۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۶ : ۰۳
* فلسفه غيبت
- پيش فرض هاى مسأله غيبت
پرسش اين است كه چرا خداوند متعال چنين مقدر فرمود تا امام دوازدهم شيعيان از نظرها غايب شود و مردم براى قرن ها از توفيق استفاده حضورى از حضرت محروم باشند؟.
اين پرسش، پيش فرض هايى دارد: فرض اول اين است كه خدايى وجود دارد كه جهان آفرينش را آفريده و امامى تعيين فرموده است تا مردم را راهنمايى كند. فرض دوم اين كه خداوند متعال، از آفرينش اين جهان هدف و مقصودى داشته است. فرض سوم اين است كه در تحقق هدف آفرينش، دستگاه نبوت و امامت ضرورت دارد؛ يعنى خداوند براى تحقق هدف آفرينش ، انسان هايى را ميان مردم برگزيده است تا آنان بتوانند وحى الهى را دريافت كنند و به مردم برسانند و آن را به گونه اى تفسير كنند كه مردم مقاصد الاهى را دريابند. فرض چهارم اين كه پس از خاتمه نبوت، امامت بر عهده امامان معصوم (عليهم السلام ) گذاشته مى شود؛ فرض پنجم اين است كه دوازدهمين امام شيعيان از ديده مردم پنهان شده و تاكنون، بيش از دوازده قرن از زمان غيبت حضرت گذشته است و روشن نيست كه چه زمانى به اذن و اراده خدا ظهور مى كند تا مردم از وجود مقدسش بهره برند.
كسانى هستند كه خدا و پيامبر او را مى پذيرند؛ ولى اطمينان ندارند كه پيامبر، وحى الهى را درست دريافت كرده و مقصود خدا را درست فهميده باشد؛ چراكه پيامبر نيز انسان است و انسان نيز جايز الخطا است و احتمال دارد مانند انسان هاى ديگر اشتباه كند؛ بنابراين نمى توان به پيامبر خدا اعتماد كرد.
در اين مورد، ديگر اين مساله كه پيامبر از طرف خدا براى خود جانشينى تعيين كرده است يا نه ، مطرح نمى شود. به فرض كه تاريخ اثبات كند شخصى به نام محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هزار و چهارصد سال پيش در عربستان مى زيسته و ادعا مى كرده كه پيامبر خدا است و از طرف خدا حضرت على (عليه السلام ) را نيز به جانشينى خود تعيين كرده است نمى توان به آن اعتماد كرد. انسانى كه فهم و ادراك او در معرض خطا است ، چه طور مى تواند مقصد خدا را به درستى بفهمد.
اگر كسى به اين سخنان اعتقاد داشته باشد، ديگر نمى تواند فلسفه وجود امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) را درك كند؛ چون همه اعتقادهاى او بر مشكوك ها بنا شده است و هيچ گاه بر اساس شكيات نمى توان كاخ علمى بزرگى را بنا كرد.
با اثبات و پذيرش پنج پيش فرض گفته شده مى توان مسائلى را كه در علم كلام ، در باب توحيد و نبوت و امامت مطرح شده است ، اثبات كرد. در حالى كه ما خدا و پيامبر و جانشينان معصوم او را قبول داريم ، اين پرسش مطرح مى شود كه چرا جانشين دوازدهم پيامبر، غايب است .
