خاطره - صفحه 165

پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
خاطره

ماجرای شهیدرحیمی ودعای کمیل با زندانیان

مجلس حال و هوای خیلی خوبی پیدا کرده بود. دعا که تمام شد، به طرف در مصلی رفتم. یکی از زندانیان که منتظر بقیه بود، رو به من کرد و پرسید: «وعده گذاشتیم همگی این جا جمع شویم، پس بقیه کجایند؟»
کد خبر: ۷۸۶۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۷

آنقدر آرزو کرد تا شهید شد

شیخ وقتی به یک شهید می‌رسید، من به چهره‌اش نگاه می‌کردم که عکس‌العملش چیست؟ می‌دیدم که چهره‌ شیخ عوض می‌شود. قطرات اشک از چشمانش جاری می‌شد، ولی وانمود می‌کرد که گریه نمی‌کند. می‌ترسید که باعث ضعف شود.
کد خبر: ۷۸۵۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۵

  • پربازدید ها
  • تازه ها