۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۱ : ۰۶
شرح و تفسير حکمت 152 نهج البلاغه:
امام علی(ع) در اين كلام حكمت آميز اشاره به ناپايدارى جهان و مواهب و نعمت هاى آن كرده مى فرمايد: «هر چيزى كه روى مى آورد روزى پشت خواهد كرد و چيزى كه پشت مى كند گويى هرگز نبوده است»، (لِكُلِّ مُقْبِل إِدْبَارٌ، وَمَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ). طبيعت زندگى اين جهان و تمام مواهب مادى آن فناپذيرى است، هرچند بعضى عمر بسيار كوتاهى دارند، بعضى كمى بيشتر، اموال و ثروت ها، جاه و مقام ها، جوانى و شادابى، عافيت و تندرستى و در يك كلمه همه امكانات مادى كه روزى به انسان رو مى كنند و او را شاد و خوشحال مى سازند امورى نيستند كه انسان به آنها دل ببندند، زيرا چيزى نمى گذرد كه همگى پشت مى كنند و از دست مى روند، پيرى و ناتوانى به جاى جوانى، فقر به جاى ثروت، زوال جاه و مقام به جاى مقامات و بيمارى به جاى عافيت و تندرستى مى نشيند و اگر اينها هم از انسان جدا نشوند و تا پايان عمر محدود انسان بمانند انسان از آنها جدا مى شود و چيزى جز قطعات كفن با خود همراه نمى برد.
جمله (وَمَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ)
اشاره به اين نكته است كه وقتى نعمت ها به انسان پشت مى كنند آثارشان را
با خود نيز مى برند به گونه اى كه گاهى انسان تصور مى كند اينها هرگز وجود
نداشته اند، زيرا اگر خودشان مى رفتند و آثارشان باقى مى ماند باز ادامه
حيات آنها محسوب مى شد، مثلاً جوانى كه مى رود نيرو، قدرت، شادابى، شادمانى
و نشاط و ساير آثار جوانى را با خود مى برد گويى هرگز نبوده است همچنين
ساير نعمت ها ولى اعمال صالحه و كارهاى نيك و آنچه را انسان در خزائن الهى
به امانت مى سپارد و به حكم «(مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق)، آنچه نزد شماست از ميان مى رود، و آنچه نزد خداست باقى مى ماند» باقى مى ماند.
نتيجه روشنى كه از اين گفتار حكيمانه مولا گرفته مى شود اين است كه نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه به آنچه از دستش مى رود ناراحت شود، چرا كه اين طبيعت زندگى دنياست، همان گونه كه قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (لِّكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَآ آتَاكُمْ). و طبق فرموده مولا در حكمت 439 حقيقت زهد همين است. ظاهر اين جمله حكمت آميز ناظر به نعمت ها و مواهب الهى، ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را تعميم داده و گفته اند: نقمت ها و مشكلات و رنج ها را نيز فرا مى گيرد، زيرا آنها نيز زائل شدنى است و روزى فرا مى رسد كه انسان به كلى آن را فراموش مى كند. يوسف گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشيره گرفتار بود ولى هنگامى كه بر تخت عزيزى مصر تكيه زد و برادران و پدر به ديدارش آمدند همه آن ناراحتى ها را از ياد برد.