پاسخ اين پرسش در واقع وصف جزئى از يك نظام يا عضوى از يك مجموعه است . ما اگر بخواهيم فلسفه قسمتى از يك نظام را درك كنيم و جايگاهش را بشناسيم ، بايد كل آن مجموعه و نظام را درك كنيم . ما اگر عضوى از يك مجموعه را خارج كنيم ، ديگر عضو آن مجموعه شمرده نمى شود. مثال ساده اى را عرض كنم : اگر كسى بپرسد: فلسفه مردمك چشم انسان چيست كه در مكان هاى روشن جمع ، و در مكان هاى تاريك باز مى شود؟ اين پرسش دو جنبه دارد: يكى اين كه از كيفيت تحقق ساز و كار اين پديده پرسيده شود كه مردمك چشم انسان چگونه باز و بسته مى شود. اين پرسشى علمى است ؛ يعنى سؤالى است كه در دايره علوم تجربى قرار مى گيرد و بر اساس آزمايش هاى علمى قابل پاسخ است . مردمك چشم انسان اعصابى دارد كه به نور حساس هستند. اين سلول هاى عصبى وقتى با نور شديد مواجه شوند، حالتى انقباضى مى يابند و با اين حالت انقباضى ، مردمك جمع ، و نور كمتر به آن وارد مى شود و در جايى كه نور كافى نيست ، به طور خودكار اين سلولها باز مى شوند و زمينه ورود نور بيشترى را براى مردمك فراهم مى سازند. در اين جا، اين پرسش مطرح مى شود كه سلولهاى عصبى چگونه چنين حركت مى كنند. پاسخ داده مى شود كه بعضى از اعصاب، حركت ارادى و بعضى ديگر آن ها حركت انعكاسى دارند كه حركت مردمك چشم نيز نمونه اى از حركت انعكاسى است كه سلول هاى عصبى اطراف مردمك ، اين خصوصيت را به اين عضو مى دهند. اين پرسش ها علمى و درباره چگونگى پيدايش اين پديده هستند؛ اما زمانى سؤال مى شود كه حكمت مردمک چشم چيست كه بايد در برابر نور شديد جمع و در مقابل نور ضعيف باز شود. اين پرسش به فلسفه مربوط مى شود و علم نمى تواند به آن پاسخ گويد.
اگر كسى معتقد باشد كه نظام آفرينش انسان هدفدار است و مجموعه اندام هاى بدن انسان كه رابطه ارگانيسمى با هم دارند، براى يك هدف آفريده شده است ، آن وقت به اين نتيجه مى رسد كه انسان براى اين كه به اهدافش برسد، بايد با محيط خارج ارتباط برقرار كند و از آن آگاه شود؛ وگرنه نمى تواند به مقاصد حياتى خود برسد. اگر انسان با محيط خارج ارتباط برقرار نكند نمى تواند خوراك و نيازمندى هاى مادى و معنوى و انسانى اش را تامين كند. انسان براى ارتباط با محيط خارج به نظام احتياج دارد. اين عمل مانند دريچه اى است كه از ساختمانى به محيط بيرون باز مى شود و اين چشم است كه بايد از اين راه بين انسان و محيط بيرون ارتباط برقرار كند. براى برقرار كردن اين ارتباط، وجود نور شرط اصلى است . فقط با وجود نور، چنين ارتباطى برقرار خواهد شد؛ وگرنه در تاريكى مطلق هر قدر هم كه انسان به چشمش فشار بياورد، چيزى نمى بيند و ارتباط برقرار نمى شود. ساختمان چشم اين گونه نيست كه بتواند با هر نورى كارش را انجام دهد. چشم در وضع خاص و در محدوده معين مى تواند نور را درك كند؛ يعنى اگر مقدار نور در يك محيطى خيلى زياد و در محيط ديگر خيلى كم باشد، چشم ، به خوبى نمى تواند آن نور را درك كند. اوضاع بيرونى نيز هميشه يكسان نيست . اين طور نيست كه هميشه نور، يكسان به چشم انسان وارد شود. مناطق جغرافيايى زمين نيز متفاوت است . صاف و ابرى بودن هوا، و روز و شب بودن آن ، از تفاوت هاى مناطق جغرافيايى زمين است . انسان براى اين كه بتواند در هر وضعى با محيط بيرون ارتباط داشته باشد و از پيرامون خودش اطلاعاتى به دست آورد، بايد دستگاه چشمش به گونه اى تنظيم شود كه نور را در هر موقعيتى درك كند. در اين صورت ، چشم ، دستگاه خودكارى مى خواهد تا مردمك را تنظيم كند؛ پس براى برقرارى ارتباط با جهان بيرون به چشم نياز داريم تا نور را تنظيم كند.
