خاطره - صفحه 162

پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
خاطره

اشک فرمانده برای کمبود امکانات در جبهه

قلم را روی کاغذ گذاشت و زد زیر گریه طوری اشک می‌ریخت که مرا هم به گریه انداخت. پرسیدم: چی شده آقای رضایی؟ اتفاقی افتاده؟ در جواب گفت: «امکانات کم است نمی‌توانم جوابگوی شما باشم.»
کد خبر: ۷۹۷۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۷

شهید فولادی و حل مشکل مردم

شهید فولادی هزار و پانصد تومان به من داد و گفت: «این پول را به صاحب گوسفند بده تا این بنده خدا را آزاد کند.»من گفتم: بگویم آقای بخشدار داده؟ گفت: «نه! اگر بخواهید بگوئید بی‌حسنه‌ام کرده‌اید.»
کد خبر: ۷۹۴۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۶

  • پربازدید ها
  • تازه ها