عبارت
«کذب است، کذب» بوده است. آنان هر روایتی را که با عقیده آنها مطابقت
نداشته باشد، تکذیب میکنند.
وهابیها به دنبال این عقاید افراطی بیمحتوا و خشک، به تلویح یا تصریح، خود و پیروانشان را موحد و مسلمان میشمارند و دیگر گروههای مسلمان را مشرک و کافر قلمداد میکنند. از این رو، کشتار آنها را جایز و اموالشان را نیز حلال میشمارند.
پی نوشت ها:
امالی مفید، ص 353.
شوری / 23.
وسائل الشیعه، ج 14، ص 395.
عشق برتر، ص 14 و 15.
بحارالانوار، ج 10، ص 107.
الکافی، ج 6، ص 389.
مستطرفات السرائر، ص 639.
من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 613.
تفسیر فرات کوفی، ص 128.
خصال، ج 2، ص 628.
غررالحکم با ترجمه آقا جمال، ش 9038
نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 112.
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 275.
مستطرفات السرائر، ص 640.
تفسیر قمی، ج 2، ص 171 و 172.
امالی صدوق، ص 209، مجلس 37.
تاویل الآیات الظاهرة، ص 642.
اعلام الدین دیلمی، ص 448.
بصائر الدرجات، ص 364.
مستدرک، ج 1، ص 168.
منبع: رسا
211008