اگر كسى به هدفدار بودن آفرينش انسان معتقد نباشد، دگرگونى هاى جهان را اتفاقى مى پندارد و مى گويد چشم و بخش هاى گوناگون آن ، اتفاقى پديد آمده است . از چنين ديدگاهى ، بحث از فلسفه وجود چشم و اجزاى آن بيهوده است . فلسفه وقتى مطرح مى شود كه بدانيم هدفى در كار است . هدفدار بودن چيز را مى توان با عقل تشخيص داد. عقل انسان درك مى كند كه ساختمان دقيق چشم و وجود اقسام سلول هاى عجيب با كاربردهاى گوناگون در اين دستگاه ، بيهوده و بى هدف نيست . اگر كار چشم و اجزاى آن را تصادفى بدانيم ، جايى براى فلسفه انقباض و انبساط مردمك چشم باقى نمى ماند. مردمك چشم به چشم مربوط است و خود چشم نيز به دستگاه بينايى ارتباط دارد و دستگاه بينايى نيز با نظام عصبى مغز مرتبط است و به طور كلى ، بدن انسان به صورت نظام پيچيده در نظر گرفته مى شود. در اين نظام است كه انقباض و انبساط مردمك چشم معنا مى يابد. اگر ما فقط مردمك چشم را درون آزمايشگاه گذاشته ، در پى فلسفه وجودى آن باشيم و فراموش كنيم كه مردمك چشم ، جزئى از چشم است ، پاسخى براى اين پرسش نخواهيم يافت .
* هدف از آفرينش
اگر بخواهيم فلسفه وجودى انسان را بشناسيم ، به اين نتيجه مى رسيم كه كل جهان هستى نظامى عظيم است و اجزاى انسان نيز جزئى از اين نظام بزرگ به شمار مى رود. تمام اجزاى اين نظام بزرگ با هم متصل بوده ، ارتباط دارند و هر كدام از آنها يك نظام مستقل به شمار مى آيند؛ ولى رابطه بين آنها آن قدر نزديك است كه كل آنها به صورت مستقل ، يك نظام كامل را تشكيل مى دهد.
اگر بخواهيم بحث را گسترش دهيم ، بايد مسير كاملى از مباحث فلسفه الهى را بپيماييم تا جهان را به صورت نظام كل در نظر بگيريم و اين پرسش را مطرح كنيم كه چرا خدا اين جهان را آفريده است . هدف ما اين است كه مسير زندگى انسان را از مبدأ آن تا دوران آخر الزمان بيابيم . اگر در اين رابطه را در نظر نگيريم و اين عضو را از كل نظام جدا كنيم ، به پاسخ روشنى دست نخواهيم يافت . براى معنا يافتن اين پرسش و طرح پيش فرض هاى آن ، بايد ابتدا پاسخى به كل اين نظام بدهيم تا اعضاى آن ، جاى خود را در اين نظام بيابند.
* هدف از بعثت انبيا (عليهم السلام)
حال پرسش اين است كه هدف از آفرينش انسان و برانگيخته شدن انبيا (عليهم السلام) چيست؟ در اين جهان گسترده كه كران ناپيدا است و ما از آغاز و انجامش آگاهى نداريم ، چرا خداوند موجودى به نام انسان را در زمين آفريده است ؟ خداوند، پس از اين كه كرات فراوان و بى شمارى را در عالم هاى گوناگون آفريد، اراده كرد موجودى را بيافريند كه توان گزينش داشته باشد و بتواند مسير زندگى اش را خود تعيين كند و مسؤ وليت اين گزينش را بپذيرد. فرشتگان ، موجوداتى هستند كه هميشه از خدا اطاعت مى كنند يا به تعبير ديگر، زندگيشان يكسويه است و يك مسير دارد و هميشه به طرف خير پيش مى روند: بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون/ فرشتگان بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و پيوسته به فرمان او عمل مى كنند. فرشتگان موجوداتى هستند كه ساختارشان بدون تغيير باقى مى ماند؛ يعنى نمى توانند به جاى كارهاى خوب ، كارهاى بد را انتخاب كنند و به جاى خدمت ، جنايت و خيانت را برگزينند. امير مؤ منان على (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد:
فضاى بيكران آسمان سرشار از فرشتگانى است كه مشغول عبادت خدا هستند.
بعضى موجودات شعور دارند؛ اما شعور اين كه احساس مسؤ وليت كنند و خوب و بد را از هم تشخيص دهند ندارند؛ براى مثال حيوانات شعور دارند؛ اما نمى توانند ارزش ها، خوبى ها و بدى ها را درك كنند و يكى از آنها را برگزينند و مسئوليتى را بپذيرند.
زمين ، طبق حكمت و مشيت الهى ، به موجودى نياز داشت كه با شعور و انتخابگر باشد و زندگى اش دو مسير داشته باشد؛ موجودى كه از نظر معنوى امكان ترقى و سقوط داشته باشد؛ بتواند مسيرش را عوض كند و از يك موجود خوب به موجودى بد تبديل شود. به اين صورت بود كه خداوند، انسان را آفريد تا با انتخاب و اختيارش مسير زندگى اش را تعيين كند و مسووليت سعادت يا شقاوت خويش را بپذيرد. زندگى چنين موجود انتخابگرى مى تواند دو مسير داشته باشد: يا سرانجام زندگى اش به سعادت و خوشى و كمال و شرف پايان پذيرد و يا برعكس ؛ البته هر امداد، مراتبى دارد كه قابل شمارش نيست ؛ سپس هدف آفرينش انسان اين است كه با اختيار خود مسير درست زندگى را برگزيند تا رحمت و سعادت و فضل و شرافت را در دو جهان بيابد.
حال براى اين كه انسان بتواند مسير سعادت خويش را انتخاب كند، به شناخت راه و آگاهى از مسير درست نياز دارد. انتخاب ، موقعى معناى واقعى مى يابد كه از روى آگاهى باشد. اگر انسان قصد تهران رفتن را داشته باشد و در يك دوراهى كه يك راه آن به تهران و راه ديگر آن به اصفهان منتهى مى شود، قرار بگيرد، بايد راه تهران را برگزيند و اگر بگويد: از اين راه مى روم تا ببينم چطور مى شود، هيچ گاه به مقصدش نمى رسد. براى اين كه انسان بتواند از راه و هدف خويش آگاه شود و بتواند در هر مرحله از راه ، مسيرش را عوض كند، به وسيله اى نياز دارد كه اين شناخت و آگاهى را در اختيارش قرار دهد و مسير تكاملى او را مشخص كند. هر انسانى اگر به مجموعه دانسته هاى خويش مراجعه كند، در مى يابد كه خيلى چيزها در عالم وجود دارد كه از آن ها بى خبر است و هر چه مى كوشد نمى تواند اطلاعاتى درباره آنها كسب كند. در مسائل اجتماعى ، سياسى و روشهاى اقتصادى و كشوردارى و بين المللى و در بخش عمده اى از مسائل علوم انسانى و اجتماعى مشكلاتى وجود دارد كه هنوز كارشناسان به نتايج قطعى درباره آنها نرسيده اند. در مسائل علوم انسانى ، به ويژه مسائل اجتماعى ، حقوقى و سياسى ، مسائلى وجود دارد كه گاهى پاسخ هاى آنها 180 درجه با هم فرق مى كند. كسانى كه معتقد به دين اسلام هستند، خدا را از همين راه اثبات مى كنند.
خداوند بزرگ براى اين كه انسان بتواند مسير تكامل و سعادت خويش را تشخيص دهد، پيامبران را برانگيخت . خداوند، پيامبران را فرستاد تا هدف آفرينش انسان را تحقق بخشد و كمبودهايى را كه عقل انسان در دريافت وحى دارد، جبران كند. اثبات بعثت پيامبر از طرف خدا، بر عهده خود پيامبر است . او بايد بگويد كه پيامبر ديگرى نيز پس از وى خواهد آمد يا خير. او بايد بگويد كه دستگاه نبوت چگونه سامان يافته است . در عين حال ، اگر ما ثابت كرديم پيامبر اسلام ، همان كسى است كه نبوتش در كتاب هاى عقايد و كلام و... اثبات شده و خاتم پيامبران است و پس از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، معنايش اين نيست كه بگوييم : با آمدن پيامبر اسلام ، به جز محتواى وحى ، به هيچ چيز ديگرى نياز نداريم .
آن وحى الهى كه از طرف خدا به پيامبر نازل شده ، همان قرآن است . قرآن است كه پيامبر را مفسر وحى معرفى كرده است . خداوند متعالى مى فرمايد كه همه شما، از اين قرآن ، تمام مقاصد ما را درك نمى كنيد و به مفسر نياز داريد. شايد تعجب كنيد كه چه بيان و هدايتى در قرآن وجود دارد كه بايد آن را تفسير كرد! سخن گفتن عادى انسان ها طورى نيست كه همه ، برداشت يكسانى از آن داشته باشند؛ براى مثال ، درسى كه معلم فيزيك يا معلم رياضى در دبيرستان يا دانشگاه به شما ارائه مى دهد، براى دانش آموزان ابتدايى قابل درك نيست و ذهن آنها آمادگى فهم و دريافت اين مطالب را ندارد يا وقتى سياستمدار يا رئيس جمهور كشورى نطق مى كند، ما سخنان او را مى شنويم ؛ ولى درك كاملى از آنها نداريم . مفسر سياسى مى تواند با تفسيرهاى خود، ما را از منظور سخنان آن سياستمدار يا رئيس جمهور آگاه سازد.
خداوند، مجموعه معارفى را كه مورد نياز انسان است ، در قالب كتابى به نسب كوچك نازل فرموده است تا شمارى از نيازهاى بشر را به طور مستقيم بيان كند؛ اما كسانى هستند كه از هر حرف و جمله اين كتاب نكته هاى ظريفى را مى يابند. در هر حال ، بايد دانست كه قرآن به سبب فشرده بودن متنش ، به مفسرانى نياز دارد كه خدا ايشان را معين كرده است .
* هدف از امامت امامان (عليهم السلام)
خداوند خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد:
و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم/ ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آنچه را كه خدا بر ايشان نازل كرده است ، براى مردم بيان و تفسير كنى .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در زمان خود، قسمتى از قرآن را براى مردم تفسير كرد؛ ولى به علت كوتاه بودن عمرش ، تفسير بسيارى از آيات از قرآن باقى ماند.
در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اوضاع سياسى و اجتماعى خاصى بر جامعه مسلمانان حاكم بود و افرادى براى گرفتن رياست جامعه اسلامى زمينه سازى مى كردند و كسانى نيز كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و مسلمان ها كينه ها و دشمنى هاى ديرينه اى داشتند، مى خواستند ريشه اسلام را خشك كنند. اگر در همان زمان به سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بسنده مى شد، به هدف بعثت انبيا (عليهم السلام) صدمه اى وارد نمى شد؛ اما همين مساله در آينده براى مسلمانان ابهام آميز مى شد. هيچ ضمانتى وجود نداشت كه تفسيرهاى قرآن در آينده تحريف نشود. اينجا است كه ما به كسانى نياز داريم تا به تدريج ، پايه هاى فكرى و انديشه اسلامى را در جامعه تقويت كنند و نيازهاى جامعه را براى مردم باز گويند.
خداوند بزرگ با احاطه علمى خويش مى دانست كه در چه وضعى ، اصل دين اسلام بيمه مى شود و از تحريف شدن مصون مى ماند. از آن جا كه دين اسلام ، واپسين دين آسمانى است ، بايد مسائل اساسى و بنيادين آن ثابت بماند تا هدف خدا از فرستادن انبيا (عليهم السلام ) تحقق يابد؛ به همين سبب خداوند، دوازده نفر را در طول دو قرن يا بيشتر برگزيد تا پايه هاى اين فكر در جامعه اسلامى نفوذ كند و هيچ كس نتواند درخت اسلام را از ريشه بخشكاند. خداوند در آفرينش ترتيبى داد تا همان گونه كه پيامبران را در زمان هاى گوناگون برانگيخت تا مردم را از وحى الاهى آگاه سازند، پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز امامان معصوم (عليهم السلام ) را برگزيد تا مبانى فكرى - اسلامى را براى مردم كامل كنند تا ريشه هاى دين اسلام ثابت و استوار باقى بماند. بعضى از طوايف اهل تسنن ، امامان دوازده گانه را مفسران و كسانى كه كلامشان حجت است ، مى شناسند؛ اما طوايف ديگر آنها، اين مطلب را نمى پذيرند.
* تعداد امامان و حكمت آن
در اين جا براى ما اين پرسش پيش مى آيد كه چرا خداوند، پس از هزار و چهار صد سال كه پيامبران را در زمان هاى گوناگون برانگيخت ، ناگهان تصميم گرفت دوازده امام معصوم را پيشواى مردم قرار دهد. چرا سيزده يا چهارده امام را برنگزيد؟! خداوند براى تقويت مبانى فكرى در جامعه اسلامى ، امامان را فرستاده است و تعداد آن ها را خودش تعيين مى كند. پيامبرى كه از طرف خدا برانگيخته مى شود، بايد وضعيت روحى ، روانى و فيزيولوژيكى خوب ، و صفاى روحى والايى داشته باشد تا بتواند با فرشته وحى تماس برقرار كند. اين كار را هر كسى نمى تواند انجام دهد. خداوند بزرگ ، دستگاه آفرينش را طورى تنظيم مى كرد تا فردى كه قرار بود به پيامبرى برانگيخته شود، در وضع طبيعى يا خاص ، توان دريافت وحى را داشته باشد. هيچ آزمايشگاه و برهان عقلى نمى تواند جزئيات برانگيخته شدن پيامبران و برگزيدن امامان معصوم (عليهم السلام ) را از طرف خدا درك كند. شناخت درست براى زندگى سعادتمندانه ، هيچ گاه با عقل تحقق نمى يابد؛ پس انسان ، به غير از عقل ، به وحى نيز احتياج دارد.
كسانى مى گويند: كه چرا خداوند توانا در حالى كه مى توانست سيصد امام برگزيند، دوازده امام را انتخاب كرد؟! اين يك تفكر گزاف گويانه در كار خدا است ؛ يعنى گمان مى كنند چون خدا قادر است و مى تواند هر موجودى را كه اراده كرد به امامت يا پيامبرى برگزيند، آنها نيز مى توانند به پيامبرى يا امامت انتخاب شوند. كار خدا مجرايى دارد كه بر اساس مصالح انسان ها تنظيم شده است . اصل و هدف آفرينش انسان بر اين است كه جامعه اسلامى ، نظامى عادى داشته باشد تا زمينه اى براى انتخاب انسانها پديد آيد؛ براى مثال اگر مردم خواستند امامان و پيامبران ميان آنها نباشند، آزادند. قدرت اختيار انسان بايد تا حدى باشد كه اگر خواست ، بتواند در برابر سخن پيامبر خدا هم عصيان كند يا برعكس ، به سخنان پيامبران الاهى عمل كند. در هر حال ، انسان انتخابگر بايد بتواند هر دو راه را برگزيند و نبايد در انتخاب او محدوديتى داشته باشد؛ پس در زمينه گزينش راه هاى متعدد، به غير از عواملى كه انسان را به طرف كارهاى خير و سعادت دعوت مى كند، بايد عوامل ديگرى نيز وجود داشته باشد تا در جامعه تساوى برقرار شود.
* حكمت غيبت امام دوازدهم (عليه السلام)
امروز پس از هزار و چند سال ، اگر كسى بخواهد بفهمد، اساس و محور اصلى آن چه بر پيامبر اسلامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد چه بوده است مى تواند براى پرسش هاى خويش ، پاسخ درست و قانع كننده اى بيابد؛ اما هدف ديگرى نيز وجود دارد. اگر گروهى از انسان ها راه درست را برگزيدند و خواستند راه پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) را ادامه دهند، آن وقت است كه امام به غير از راهنمايى امت خود، وظيفه راهبرى را نيز بر عهده مى گيرد. امام تاكنون راه جهنم و بهشت را به امت نشان مى داد تا مردم راه ها را بشناسند و بتوانند برگزينند؛ ولى حالا كه راه را انتخاب كرده اند و مى خواهند جامعه اسلامى را تشكيل دهند، امام بايد رهبرى و امامت جامعه را عهده دار شود و مردم را به سوى كمال و سعادت پيش برد و در طول مسير، مديريت اين جامعه را بر عهده بگيرد؛ براى مثال ، وقتى مردم كوفه حاضر شدند با امير مؤ منان على (عليه السلام ) بيعت كنند، حضرت فرمود:
لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر... لاءلقيت حبلها على غاربها
من تا به حال مهار شتر خلافت را روى دوش شتر انداخته بودم تا هر طرف كه مى خواهد برود؛ اما حالا كه با من بيعت كرده و حاضر شده ايد مرا در امر خلافت يارى كنيد، حجت بر من تمام شد. حالا وظيفه من اين است كه مديريت جامعه را بپذيرم .
فقط براى دو امام معصوم (عليهما السلام) زمينه هاى حكومت فراهم آمد كه نخستين آنها اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود كه در چهار سال و نه ماه آخر زندگى اش به خلافت رسيد، و ديگرى ، امام حسن (عليه السلام ) بود؛ ولى براى امامان ديگر چنين زمينه اى پيش نيامد. در زمان امامان ديگر، مردم مى گفتند: ما آزاد هستيم و شما را نمى خواهيم .
در گوشه و كنار، افرادى مى خواستند اقليت هاى كوچكى را پديد آورند؛ اما به حدى نبودند كه بتوانند جامعه تشكيل دهند. اين بود كه رهبرى در زمان امامان معصوم ديگر به دست نااهلان و ستمگران افتاد و براى راهبرانى كه خدا و پيامبر آنان را تعيين كرده بودند، زمينه حكومت فراهم نشد تا بتوانند مديريت جامعه را به عهده گيرند. زمينه اداى چنين وظيفه اى براى آنها پيش نيامد؛ چرا كه مردم با آنها همراهى نمى كردند. پيامبر اكرم و امامان معصوم (عليهم السلام ) با علم خدايى خود پيش بينى كرده بودند كه روزى جامعه بشرى ، آمادگى پذيرش حكومت الاهى را خواهد يافت . پيش از اين كه اميرمؤمنان على (عليه السلام ) حكومت را پذيرفت ، با مخالفت اصحاب جمل و نهروان و صفين رو به رو شد و با آنها قاطعانه جنگيد؛ ولى تا جامعه اسلامى تشكيل نشده بود و مردم با رئيس و مدير جامعه اسلامى بيعت نكرده بودند، حضرت وظيفه اى نداشت .
هنگامى كه مردم با امام خود بيعت مى كنند، ديگر نبايد بيعت شكنند؛ چراكه جامعه اسلامى تشكيل و در آن قانون اسلام حاكم شده است . در اين جا مردم بايد به آن بيعتى كه كرده اند، پايبند باشد.
* روگردانى بشر از همه مكتب ها و آمادگى براى پذيرش حكومت حق
آدمى هنگامى كه به حكومت الهى دل مى بندد كه از همه مكتب ها و ايدئولوژى ها مأيوس شده باشد و بفهمد كه هيچ يك از آنها كارآيى لازم را ندارند. كسانى مى گفتند: به سراغ مكتب هاى شرقى مى رويم و آن را مى آزماييم ؛ ولى از آن مكتب ها نيز پاسخى نگرفتند. امروزه نيز ليبرال ها ادعا مى كنند كه ما مى توانيم جامعه را اداره كنيم . ببينيد آمريكا، آلمان و ديگر كشورهاى ليبرال چه وضعيتى دارند و امنيت خانوادگى و امنيت مدارس آنها در چه حدى است . تفكر دموكراسى ليبرال نيز بايد آزمايش خود را پس دهد تا بشر بفهمد كه اين مكتب ها سعادت آفرين نيستند. تا آن هنگام كه انسان براى پذيرش حكومت خدا آماده شود، ممكن است ده ها مكتب ديگر مانند كمونيسم و فاشيست نيز مطرح شوند. همه اين مكتب ها و حكومت ها بايد جولان دهند و آزمايش خود را بگذرانند تا بشر، حكومت الهى را بپذيرد. خداوند متعالى از اين مطلب آگاه بود و از باب لطف و رحمت خود، براى آن روز امام دوازدهم را ذخيره كرد. در اين جا اين پرسش پيش مى آيد كه مگر خدا نمى توانست در دوران گذشته كسانى را بيافريند تا حكومت الهى را برپا كنند؟! خدا مى توانست اين كار را انجام دهد؛ ولى سنت الهى بر اين نيست كه هميشه مجارى عادى و طبيعى جامعه را بر هم زند و بر خلاف جريان عمل كند.